#میان_محمد_شریف( تاریخ فلسفه در اسلام)
ایشان #فلسفه_اسلامی را در پنج دوره معرفی می کنند:
. ظهور اسلام تا سقوط بغداد( قرون اولیه)
. رخوت 50ساله
.ابتدای قرن هشتم تا اوایل قرن دوازدهم( شکوفایی دوم)
.سقوط150ساله
. از نیمه قرن سیزدهم تا عصرحاضر( دوره تجدید)
از جمله نکات مثبتی که در کار ایشان مشاهده می شود توجه به نقش #دین، #فرهنگ و علوم دیگر، در #فلسفه_اسلامی است، به طوری که در قسمت ابتدایی و انتهایی کتاب به خوبی به این امور پرداخته اند.
اما شاید بتوان گفت نقطه قوت این طرح موجب #لغزش آن نیز شده است، توجه جدی ایشان به مقوله دین و فرهنگ اسلامی موجب گردیده که عملا معیار دوره بندی خود را دین و فرهنگ اسلامی قرار دهند و با فراز و فرود های دینی، فراز و فرود های فلسفی را هم تبیین کنند، در حالی که این تطبیق در واقعیت صحیح نیست، برای مثال دوره اول رخوت ایشان همزمان است با نهضت فلسفی #خواجه و شاگردانشان که به فلسفه جانی دوباره بخشیدند .
#تاریخ_فلسفه_اسلامی
#میان_محمد_شریف
#دوره_بندی
#دکتر_نصر( فلسفه در سرزمین نبوت)
ایشان مقاطع فلسفه اسلامی را به شکل زیر تقسیم بندی کرده و برای هر قسمت توضیحی کوتاه ارائه می دهند:
#خاستگاه_فلسفه_اسلامی: در اینجا به خوبی به تاثیر قرآن و وحی در مواجهه مسلمانان با فلسفه اشاره می کنند.
#مشاییان_اولیه: تذکر می دهند که فلسفه اسلامی صرفا ترجمه متون یونانی نیست و موسسان آن از جمله فارابی و ابن سینا ابتکارات فراوانی داشته اند.
#فلسفه_اسماعیلی: با اشاره به این مطلب که ایشان به امور باطنی توجه داشته اند و در روش به نوعی نوفیثاغورثی به حساب می آمدند، اجملا به بعضی از فلاسفه آن ها مثل حمیدالدین کرمانی و گروه #اخوان_الصفاء می پردازند.
#فیلسوفان_مستقل_در_قرون_اولیه_اسلامی: در اینجا به شرح حال کوتاهی از افرادی مثل بیرونی و #رازی توجه می کنند.
#متکلمان_بر_علیه_فیلسوفان: به #غزالی و #فخر و فعالیت های آن ها علیه فلاسفه می پردازند و تذکر می دهند که تقریبا از این زمان است که می توان گفت کلام شروع به عقلی شدن می کند.
#فلسفه_اسلامی_در_اسپانیا: با اشاره به فلاسفه ای مثل #ابن_باجه و #ابن_طفیل به این بحث می پردازند که اگر #ابن_رشد را کنار بگذاریم، فلسفه در غرب جهان اسلام گرایش های #شهودی قابل توجه ای دارد.
#سهروردی و مکتب اشراق: در اینجا به ارتقایی که جناب سهروردی در روش فلسفی خود داشتند می پردازند و اشاره می کنند که می توان گفت #حکمت_اسلامی از اینجا کار خودش را آغاز کرده است.
#تلفیق_میان_مکاتب_فکری_مختلف: با پرداخت به #خواجه و #مکتب_شیراز و اشاره به اشخاصی مثل ابن ترکه و #قطب_شیرازی نشان می دهند که چگونه این افراد سعی در جمع فلسفه، کلام و عرفان داشته اند که ثمره آن را به خوبی در مکتب اصفهان می بینیم.
#مکتب_اصفهان و فلسفه در هند و ترکیه عثمانی: اشاره می کنند به مکتب #میرداماد و شاگرد برجسته ایشان جناب #صدرا و اثراتی که این مکتب از خود برجای گذاشت.
#فلسفه_اسلامی_در_جهان_معاصر: با ذکر ظرفیت های #فلسفه_اسلامی به تبیین ارزش های آن در جهان معاصر و مواجهه با چالش های جدید می پردازند.
