eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀مثل انشایی‌ها 💔او دیدبان ارتش بود و موقعیت نیروهای عراق رو به توپخانه گزارش می‌کرد و عراقی‌ها بمباران می‌شدند. دشمن فشار خودش رو بر نیروهای خودی بیشتر کرده بود و هر لحظه حفظ ارتفاعات سخت‌تر و حلقه محاصره تنگ‌تر می‌شد. ❤️‍🔥دستور رسید عبدالحمید به عقب بازگردد، اما او ماند. او زخمی شده بود، اما هنوز جان داشت که نیروهای عراقی به محل دیدبانی انشایی رسیده بودند. شهید انشایی موقعیت استقرار خودش رو به یگان توپخانه ارتش ارسال کرد. توپخانه ارتش که متوجه شده بود این موقعیت خود دیدبان هست، مجدداً بی‌سیم زد و درخواست اصلاح موقعیت رو کرد. 💔شهید انشایی در جواب گفت: موقعیت درسته، بزنید. او در لحظات آخر گفت از قول من به امام و مادرم بگویید: شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید. ❤️‍🔥حضرت امام خمینی(ره) پس از دریافت پیام شهید، در توصیف این شهید بزرگوار فرمودند: «در صدر اسلام هم از این افسرها بوده است. مثل انشایی‌ها.» ابراهیم حاتمی‌کیا فیلم دیده‌بان را از با اقتباس از ساعات آخر زندگی شهید انشایی ساخته است. 🥀خاطره ای به یاد شهید معزز عبدالحمید انشایی 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️جوجه کلاغ‌هایی که باعث بی‌آبرویی صدام شدند! 🎥 برشی از سخنرانی حجت‌‌الاسلام راجی به مناسبت ۳۰ تیر، سالگرد شهادت شهید خلبان عباس دوران 🥀 @yaade_shohadaa
🥀« ۳۱ تیر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 علیرضا فضل کریمی در عضویت بسیجی و در لشکر ۲۵ کربلا و در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد که در سال ۱۳۷۴ در منطقه بیمارستان رامسر شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای سادات شهر به خاک سپرده شد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار علیرضا فضل کریمی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بی‌سر چرا... ❤️‍🔥شهید والامقام «رضا رضائیان» 💔رضا با شش نفر دیگر برای شناسایی به کارون می‌زنند و وارد سلمانیه می‌شوند. اما گیر عراقی‌ها می‌افتند. نارنجک تفنگی شلیک می‌کنند و رضا می‌افتد. بعثی ها می‌رسند بالای سرش و سرش را جدا می‌کنند و با خودشان می‌برند. چند روز بعد از شهادت پیکر شهید را می‌آوردند سردخانه. خانواده می‌روند تا جسد را تحویل بگیرند. برادرهای سپاه می‌آیند و به خانواده دلداری می‌دهند. انگار خبری بدتر از شهادت دارند. نمی‌دانند چطور باید به خانواده رضا بگویند که شهید سر ندارد. ❤️‍🔥پدر متوجه می شود خبری است و می‌خواهد پسر را ببیند. پدر بدون آنکه خم به ابرو بیاورد بالای سر پسر می‌ایستد. پسرش سر ندارد. جسد بی سر پسر را می‌خواهد ببوسد؛ اما سری در بدن نیست. به رسم عقیله بنی هاشم خم می‌شود و رگ های بریده شده پسر را می‌بوسد. پدر با افتخار سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید:« سر امام حسین (ع) را بردند برای ابن زیاد؛ سر «رضا»ی من را بردند برای صدام.» ♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش. پانزدهم 🥀 @yaade_shohadaa
