📌 #برشی_از_کتاب (1)
با تردید دستم را دراز کردم و با احتیاط داخل جیب پیراهنش فرو بردم کوبش قلبش را حس میکردم.
دستش را روی جیبش گذاشت و دست مرا که هنوز توی جیب پیراهنش بود به سینه اش چسباند و گفت:
-برای تو میزنه!
دستم را به سرعت از جیبش بیرون کشیدم. کلید که لای انگشتانم بود، توی هوا رها شد و روی میز افتاد. نفس هایم به شماره افتاده بود. به شدت هیجان زده شده بودم. قبل از آشنایی با او گرچه با جنس مخالف نشست و برخاست هایی داشتم ولی حالا در برابر او و اظهار علاقه اش که از روی پاکی و صداقت بود مغلوب شده بودم. چه قدر زیبا و پاک مرا میخواست...
〰〰〰〰〰
📌 #برشی_از_کتاب (2)
صبح روز عید، روی میز غذایش سفره هفت سین کوچکی درست کردم: قرآن جیبی مهدی، آینه جیبی خودم، یک سیب، چند عدد سکه، یک نعلبکی سمنو که یکی از پرستارها از خانه آورده بود، کمی از علف های حیاط به جای سبزه و به جای سه سین باقیمانده یک سرنگ، یک سرم و یک قوطی ساولون گذاشتم.
〰〰〰〰
🆔 سفارش کتاب از طریق آی دی:
@namaktab
#پنجره_چوبی
#فهیمه_پرورش
#کتاب_خوب_بخوانیم
@ketabekhoobam