eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
صبـح هم خواب می‌ماند وقتی ڪہ مـن برای دوست داشتن‌تان سحرخیز می‌شـوم ... 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺 @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ لحظه باز کردن درب حرم مطهر حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) توسط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🍃🌸 شهیدان سلیمانی، همدانی، شاطری، صدرزاده، و صدها شهید جبهه مقاومت از شهدای خان‌طومان تا شهدای حزب‌الله وفاطمیون و زینبیون و... در خون خُفتند تاكه نگذارند حتی يک آجر از حریم زینبی(س) كم گردد؛ دعا کنیم تا لایق باشیم که به قافله شهدا برسیم. @yarane_ebrahim_yazd
قسمت پنجاه و دوم عملیات فتح المبین🌹 🗣دوستان شهید @yarane_ebrahim_yazd
💫در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتيم زيارت حضرت دانيال نبی علیه السلام. 💫آنجا خبردار شديم، كليه نيروهای داوطلب در قالب گردان ها و تيپ های رزمی تقسيم بندی شده و جهت عمليات بزرگی آماده می شوند. 💫در حين زيارت، حاج علی فضلی را ديديم. ايشان هم با خوشحالی از ما استقبال كرد. 💫حاج علی ضمن شرح تقسيم نيروها، ما را به همراه خودش به تيپ المهدی(عج) برد. 💫در اين تيپ چندين گردان نيروی بسيجی و چند گردان سرباز حضور داشت. 💫حاج حسين هم بچه های اندرزگو را بين گردان ها تقسيم كرد. بيشتر بچه های اندرزگو مسئوليت شناسايی و اطلاعات گردان ها را به عهده گرفتند. 💫رضا گودينی با يكی از گردان ها بود. جواد افراسيابی با يكی ديگر از گردان ها و ابراهيم در گردانی ديگر. 💫كار آمادگی نيروها خيلی سريع انجام شد. بچه های اطلاعات سپاه ماه ها بود كه در اين منطقه كار می كردند. 💫تمامی مناطق تحت اشغال توسط دشمن شناسايی شد. حتی محل استقرار گردان ها و تيپ های زرهی عراق مشخص شده بود. 💫روز اول فروردين سال 1361 عمليات فتح المبين با رمز يا زهرا سلام الله علیها آغاز شد. 💫عصر همان روز از طرف سپاه، مسئولين و معاونين گردان ها را به منطقه عملياتی بردند. از فاصله ای دور منطقه و نحوه كار را توضيح دادند. 💫يكی از سخت ترين قسمت های عمليات به گردان های تيپ المهدی(عج) واگذار شد. 💫با نزديک شدن غروب روز اول فروردين، جنب و جوش نيروها بيشتر شد. 💫بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد. 💫من لحظه ای از ابراهيم جدا نمی شدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد. اما به دلايلی من و او عقب مانديم! 💫ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم. در تاريكی شب به جايی رسيديم كه بچه های گردان در ميان دشت نشسته بودند. 💫ابراهيم پرسيد: اينجا چه می كنيد! شما بايد به خط دشمن بزنيد! 💫گفتند: دستور فرمانده است. 💫با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشت نگه داشتيد؟ الان هوا روشن ميشه اين ها جان پناه و خاكريز ندارند، كاملاً هم در تيررس دشمن هستند. 💫فرمانده گفت: جلو ما ميدان مين است، اما تخريبچی نداريم. با قرارگاه تماس گرفتيم. تخريبچی در راه است. 💫ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد. بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم! 💫چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شد. پايش را روی زمين می كشيد و جلو می رفت! بقيه هم همينطور! 💫هاج و واج ابراهيم را نگاه می كردم. َنفَس در سينه ام حبس شده بود. من در كنار بچه های گردان ايستاده بودم و او در ميدان مين. 💫رنگ از چهره ام پريده بود. هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهيم بودم! 💫لحظات به سختی می گذشت اما آنها به انتهای مسير رسيدند! شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. 💫آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهای دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم. 💫نزديک صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. 