فردید:
نهان شدن #شرق همان آغاز یونانیت است و #غرب با یونان شروع می شود و با آغاز #یونانیت تفکر هم وضع تازه ای پیدا می کند و کتب آسمانی که روح و باطن آن عبارت از شرق است بر مبنای این تفکر، یعنی تفکر متافیزیک که بالذات ورای #تفکر_دینی است مورد تفسیر قرار می گیرد ، یعنی وقتی #متافیزیک می آید خدایان هم فرار می کنند و خدا فی المثل در ارسطو و حتی در افلاطون ، "کسموسانتریک" می شود. در #قرون_وسطی هم با اینکه بجای جهان ، خدا موضوعیت پیدا می کند ، تفاسیر کتب آسمانی کم و بیش بر مبنای تفکر یونانی صورت می
گیرد چنانکه طوماس آکوئینی فلسفه ارسطو را اساس قرار می دهد و بر آن مبنا کتاب آسمانی را تفسیر می کند و این #غربزدگی به معنی اخص لفظ است. خلاصه اینکه در قرون وسطای مسیحی فلسفه یونان بسیار اهمیت دارد تا آنجا که در "نئواسکولاستیک" امروز هم سعی بر این است که #ارسطو را با کتب آسمانی آشتی بدهند و در مورد اسلام هم جای پرسش است که چه اسمی حوالت بوده است . اگر به کسانی که در مغرب زمین راجع به اسلام بحث کرده اند توجه کنیم ، می بینیم که آنها بر اساس مابعدالطبیعه خودبنیادانه (Metaphysique subjective) #فلسفه_اسلامی را طرح کرده اند ، معهذا توجه به این بحث ها هم لازم است.
فردید:
در #تمدن_اسلامی هم اسم #تئولوژی غلبه دارد منتها تئولوژی را بدو معنی باید در نظر گرفت، یکی ملاقی خدا بودن و دیگر وجود خدا را با دلائل اثبات کردن، تا آنجا که #قرون_وسطی خواسته است خدا را اثبات کند ، لقاء خداوند از سر حضور به تعبیری از هیدگر جایش را به منطق الهی داده است، نمونه این امر هم بحثهای کلامی است که هر چه جلوتر آمده ، #منطق مطلق انگاشته شده و اصالت پیدا کرده است تا آنجا که می بینیم علم #اصول_فقه یعنی علمی که در آن از راه و رسم استنباط احکام گفتگو میشود همواره بیشتر به یک دوره علم منطق یونانی تبدیل می گردد.