eitaa logo
کانال بانوان
188 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
116 فایل
سلام✋خوش آمدید🌹باما همراه باشید ودر بهترشدن کانال ما یاری کنید🍃 ارتباط با ادمین: @yaseali18 @BANOO1234 @Yamahdi_1380 معرفی کتاب @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از در هر حال کتــاب💕
کتاب حاضر، داستان جوانی است که به دنبال کیمیا از این شهر به آن شهر می رود و در پی کسی است تا بتواند علم کیمیا را از او بیاموزد. اما دست تقدیر او را درگیر ماجرایی می کند و در نهایت مس دلش تبدیل به کیمیا می شود. او با دختری به نام نورا رو به رو می شود که شاگرد امام جعفر صادق (علیه السلام) است که در متن ماجرا، به دربار هارون می رسد و شاهد گفت وگوی چالشی نورا با دانشمندانی می شود که در نهایت زندگی او را دچار تغییر اساسی می کند. کیمیاگر، نوشته رضا مصطفوی، داستانی است واقعی؛ بر مبنای زندگی و شخصیت بانو حسنیه که ابوالفتوح رازی آن را نقل کرده است. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ➣ @ketabekhoobam
هدایت شده از در هر حال کتــاب💕
✂️ (۱) یونس خانه را از پشت پنجره ورانداز کرد. انگار گردی از زمان بر همه‌جای آن نشسته بود. چشمش افتاد به حوضی که آبش از فرط ماندگی رو به سیاهی می‌رفت. از کنج حیاط ظرف کهنۀ مسی را برداشت و افتاد به جان حوض، اما حواسش جای دیگری بود؛ به حرف‌های نورا… نورا خیره به آسمان، داشت ستاره‌های بی‌شمار را می‌کاوید. – یک‌شب قبل از آمدن این جوان، در خواب دیدم که ستاره‌های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه. غرق ستاره‌ها بودم که از سمت ماه صدایی به من گفت:" کیمیا را عرضه کن!" جابر کتاب را بست و بوسید. با تعجب پرسید:" کدام کیمیا؟" می‌دانست وقتی نورا زبان باز می‌کند، شنونده که عاقل باشد، می‌فهمد این زبان وصل به سینه‌ای‌ست مطمئن و پر از دانش. نورا نگاهی به حیاطی انداخت که با چند ساعت قبل قابل مقایسه نبود. – بالأخره حیاط این خانه هم از ماتم درآمد! ✂️ برشی از کتاب (۲) رو به حاضران کرد و گفت:" آیا امام نباید همان صفات ابراهیمِ نبی را دارا باشد و از پدر و مادری باایمان متولد شده باشد؟ آیا نباید پرهیزکارترین مردمان باشد؟ آیا نباید حکیم و صبور و شجاع و حلیم باشد؟ آیا نباید آگاه به اسرار الهی و تدبیرگر امور مردم باشد؟ آیا نباید از گذشته و آینده آگاه باشد؟ حالا به من بگویید، امیرمومنان با آن همه افتخارات و صفات به امامت سزاوارتر است یا کسی که پس از چهل سال بت پرستی اظهار اسلام کرده؟" ➖➖➖➖ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
هدایت شده از در هر حال کتــاب💕
{📚×🏺×🕯} ✍|روایتی جذاب از سفر به قلب تاریخ برگـ🍃ـی از کتاب| یونس خانه را از پشت پنجره ورانداز کرد. انگار گردی از زمان بر همه جای آن نشسته بود. چشمش افتاد به حوضی که آبش از فرط ماندگی رو به سیاهی می رفت. از کنج حیاط ظرف کهنۀ مسی را برداشت و افتاد به جان حوض، اما حواسش جای دیگری بود؛ به حرف های نورا... نورا خیره به آسمان، داشت ستاره های بی شمار را می کاوید. - یک شب قبل از آمدن این جوان، در خواب دیدم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه. غرق ستاره ها بودم که از سمت ماه صدایی به من گفت: «کیمیا را عرضه کن!» جابر کتاب را بست و بوسید. با تعجب پرسید: «کدام کیمیا؟» می دانست وقتی نورا زبان باز می کند، شنونده که عاقل باشد، می فهمد این زبان وصل به سینه ای ست مطمئن و پر از دانش. نورا نگاهی به حیاطی انداخت که با چند ساعت قبل قابل مقایسه نبود. - بالأخره حیاط این خانه هم از ماتم درآمد!