💫صبح می خواستند ابراهيم را با هواپيما به يكی از شهرها انتقال دهند اما با اصرار از هواپيما خارج شد. 💫با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداری دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. 💫در حمله شب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شدند. برای همين علی موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. 💫همان روز جلسه ای با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوايی برگزار شد. 💫طرح مرحله بعدی عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد. كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. 💫بچه های اطلاعات سپاه مدت ها بود كه روی اين طرح كار می كردند. پيروزی در مراحل بعدی، منوط به موفقيت اين مرحله بود. 💫شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها حركت می كرد، پشت سرشان علی موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند. 💫هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! 💫پس از طی شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يک منطقه در ميان دشت توقف كرديم. 💫علی موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طرف رفتند. اما اثری از توپخانه دشمن نبود. 💫ما در دشت و در ميان مواضع دشمن گم شده بوديم! با اين حال، آرامش عجيبی بين بچه ها موج می زد. به طوری كه تقريبا همه بچه ها نيم ساعتی به خواب رفتند. 💫ابراهيم بعدها در مصاحبه با مجله پيام انقلاب شماره فروردين 1361 می گويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف می رفتيم چيزی جز دشت نمی ديديم. لذا در همانجا به سجده رفتيم و دقايقی در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه معصومين قسم می داديم. 💫او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان(عج) فقط آقا را صدا می زديم و از او كمك می خواستيم. اصلاً نمی دانستيم چه كاركنيم. 👇👇
تنها چیزی که به ذهن ما می رسيد توسل به ايشان بود. 💫هيچ كس نفهميد آن شب چه اتفاقی افتاد! در آن سجده عجيب، چه چيزی بين آنها و خداوند گفته شد؟ 💫اما دقايقی بعد ابراهيم به سمت چپ نيروها كه در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت! 💫پس از طی حدود يک كيلومتر به يک خاكريز بزرگ می رسد. زمانی هم كه به پشت خاكريز نگاه می کند. تعداد زيادی از انواع توپ و سلاح های سنگين را مشاهده می کند. نيروهای عراقی در آرامش كامل استراحت می كردند. فقط تعداد كمی ديده بان و نگهبان در ميان محوطه ديده می شد. 💫ابراهيم سريع به سمت گردان بازگشت. ماجرا را با علی موحد در ميان گذاشت. 💫آنها بچه ها را به پشت خاكريز آوردند. در طی مسير به بچه ها توصيه كردند: تا نگفته ايم شليک نكنيد. در حين درگيری هم تا می توانيد اسير بگيريد. 💫از سوی ديگر نيز گردان حبيب به فرماندهی محسن وزوايی به مقر توپخانه عراق حمله كردند. 💫آن شب بچه ها توانستند با كمترين درگيری و با فرياد الله اكبر و ندای يا زهرا سلام الله علیها توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادی از عراقی ها را اسير بگيرند. 💫تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشكلي جدی روبرو كرد. 💫بچه ها بلافاصله لوله های توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت نبود نيروی توپخانه از آنها استفاده نشد. 💫توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاكسازی اطراف آن شديم. 💫دقايقی بعد ابراهيم را ديدم که يک افسر عراقی را همراه خودش آورد! افسر عراقی را به بچه های گردان تحويل داد. 💫پرسيدم: آقا ابرام اين كی بود؟! 💫جواب داد: اطراف مقر گشت می زدم. يكدفعه اين افسر به سمت من آمد. بيچاره نمی دانست تمام اين منطقه آزاد شده. 💫من به او گفتم اسير بشه اما او به سمت من حمله كرد. او اسلحه نداشت من هم با او كشتی گرفتم و زدمش زمين. بعد دستش را بستم و آوردم. 