توجه کردن به بسترهای اسلامی، مکاتب مختلف فلسفی و ظرفیت های معاصر از نقاط تحسین برانگیز این دوره بندی می باشد، اما با در نظر گرفتن این نکته که در یک #دوره_بندی باید به ذکر جریان هایی پرداخت که حداقل بر دوره بعد از خود به صورت جدی تاثیرگذار باشند، ذکر فیلسوفان مستقل، فلسفه اسلامی در اسپانیا و فلسفه اسماعیلی وجهی پیدا نمی کند، ضمن اینکه لازم بود ایشان علاوه بر بحث از ظرفیت های اسلامی، به جریان #ترجمه نیز اشاره ای می کردند.
#دوره_بندی
قال(خواجه): و إذا حكم الذهن على الأمور الخارجية بمثلها وجب التطابق في صحيحه و إلا فلا و يكون صحيحه باعتبار مطابقته لما في نفس الأمر لإمكان تصور الكواذب.
أقول( علامه): الأحكام الذهنية قد تؤخذ بالقياس إلى ما في الخارج، و قد تؤخذ لا بهذا الاعتبار فإذا حكم الذهن على الأشياء الخارجية بأشياء خارجية مثلها كقولنا الإنسان حيوان في الخارج وجب أن يكون مطابقا لما في الخارج حتى يكون حكم الذهن حقا و إلا لكان باطلا و إن حكم على أشياء خارجية بأمور معقولة كقولنا الإنسان ممكن أو حكم على الأمور الذهنية بأحكام ذهنية كقولنا الإمكان مقابل للامتناع لم تجب مطابقته لما في الخارج إذ ليس في الخارج إمكان و امتناع متقابلان و لا في الخارج إنسان ممكن. إذا تقرر هذا (فنقول) الحكم الصحيح في هذين القسمين لا يمكن أن يكون باعتبار مطابقته لما في الخارج لما تقدم من أن الحكم ليس مأخوذا بالقياس إلى الخارج و لا باعتبار مطابقته لما في الذهن لأن الذهن قد يتصور الكواذب فإنا قد نتصور كون الإنسان واجبا مع أنه ممكن فلو كان صدق الحكم باعتبار مطابقته لما في الذهن لكان الحكم بوجوب الإنسان صادقا لأن له صورة ذهنية مطابقة لهذا الحكم بل يكون باعتبار مطابقته لما في نفس الأمر.
و قد كان في بعض أوقات استفادتي منه - رحمه الله - جرت هذه النكتة و سألته عن معنى قولهم إن الصادق في الأحكام الذهنية هو باعتبار مطابقته لما في نفس الأمر و المعقول من نفس الأمر إما الثبوت الذهني أو الخارجي و قد منع كل منهما هاهنا. فقال - رحمه الله - المراد بنفس الأمر هو العقل الفعال فكل صورة أو حكم ثابت في الذهن مطابق للصور المنتقشة في العقل الفعال فهو صادق و إلا فهو كاذب. فأوردت عليه أن الحكماء يلزمهم القول بانتقاش الصور الكاذبة في العقل الفعال لأنهم استدلوا على ثبوته بالفرق بين النسيان و السهو فإن السهو هو زوال الصورة المعقولة عن الجوهر العاقل و ارتسامها في الحافظ لها و النسيان هو زوالها عنهما معا و هذا يتأتى في الصور المحسوسة أما المعقولة فإن سبب النسيان هو زوال الاستعداد بزوال المفيد للعلم في باب التصورات و التصديقات و هاتان الحالتان قد تعرضان في الأحكام الكاذبة فلم يأت فيه بمقنع و هذا البحث ليس من هذا المقام و إنما انجر الكلام إليه و هو بحث شريف لا يوجد في الكتب. کشف المراد ص69و70
در اینجا جناب علامه در توضیح صدق و کذب می فرمایند که بعضی از امور هم خارجی هستند و هم ذهنی و صدق ذهنی بر خارجی به معنای صحیح بودن آن است، اما بعضی از امور که صرفا ذهنی می باشند( مثل وجوب و امکان و.. از نظر ایشان) نحوه صدق آن ها به چه صورت می باشد؟ چراکه ذهن هم می تواند خطا کند و هم صحیح، مثلا تصور کند که انسان واجب است.
جناب علامه می فرماید این سوال مسئله نفس الامر را برای من پیش آورد و من از جناب خواجه در این مورد سوال کردم و ایشان فرمود نفس الامر نه ذهن است و نه خارج بلکه عقل فعال است( دیدگاه اعتبارات عقلیه می تواند یکی از گرایشات جناب خواجه به این نظریه ر نفس الامر باشد). که در اینجا جناب علامه اشکالی دارد و قانع نمی شوند
#خواجه
#نفس_الامر