eitaa logo
رهروان ولایت
138 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
154 فایل
ارتباط با ادمین @ya_ali118
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ 💎 فرزاد طول راهرو را طی می کرد و هرازگاهی به من نیم‌نگاهی می انداخت. بالاخره بعد از مدتی پاییدنم آهسته جلو آمد و کنارم روی صندلی نشست.سینه‌اش را صاف کرد و دل به دریا زد. _خواهر، مگه تو نمیخوای راضیه حسینی باشه؟ باتعجب نگاهم را از در آی سی یو به سمت فرزاد برگرداندم. _خب راضیه باید فردای قیامت توی ۱حرای محشر یه نشونه ای داشته باشه که بگه حسینی ام یا نه؟ _این جراحتایی که راضیه برداشته نشونه‌ی حسینی بودنشه. میتونه روز قیامت مثل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دستش رو به پهلو بگیره بگیره و بگه من حسینی هستم. به کوره ای می‌ماندم که هر لحظه شعله ور تر میشد و حرف فرزاد مثل آب خنکی بود که آتش کوره را خاموش می‌کرد. باز حرف های راضیه را به یادم آورد. 《مامان من میخوام برم کربلا.》 حرف هایش وقتی از مشهد برگشته بود برایم عجیب بود. در اتاق داشت ساکش را زیرورو می‌ کرد که ناگهان چهره‌اش عوض شد و با هیجان و خوشحالی گفت:《مامان! اردیبهشت یه کاروانی داره میره کربلا و دوتا جای خالی هم داره. می ذارین منم برم؟》 در آن سال ها رفتن به کربلا به این راحتی ها نبود.کسانی که می خواستند ثبت نام کنند از شب جلو دفتر زیارتی می خوابیدند و صبح با صف طولانی‌ای که به وجود می آمد زود ظرفیت تکمیل میشد و خیلی ها با چشم گریان بر می‌گشتند. کسانی هم که ثبت نام می کردند چند ماه طول می‌کشید تا نوبتشان شود اما انگار زبانم بند آمده بود و نمی توانستم حرفی بزنم و سوالی بپرسم. _اگه اجازه بدین برای اینکه تنها نباشم دایی فرزاد هم همراهم بیاد. با وجودی که راضیه گذرنامه هم نداشت فقط توانستم بگویم:《ان‌شاالله مامان. ان‌شاالله خدا توفیقت بده.》 فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
🌿 🚛 و حالا چند روزی تا اردیبهشت مانده بود و نمی دانستم باید منتظر چه حادثه ای باشم. باز شنبه شب فرا رسیده بود و راضیه نبود تا با شوروشوق آماده رفتن به حسينيه شود. می خواستم به نیابت از او جایش را پر کنم. با مرضیه تصمیم گرفتیم به مراسم کانون بریم. تیمور ما را تا خیابان شهید آقایی رساند و به بیمارستان برگشت. در حسینیه را پلمپ کرده بودند. پارکینگ پشت حسینیه غلغله بود. مردم یک وجب جای خالی را هم غنیمت می دانستند. تا زن هایی را ديدم که با بچه های دو_سه ساله یا کوچیکتر آمده بودند یادم به حرف عده ای افتاد که می گفتند:《دیگه نذارین بچه هاتون برن کانون خودتون هم نرین.》 انگار به اندازه تمام شنبه شب ها همه آمده بودند. روضه را که شروع کردند با خودم نجوا کردم:《یا امام حسین (علیه السلام) من دارم اینا رو از زبون راضیه میگم...》 سرم را بلند کردم و نگاهم را به آسمان دادم. ناگهان انگار راضیه را در سینه آسمان دیدم نه با دلم بازی‌ می کرد. حس کردم کنارم نشسته و من را در آغوش گرفته است. نزدیک تر از همیشه به خودم حسش میکردم. وقتی تشیع جنازه‌ی شهدای کانون را ديدم دلم نمی آمد راضیه به سعادتی که آنها رسیده اند نرسد. پس حرف دلم را دعا کردم. 《یا امام حسین(علیه السلام) راضیه رو هم به فیض شهادت برسون.》 دیگر احساس سبکی میکردم و هیچ بیمی نداشتم. بعد از مراسم در بلندگو اعلام کردند:《حال سه تا از مجروحان خیلی وخیمه،براشون دعا کنین. آقای غلامرضا هاشمی، خانم راضیه کشاورز و آقای محمد علی شاهچراغی.》 فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
