فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_عاشقی
چه صحنی داری،
حرم انگاری برام مثل خونمه..🤍
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
-اُقسم باالله قَسَما حَقا
اِنّ بعد الغَم فَتحا عجبا..
+بخدا قسم!
که همیشه بعد از غم،
گشایشی شگفت آور خواهد بود..🌱
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی
دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و #عاشقانه نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!»
انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب #عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها #عشق من سعد است که رو به همه از #همسرم حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد #سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمیگردیم #ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش #اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
سمیه از درماندگیام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بیهیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می-خواست زیر پردهای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون #دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز #اردن دیگه امن نیست.»
حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش میکردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشکها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم #تهران سر خونه زندگیمون!»
باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!»
از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه¬خرجی میکرد خجالت میکشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و #عاشقانه نگاهم میکرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم.
از حجم مسکّنهایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس #خنجر، پلکم پاره میشد و شانهام از شدت درد غش میرفت.
سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی¬برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!»
همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!»
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام #سحر که صدایم زد.
هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانهمان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم #درعا حتی تحمل ثانیهها برایم سخت شده بود.
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم #آیتالکرسی خواند، شوهرش ما را از زیر #قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرآن
🔰 بدترین ویژگی، سختترین نفرین خدا
🔻 در سوره فتح میفرماید: الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ اینها به خدا سوءظن دارند.
ممکنه به نظر ما خیلی ساده به نظر برسه خب خدایا اطمینان ندارند به تو.
⚡️ میفرماید اینها به من سوءظن دارند الهی همه آن سوءظنها روی سرشان فرود بیاید.
عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ
و غضب خدا بر آنها باد
وَ لَعَنَهُمْ و خدا لعنتشون کند
وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً
🔴 اگر یک بچه مومن بچه مذهبی سوءظن به خدا داشته باشد خدا به او هم لابد همین را میگوید. میفرماید آخر تو دیگر چرا سوءظن داری مگر تو ایمان نداری؟
خداوند ناراحت میشود غضب میکند این رو کوتاه نیایید حسن ظن به خدا داشته باشیم.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
توصیه به خانمهایی که وسط مهمونی کفش پاشنه بلند و درمیارن 👌
"بدلیل خستگی کفش ها را در نیاورید "
⬅️ممکن است بی رحمانه به نظر برسد، اما لحظه ای که کفش را در آورده تا چند دقیقه استراحت کنید ، درد بدتر خواهد شد . به محض اینکه کفش هارو دربیاورید ، التهاب بدتر و لحظه به لحظه بیشتر می شود ، وقتی کفش را بپوشید ، درد بدتر می شود.
✅ در کل بهتر است زمانی که به واسطه ی پوشیدن کفش پاشنه بلند احساس درد کردید کفش را عوض کنید.🩰
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج نکته برای مراقبت از دست ها🙌
⬅️روزانه ۳ الی ۴ بار مرطوب کننده دست استفاده کنید
⬅️از خوراکی هایی که داری ویتامین B و کلسیم هستند استفاده کنید
⬅️از ناخن های خود مراقبت کنید ناخن شما ابزار نیست
⬅️هنگام استفاده از لوسیون ها و مرطوب کننده های دست ، دست خود را ماساژ دهید
⬅️برای دستهای خود از ضد آفتاب استفاده کنید
@vlog_ir
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاست_زنانه #زناشویی
تکنیک ب ب زندگیتونجات میده
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
✨نارنجیاز آندسته رنگهایی است، که به
پوستروشنو برنزه میآید، و به
همینعلتستدر انتخاببسیاریاز افراد
قرار میگیره، نیازینیست که همه اجزاء
اینست یک رنگ خاصباشه
میتونیدلباسهاو کیف، کفشو در طیفِ
گوناگونیاز اینرنگ انتخاب کنید😎
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر #اخلاق
🔰 بدترین اثر لقمه حرام چیست؟
🔻 شما چطور اگر یک غذای فاسد را بخورید جسمتان مسموم میشود ولو ندانید.
آن کسی که غذای حرام میخورد رویش تاثیر میگذارد، ولو نمیداند.
🔥 مال حرام پشت پرده اش شیاطین است. دستهای آلوده است. ممکن است در ظاهر آدم از دست صاحبکارش بگیرد، از دست فلانی بگیرد، اما پشت پرده اش شیطان است.
♨️ مال حرام فیض نیست که واسطهاش اهل بیت باشند و لذا اگر کسی مال حرام وارد زندگیش شد تاریک میشود ، ظلمت او را میگیرد.
🔴 چون مال حرام توسط طاغوت، توسط طغیانگر به او داده شده است. آن کسی که از دست طغیانگر، از دست شیطان میگیرد، تاریک میشود، بیحال میشود.
نسبت به معنویات بیاشتها میشود. یواش یواش قساوت او را میگیرد. کم کم جوری میشود که شک و شبهه در اعتقاداتش پیدا میشود.