🌻 🍁 مهرداد وقتی وصیت نامه زینب را خواند به یاد حرف های او درباره شهادت افتاد و برای ما تعریف کرد که زینب در اولین مرخصی او از اصفهان درباره شهادت سوالاتی پرسیده بود. مهرداد حرفهای زینب را خیلی جدی نگرفته و یک جواب معمولی به او داده بود اما آن روز زینب با تمام احساس از شهید و شهادت برای برادرش حرف زده بود. مهرداد گریه می کرد و می گفت ای کاش زودتر باورش کرده بودم. با اینکه زینب کوچکتر از خواهرها و برادرهایش بود و آنها جبهه بودند و زینب در پشت جبهه اما بیشتر از از آنها به شهادت علاقه داشت. بعد از شهادت زینب گلزار شهدا، خانه دوم من شد. مرتب سر مزار زینب می‌رفتم. یک روز سر قبر زینب نشسته بودم که یکی از مامور های گلزار شهدا آمد و کنارم نشست و گفت من این دختر را خوب می شناسم مرتب به زیارت قبور شهدا میومد خیلی گریه می‌کرد و با آنها حرف می زد من با دیدن اون احساس می کردم شهید میشه اما نمیدونستم چطور و کجا. بعد از شهادت زینب کم کم عادت کردم که هر روز یک نفر از راه برسد جلو بیاید و بگوید که به یک شکلی زینب را می شناسد. از خودم خجالت کشیدم که آنطور که باید و شاید دخترم را نشناختم و قدرش را نفهمیدم. 🥀روزهای بی قراری بعد از چهلم زینب مینا و مهری برای برگشتن به آبادان این دست و آن دست می کردند آن ها در جبهه از مجروحان مراقبت می‌کردند و مفید بودند دوست داشتن سر کارشان برگردد ولی نگران من بودند. من با برگشتن آن ها مخالفت نکردم دلیلی نداشت به کارشان ادامه ندهند مهران و مهرداد هم به جبهه برگشتند البته حال مهرداد خوب نبود ولی به خاطر اینکه سرباز بود و در ارتش خدمت می کرد نمی توانست بیشتر بماند. جعفر همچنان در ماهشهر کار می کرد هر چند روز یک بار به شاهین شهر می‌آمد. با رفتن بچه ها من ماندم و مادرم و شهرام و شهلا. بدون زینب داغ بزرگی روی دلم بود که تا ابد سرد نمی شد هر جای خانه می‌رفتم رد پای زینب را می‌دیدم. شب و روز دخترم همراهم بود با رفتن زینب همه چیز دنیا بی رنگ و بی ارزش شد. مراتب خوابش را می دیدم این خوابها دلتنگیم را کمتر می کرد. شب هایی که در عالم خواب او را می دیدم حالم بهتر می شد انگار نوعی زندگی جدید را با زینب شروع کرده بودم. یک شب خواب دیدم که وارد یک راهرو شدم راهرویی که اتاق‌های شیشه‌ای داشت. آقایی با پیراهن مشکی آنجا ایستاده بود وقتی خوب دقت کردم دیدم شهید اندرزگو است. او به من گفت مادر دنبال دخترت میگردی؟ بیا دخترت توی اتاقه. زینب در یکی از اتاق های شیشه ای کنار یک گهواره نشسته بود. در گهواره بچه سفید و خوشگلی خوابیده بود. نگاه کردم و گفتم: مامان تو بهشت شوهر کردی و بچه دار شدی؟ زینب جواب داد نه مامان این بچه، علی اصغرِ امام حسین(ع) هست اهل بیت جلسه رفتند و من از بچشون پرستاری می کنم. چقدر خوشحال شدم که زینب در بهشت در خدمت اهل بیت است. ادامه دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥خدایا! به من توفیق بده تا بتوانم در رکاب امام زمـان (عج) باشم و کمک کنم، خدایا! خودت من را به صراط مستقیم هدایت فرما، خدایا! خودت کمک فرما تا بتوانم از مسائل دنیایى نجات پیدا کنم و وابسته نشوم و خداى نکرده منحرف نشوم. خدایا! باز التماس مى‌کنم و از خودت می‌خواهم کمکم کنى تا بتوانم خدمت به اسلام و مسلمین و مسلمانان ایران و جهان بکنم. خدایا! این توفیق را به من عنایت بفرما هر چند قابل نیستم؛ ولى دست خالى بر نگردانم؛ گدایم گداى در خانه‌ی تو. ✍🏻فرازی‌ از‌ وصیتنامه شهید اسماعیل صادقی 🥀 @yaade_shohadaa