*نماز شب اول قبر حسن خدایی فرزند حسین🌹* *یادمان باشد رفتند تا ما بمانیم 😔*
🎀قرار صبح🎀 💕سلام بر سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام💕 🎀 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🎀 🕌اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🎀 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🎀 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن🎀 ✨خدایاقلب مارابه نورقرآن منورگردان،🎀 خدایا اخلاق مارابه زینت قرآن مزیّن کن،🎀 خدایاشفاعت قرآن راروزیمان گردان 🎀🎀🎀🎀🎀 💕دعای سلامتی امام زمان (عج)💕 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ << اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >> 🎀🎀🎀🎀🎀 @Chelleh_khatm 💕دعای فرج امام زمان (عج):💕 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم << اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ >> 🎀🎀🎀🎀🎀 🌱آیت الکرسی می خوانیم به نیت سلامتی آقا امام زمان (یاصاحب الزمان عج) 🌴آیت الکرسی🌴 بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون. 🎀🎀🎀🎀🎀 🍀دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 🎀🎀🎀🎀🎀 💎دعای غریق💎 💎دعای تثبیت ایمان درآخرالزمان💎 🔸یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔸 🔷یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب🔷ِ 🔸ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔸 🎀🎀🎀🎀🎀 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج 🇮🇷 پایگاه بسیج مسجد حجتیه عج حوزه ۳۵۵و۳۵۶🇮🇷
💠 سلاح شهادت‌طلبی 🆔 @farhang_puya
🔹 مقدمه واجب سیر و سلوک 💠 آیت‌الله جوادی آملی: 🔸 غفلت به عنوان مهم‌ترین «مانع» و بیداری به عنوان شرط لازم تهذیب نفس و سیر و سلوک شمرده شده است. مقدمه واجب سیر و سلوک آن است که انسان توجه کند که«ناقص» است و باید «کامل» شود و مسافر است و بهذزاد و راحله و راهنما نیاز دارد و بدیهی است که اگر کسی غافل باشد و نداند مسافر است، در جای خود می‌ماند. 🆔 @farhang_puya
💠 حضرت امیرالمومنین علی (عليه‌السلام): 🔰 هرگز به دوستی با کسی که او را خوب نشناخته‌ای، رغبت مکن. 📙 میزان‌الحکمه، ج ۶، ص ٢٠٩ 🆔 @farhang_puya
🔥 گروه‌های چپ دوم خردادی 🆔 @farhang_puya
🍃🍂🍃🍂🍂🍂🍃🍂🍃 🌹 خرمشهرها در پیش است... 🇮🇷امام خامنه ای: «جوانان عزیز! خرمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی، در میدانی که از جنگ نظامی سخت‌تر است. البته ویرانی‌های جنگ نظامی را ندارد، بالعکس آبادانی به دنبال دارد اما سختی‌اش بیشتر است.‌ امروز برای نظام اسلامی، جنگ نظامی، احتمال ضعیفی است. لکن جهاد باقی است. در بین جهادها جهادی وجود دارد که خداوند آن را «جهاد کبیر» نام نهاده: «و جاهدهم به جهاداً کبیراً». جهاد کبیر یعنی تبعیت نکردن از دشمنی که با او در میدان مبارزه قرار گرفته‌ایم؛ تبعیت نکردن از دشمن در میدان اقتصاد، سیاست، فرهنگ و هنر، جهاد کبیر است.» 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
السلام علیک یا امام جعفر صادق علیه السلام🌿🌿 مشرف شوید روضه 👇👇👇 به مناسبت شهادت امام جعفر صادق علیه السلام 😭😭😭 پایگاه حجتیه مراسم روضه برگزار می کند 🙏🙏🙏 زمان پنجشنبه ۵خرداد ساعت ۱۱ ظهر مکان پایگاه حجتیه✅✅