کم کم جوری میشود که به کفر میرسد و کاملاً دربست در اختیار شیطان قرار میگیرد.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
✔️پیشاز خواب کفِ پاهایتان وازلینبزنید
کفِ پاها از جمله اندامہاییه که
نادیده گرفته میشه آنہا بدونتردید یک
بخشدر"انعکاسظاهرتانو درشخصیتِ"
شما میباشند، پاهایتانرا با آبِ
گرم بشویید و با یک حولهی نرم، خشک
کنید بعد، مقداری"وازلین، به آنہا بزنید"
اینگونه از خشکیو ترَک آنہا به
خوبیجلوگیری میشه💞
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استفاده از زیور آلات"😈
⬅داشتن زیور آلات برای یک خانم لازم است اما شما نباید حتما انواع زیور آلات را از خود آویزان کنید بلکه برای جذاب بودن داشتن یک گردنبند کافی است پس اگر پول کافی برای خرید گوشواره و دستبند ندارید حتما گردنبند را بخرید تا در محافل توجه ها را به خود جذب نمایید.💍
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸رزماری و تقویت مو🌸
🌹رزماری یک گیاه قدرتمند برای تقویت و رشد مو هست. استفاده از این گیاه نه تنها از ریزش مو ها جلوگیری میکنه، بلکه باعث رشد قابل توجه مو میشه. همچنین سموم نشسته روی پوست سر رو از بین میبره. نوشیدن چای رزماری میتونه تا حدی این تاثیرات رو داشته باشه، ولی بهترین روش برای استفاده حداکثر از خواص این گیاه برای تقویت و رشد مو استفاده از روغن رزماری هست که با ماساژ دادنش روی پوست سر میتونید از خواصش بهره ببرید.💞
@vlog_ir
21.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی
آش دوغ مخصوص 😋👌
فکر کن روزه باشی این آشو با دوغ و سیر فراوان درست کنی 😂 خوردم که میگم 🥴
۲ لیتر دوغ محلی + ۱ کاسه آب
سبزی : تره اسفناج شوید گشنیز به میزان مساوی
سبزی این آش مثل آش رشته نباید پر از سبزی باشه اندازه یه کاسه معمولی کافیه
سیر تازه
نخود پخته شده
نصف لیوان برنج + ۲ ق آردو با دوغ مخلوط کردم و به مواد آش اضافه کردم
۳ ق گوشت چرخ کرده که فقط نمک زدمو قلقلی کردم تو تابه سرخ کردم بعد روغن و نعناع رو اضافه کردم .
۲ ق هم نمک نیازه
به نظرم تو افطاری هم بهتون بچسبه🤩🫂
.
.
.
.
نماز و روزه هاتون هم قبول 🤍
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
💋بیشاز حد آرایشنکنید چونکه:
یک خانم خوشتیپ زیباییطبیعی چهره
خود را، با آرایشهای زیاد نابود
نمیکنه و او همیشه "به اندازه مطلوب"
آرایش میکنه. پس اگر، میخواهید که:
مثلیک خانم جذاب آرایش کنید
ابتدا، از "کانسیلر، کرم پودر و یا، پودر"
استفاده کنید از خط چشم، ریملبسیار
کم استفاده کنید سایه چشمتانو
رژلبتاننیز باید رنگِ ملایمیداشته باشه
مانند خاکسترییا قهوهای. اما خوب در
بعضی "مواقع مثل هنگام دعوتِ"
برایصرفِ عصرانه، از رژ لبهایپررنگ
مانند "قرمزِ روشن استفاده کنید"💞
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری
🔸 بهترین زمان صحبت با دختران در خصوص بلوغ چه سنی است؟ فاطمه عدالت فر کارشناس مامایی به این سوال پاسخ میدهد
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
⏩ماسک خیار و سیب زمینی برای سیاهی دور چشم⏪
✅برای داشتن ماسک سیب زمینی و خیار ابتدا یک عدد سیب زمینی و نصف یک خیار را رنده کنید. سپس مواد رنده شده را با یکدیگر مخلوط کرده و عصاره آن را بگیرید. در مرحله بعد محلول حاصل را در یخچال قرار داده و صبر کنید تا خنک شود. پس از اتمام مراحل مذکور، پنبه یا پد را به این محلول آغشته کنید و برای 15 دقیقه روی چشمان خود قرار دهید. پس از گذشت زمان ذکر شده، چشمان خود را با آب بشویید. این ماسک می تواند به عنوان راه درمان سیاهی دور چشم مورد استفاده قرار گیرد
@vlog_ir
مصرفِ سویا دررژیم غذایی استخوانها
را تقویت میکند. اینفقط ویتامینD
و کلسیم نیست که"استخوان را تقویت"
میکنه بلکه غذاهاییکه برپایهیسویا به
مانند توفو و شیر سویا میباشند نیز
اینکار را خیلیخوب میکنند.🍛
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان بی حوصلگی با این معجون 😐
کافیست چند پر زعفران را با یک تکه چوب دارچین و دو عدد هل درون آب جوش بریزید سپس بعد از چند دقیقه دم دهید و با گلاب میل کنید.☕️
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرگذشت #سرگذشت_طلاق #ازدواج #روایت_یک_زندگی #قسمت_۵
🚫سرگذشت طلاق ... پارت ۵ 🚫
.
مشاوره قبل از ازدواج بر کیفیت زندگی مشترک تاثیر گذار است!💓
.
.
بزرگترین اشتباهی که زنان و مردان جوان در زمان آشنایی و ازدواج خود به آن دچار می شوند این است که به دلایل رایج و البته کاملا بی ربط، از مراجعه به مشاوره ازدواج پرهیز می کنند.
.
🚫به طور مثال افرادی که فامیل هستند یا مدت هاست که فرد مورد نظر خود را می شناسند، با این جمله که “من طرف مقابلم را می شناسم” از مراجعه نزد مشاوره ازدواج صرف نظر می کنند.
.
با ما همراه باشید تا سرگذشت یکی از مراجعه هامون رو که در سن پایین تجربه طلاق داشتن بشنوید ....
.
(منتظر پارت های بعدی باشید )
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
#به_وقت_عاشقی
-خدایا اگر غمی هست،
تو تنــها دلخوشــــی منـــــی♥️
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
[وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِکَ]
وبه قدرتت لشکر هم وغـــم را
در قلبم در هم شکن..🌱
+دعای هفتم صحیفه سجادیه
دوسداشتنی
هنگام مهمات و سختی ها:)
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم
از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff