eitaa logo
یادداشت های فلسفی من
530 دنبال‌کننده
149 عکس
3 ویدیو
91 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
( تاریخ فلسفه در اسلام) ایشان را در پنج دوره معرفی می کنند: . ظهور اسلام تا سقوط بغداد( قرون اولیه) . رخوت 50ساله .ابتدای قرن هشتم تا اوایل قرن دوازدهم( شکوفایی دوم) .سقوط150ساله . از نیمه قرن سیزدهم تا عصرحاضر( دوره تجدید) از جمله نکات مثبتی که در کار ایشان مشاهده می شود توجه به نقش ، و علوم دیگر، در است، به طوری که در قسمت ابتدایی و انتهایی کتاب به خوبی به این امور پرداخته اند. اما شاید بتوان گفت نقطه قوت این طرح موجب آن نیز شده است، توجه جدی ایشان به مقوله دین و فرهنگ اسلامی موجب گردیده که عملا معیار دوره بندی خود را دین و فرهنگ اسلامی قرار دهند و با فراز و فرود های دینی، فراز و فرود های فلسفی را هم تبیین کنند، در حالی که این تطبیق در واقعیت صحیح نیست، برای مثال دوره اول رخوت ایشان همزمان است با نهضت فلسفی و شاگردانشان که به فلسفه جانی دوباره بخشیدند .
۱.ما دو نوع عقل داریم، یک قبل از دین و یک عقل بعد از دین، عقل با اندیشیدن ما را به ساحت دین می برد و احیانا به انکار دین می پردازد ۲. عقل وقتی بر ساحت می رسد حجیت خود را حفظ می کند چرا که خود دین را اثبات کرده بود و لذا کاربرد هایی دارد: الف. در مقام حیرت میان ظهورات مختلف می تواند رجحانی برای ترجیح یکی از موارد باشد ب. در مقام فهم گزاره های معارفی عقل تربیت یافته است که می تواند فهم مطلب کند و عقل بدوی قدرت فهم عمق مطالب را ندارد و چه بسا حکم به و تاویل کند، لذا این عقل است که می تواند میان گزاره های دینی انسجام ایجاد کند و یک نظام منظم ارائه دهد، نظامی که به شکل نفس الامری و نه اقناعی ارائه گردیده است، نمونه این مطلب را مثلا در بحث اراده انسانی به وضوح می توان دید ۳.انسان دارای ساحت های مختلف وجودی است، ، و...، هرکدام از این ساحت ها نوع معرفت خاص خود را طلب می کنند، هیچگاه معرفت عقلی، پرکننده معرفت شهودی نیست و برعکس، لذا نباید گفت تو که شهودا به مطلب رسیدی دیگر تو را چه نیاز به فلسفه، تو که به شکل به مطلب رسیدی تو را چه نیاز به فلسفه، اتفاقا به همه این ها نیاز است و به هماهنگی تمام این ساحت ها نیز نیاز است وگرنه انسان از تعارض این ساحت ها رنج می برد، مشهور است که ویتگنشتاین وقتی مباحث خود را در حلقه وین نقل می کرد خود از بیان نظریات خود رنج می برد چرا که با ساحتی که خود به اون رسیده بود هماهنگ نیست ۴. از بحث تمدنی مطلب نباید چشم پوشی کرد، زبان و زبان دین زبان شاید نباشد، فلسفه زبان تمدنی دارد که به شکل برهانی ایجاد مفاهمه می کند ۵. درک عقلانی مطالب دینی و نه درک خود کمالی است که قابل انکار نیست و لذا از این زاویه هم فلسفه ارزشمند می گردد( البته این مطلب انکار کننده بحث برای کسی که توانایی درک مطلب را ندارد نیست) ۶. هر فیلسوف با کار عقلانی خود به عقل خود هایی می دهد، مثلا فلان فیلسوف می گوید نمی توان به واقع رسید و فلان فیلسوف می گوید می توان به واقع رسید، فلان فیلسوف می گوید تجربه ما را به یقین می رساند و فلان فیلسوف می گوید نمی تواند، همه این ها تعین های عقل هستند و کسی آن ها را محکوم نمی کند که چرا اینچنین تعینی به عقل خود دادی؟چرا؟ چون این تعین را عقلا به آن رسیده، لذا اگر فیلسوف مسلمان هم عقلا به دین برسد و دین را به عنوان یک تعین عقلانی بپذیرد هیچ حرجی به آن نیست(البته عرض کردم فیلسوف در ساحت فلسفه فلسفیا می اورد و خلط روشی نمی کند) ۷. گزاره های معیار سنجش گزاره های دینی هستند و در مقام متن دینی حاضر هستند، در واقع ما میان دین و عرفان و عقل یک دور هرمونیتکی برای فهم واقع داریم، بله قیاس مرکب طولانی از این بحث من خارج است اما گزاره های بدیهی اولیه قضیشان فرق می کند( اتفاقا خود دین با دعوت به تفکر و ندادن روش تفکر به این روش فطری تفکر مهر تایید گذاشته است)
از جمله حوادث مهم تاریخی است که به علت ابعاد مختلفی که در آن وجود دارد نمی توان به سادگی از آن کنار آن گذشت و بدان نپرداخت. لذا لازم است که این نهضت را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دهیم و به شرح و بسط آن بپردازیم، برای مثال می توان به عنوان اولین مسئله به این مطلب توجه کرد که این نهضت یک جریان ساده تاریخی نیست، بلکه کنشی است، که اثرات آن را حتی تا تمدن جدید می توان پیگیری کرد. یا می توان این جریان را از حیث مورد دقت قرار داد و پرسش کرد که نحوه تعامل با این نهضت به چه نحو بوده؟ شکل تعامل و در این مقطع، که همراه با اولین فلسفه ورزی های اسلامی می باشد، چه حالتی دارد؟ و... یا با پرسش از فرآیند ترجمه و سیر گذار آن تا تفکر مستقل اسلامی به الگویی دست یافت که اکنون و در دوره دوم نهضت ترجمه( که بخصوص از زمان مشروطه شروع شده) راهنمای ما باشد و کمک کند همانطور که در آن بازه زمانی از ترجمه عبور کرده و به تمدن مستقل اسلامی رسیدیم، در این دوره نیز این مهم را تکرار کنیم.
بارى، بر خلاف بسيارى كه معتقدند: در ابتداء خوبست محصّلين كاملًا به اخبار و روايات ائمّه طاهرين عليهم السّلام اطّلاع پيدا كنند، و سپس فلسفه بخوانند؛ ايشان مى‌فرمودند: معناى اين كلام همان كَفانا كِتابُ اللَه است. روايات ما مشحون از مسائل عقليّه عميقه و دقيقه و مستند به برهان فلسفى و عقلى است؛ بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراك طريق برهان و قياس كه همان رشد عقلى است، چگونه انسان مى‌تواند به اين درياى عظيم روايات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقاديّه بدون عنوان تقليد و شكّ، اطمينان و يقين حاصل كند؟ روايات وارده از ائمّه معصومين، غير از روايات وارده از اهل تسنّن است، و غير از روايات و اخبار وارده در سائر مذاهب و اديان؛ كه آنها همگى‌ ++++++++++ ***{مهر تابان ( طبع جديد )، متن، ص: 47} بسيط و قابل فهم عامّه است. چرا كه ائمّه معصومين عليهم السّلام شاگردان مختلفى داشته‌اند، و بيانات متفاوتى؛ بعضى از آنها ساده و قابل فهم عموم است؛ و غالباً آنچه در اصول عقائد و مسائل توحيد آمده مشكل و غامض است، كه براى افراد خاصّى از اصحاب خود كه اهل فنّ مناظره و استدلال بوده‌اند بيان مى‌كرده‌اند، و همان شاگردان بر اساس ترتيب قياسات برهانيّه با خصم وارد بحث مى‌شدند. آن وقت چگونه مى‌توان بدون اتّكاء به عقل و مسائل عقليّه و ترتيب قياسهاى اقترانى و استثنائى تحصيل يقين نمود؟
و فلسفه این بیانات در فلسفه الهیه یک رشته مطالب و مسائل را حل می‌کنند که علاوه بر اینکه در میان مسلمین مطرح نشده بوده و در میان اعراب مفهوم نبوده اساساً در میان کلمات فلاسفه قبل از اسلام که کتبشان به عربی نقل شده عنوانی ندارند و در آثار حکمای اسلام که از عرب و عجم پیدا شده و آثاری از خود گذاشته‌اند یافت نمی‌شوند. این مسائل همان‌طور در حال ابهام مانده و هریک از شرّاح و باحثین به حسب گمان خود تفسیر می‌کردند تا تدریجاً راه آنها تا حدی روشن و در قرن یازده هجری حل شده و مفهوم گردیدند، مانند مسئله‌ وحدت حقه (وحدت غیر عددی) در واجب و مسئله‌ اینکه ثبوت وجود واجبی همان ثبوت وحدت اوست (وجود واجب چون وجود مطلق است مساوی با وحدت است) و اینکه واجب معلوم بالذات است و اینکه واجب خود به خود بلاواسطه شناخته می‌شود و همه چیز با واجب شناخته می‌شود نه به عکس. علامه طباطبایی، مکتب تشیع، شماره۲
تفاوت و البته، چون راه ظواهر دينى منتهى به وحى آسمانى است، كه به منظور تكميل و هدايت عموم مردم به انبيا رسيده، و آنان مأموريت تبليغش را به عموم مردم: عالم و جاهل و حضرى و بدوى يافتند، در نتيجه حقايق آفرينش و دقايق اسرار هستى، با ساده‌ترين بيانى در همان ظواهر دينى ذكر شده، كه هر كس به اندازه سطح فهم خود چيزى دريافت داشته باشد. ولى مطالب فلسفى درخور فهم عامه- يعنى غير اخصائيين اين فن- نبوده و در انحصار جمعى است كه با «رياضيات عقلى» ورزيده شده، و مى‌توانند ميان برهان منطقى، و ميان افكار اجتماعى و قياسات جدلى و خطابى تميز دهند. هم‌چنين مطالب كشفى و ذوقى، مخصوص كسانى است كه با تعليمات دينى، و رياضيات شرعى، بدون ضم ضمايم، آيينه نفوس خود را صيقل زده، و طبق عنايت‌هاى باطنى خدايى، حقايق را مشاهده نمايند.
رویکر به ، اندیشمند را نسبت به تفکرات دیگر گشوده می کند و جلوی دگمی را می گیرد. چراکه اندیشه ها و افکار دیگر می تواند دریچه ای به سوی وجهی از فطرت باشد که او از آن غفلت کرده است.