🌥 🕊 (بابای دل شکسته ات رو ببخش) دیگر تحمل ندیدنش را نداشتم. جلو در آی‌سی‌یو ایستادم و آیفون را برداشتم. آنقدر اصرار کردم تا اجازه دادند. بعد از هشت روز دخترم را ميديدم. دست هاو پاهایم جان دوباره‌ای گرفتند. انگار تمام بدنم قلب شده بود و برای راضیه می‌تپید. بین حالت خوف و رجا در شیشه ای را فشار دادم و از پله ها بالا رفتم. کمی ایستادم و سر تا پايش را نگاه کردم. از طریق لوله های زیادی که بهش وصل بود خونریزی بدنش را می گرفتند. کاش میشد مثل خیلی وقت ها کنارش می خوابیدم و کمرش را مالش می دادم و او هم تا مرز خوابیدن می رفت. انگشتان های پاهایش از از پارچه سفیدی که رویش انداخته بودند بیرون زده و دو انگشت شصتش کبود شده بود. پایین تخت ایستادم و بر روی انگشتانش دست کشیدم. بعض امانم را بریده بود. _خدایا! اگه شصتش را قطع کنند چه خاکی بر سرم کنم؟ نمی توانستم فکر کنم چیزی از بدنش کم شود. خم شدم و آرام گفتم:《راض بابا! تو قرار بود خودت رئیس بيمارستان بشی. حالا خودت خوابیدی روی تخت؟》 بعضی وقت ها موقع درس خوندن سر به سرش می گذاشتم. یکی از شب ها وقتی در اتاق تا دیروقت پای میز تحریر نشسته بود و تست می‌زد چراغ سالن را خاموش کردم و کنار در اتاقش ایستادم. _بابا راضیه، دیر وقته. دیگه بسه درس خوندن. چشمات ضعیف میشه بگیر بخواب. سرش را برگرداند و گفت:《چند تا تست دیگه بزنم بعد می خوابم.》 وارد اتاقش شدم. کنارش ایستادم و دستم را روس شانه اش گذاشتم، میگم بابا... این قدر درس خونی ان‌شاالله می خوای چیکاره بشی؟ سرش را به چپ و راست تکان داد و با ناز گفت:《 میخوام جراح قلب بشم و بیمارستان بزنم.》 کتاب تشتش را جلوی خودم کشیدم و به خطوطش خیره شدم. ابروهایم را در هم کردم و با لحن جدی گفتم:《حالا راضیه اومدیم یه جوونی قلبش ناراحت بود و تو قلبش رو عمل کردی‌. دکتر بعد از عمل باید بره بالای سر مریضش. اون جوون وقتی یه خانم دکتری مثل تو ببینه دوباره که قلبش میگیره.》 نگاهش کردم تا عکس العملش را ببينم. سگرمه‌هایش را در هم کرد. _بابا؟!چرا از این حرفا به من میزنی؟ خندیدم. به سینه‌ام چسباندمش و پیشانی اش را بوسیدم. _توی بیمارستانت من رو به عنوان آبدارچی قبول میکنی؟دستم را گرفت و بوسید. _اختیار دارین. همه‌کاره بیمارستان شما و مامانی هستین. فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
♥️ 🍓 چه آرزوهایی برایش داشتم و خودش چه آرزوهای قشنگی داشت حتی برای من. یک روز که به یاد گذشته ها پای آلبوم نشسته بودیم راضیه تک تک عکس ها را با دقت موشکافی می کرد و پیش می رفت. _بابا بیشتر عکساتون رو یا سوار ماشین یا کنارش گرفتینا! نکنه عشق ماشین بودین؟ خندیدم و دستانم را دور گردنش حلقه کردم. _من اون موقع توی مهندس رزمی راننده لودر بولدوزر بودم. نگاهش را از آلبوم گرفت و به چشمانم زل زد. _بابا گفتین چندبار مجروح شدین؟ انگشت وسط و سبابه‌ام را بالا بردم. _دو بار بابا. کمی چشمانش را تنگ کرد و پرسید:《 بابا وقتی ترکش خوردین چجوری شدین؟》 _وقتی ترکش خوردم از روی دستگاه سنگینی که روش کار می کردم افتادم پایین. ابروهایش را بالا داد و با هیجان پرسید:《خب بعدش چی؟ چیکار کردین؟.》 دستم را روی قلبم گذاشتم و با لبخندی که سعی در پنهان کردنش داشتم حواب دادم:《نالیدم آخ نَنَم. آخ نَنَم.》 راضیه زد زیر خنده و دوباره چشم به آلبوم داد. به عکس یکی از دوستانم که رسیدی انگشتم را روی چهره‌اش نگه داشتم. _این دوستم شهید شد. راضیه‌ام چهره را در نگاهش هضم کرد و بی مقدمه گفت:《بابا کاش شما هم شهید شده بودین!》 راضیه برای من بهترین را میخواست. من هم میخواستم اما تحملش سخت بود. دستش را گرفتم و با حالت التماس گفتم:《راضیه... گلابی بابا! توروخدا از روی تخت پاشو.》 فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