💫نماز صبح را اطراف توپخانه خوانديم. با آمدن نيروی كمكی به حركتمان در دشت ادامه داديم. هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازی نشده بود. 💫يك دفعه دو تانک عراقی به سمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند. 💫ابراهيم با سرعت به سمت يكی از آنها دويد. بعد پريد بالای تانک و دَر برجک تانک را باز كرد و به عربی چيزی گفت. 💫تانک ايستاد و چند نفر خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند. 💫هوا هنوز روشن نشده بود آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو حركت كرديم. 💫بين راه به ابراهيم گفتم: دقت كردی كه ما از پشت به توپخانه دشمن حمله كرديم! 💫با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟! 💫ادامه دادم: دشمن از قسمت جلو با نيروی زيادی منتظر ما بود. ولی خدا خواست كه ما از راه ديگری آمديم كه به پشت مقر توپخانه رسيديم. به همين خاطر توانستيم اين همه اسير و غنيمت بگيريم. 💫از طرفی دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش كامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند كه ما به آنها حمله كرديم! 💫دوباره اسرای عراقي را جمع كرديم. به همراه گروهی از بچه ها به عقب فرستاديم. بعد به همراه بقيه نيروها برای آخرين مرحله كار به سمت جلو حركت كرديم. @yarane_ebrahim_yazd
↻°صـبح یَعـنے… تپـشِ قَلـبِ زمـان،❤️ درهـوسِ دیـدنِ کھ بیایےوزمـین، گلشـنِ اسـرار شـود↻°🌱 سـلام آرزوےِزمیـن و زمـان {💓} @yarane_ebrahim_yazd
خداوندا🙏 نیستم برایت بمانم... نیستم برایت عارفانه باشم... نیستم برایت قلم بزنم... مرا ببخش باهمه نقص هایم ولی دلم شــ🌷ــهادت میخواهد.😭 @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجاه وسه مجروحیت🌹 🗣مرتضی پارسائیان 🗣علی مقدم @yarane_ebrahim_yazd
💫همه گردان ها از محورهای خودشان پيشروی كردند. 💫ما بايد از مواضع مقابلمان و سنگرهای اطرافش عبور می كرديم اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شد! 💫در يک قسمت نزديك پل رفائيه كار بسيار سخت تر بود. يك تيربار عراقی از داخل يک سنگر شليك می كرد و اجازه حركت را به هيچ يک از نيروها نمی داد. 💫ما هر کاری كرديم نتوانستيم سنگر بتونی تيربار را بزنيم. 💫ابراهيم را صدا كردم و سنگر تيربار را از دور نشان دادم. 💫خوب نگاه كرد و گفت: تنها راه چاره نزديک شدن و پرتاب نارنجك توی سنگره! 💫بعد دو تا نارنجک از من گرفت و سينه خيز به سمت سنگرهای دشمن رفت. 💫من هم به دنبال او راه افتادم. در يكی از سنگرها پناه گرفتم. 💫ابراهيم جلوتر رفت و من نگاه می كردم. او موقعيت مناسبی را در يكی از سنگرهای نزديک تيربار پيدا كرد. 💫اما اتفاق عجيبی افتاد! در آن سنگر يک بسيجی كم سن و سال که حالت موج گرفتگی پيدا كرده بود اسلحه كلتش خودش را روی سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد می زد: می كُشمت عراقي! 💫ابراهيم همينطور كه نشسـته بود دست هايش را بالا گرفت. هيچ حرفی نمی زد. 💫نفس در سينه همه حبس شده بود. واقعًا نمی دانستيم چه كار كنيم! 💫چند لحظه گذشت. صدای تيربار دشمن قطع نمی شد. آهسته و سينه خيز به سمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا می كردم و می گفتم: خدايا خودت كمک كن! ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده. 💫يک دفعه ابراهيم ضربه ای به صورت آن بسيجی زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسيجی را بغل كرد! 💫جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بود گريه كرد. 💫ابراهيم مرا صدا زد و بسيجی را به من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كسی نزده بودم، اما اينجا لازم بود. 💫بعد هم به سمت تيربار رفت. چند لحظه بعد نارنجک اول را انداخت، ولی فايده ای نداشت. 💫بعد بلند شد و به سمت بيرون سنگر دويد. نارنجک دوم را در حال دويدن پرتاب كرد. لحظه ای بعد سنگر تيربار منهدم شد. 💫بچه ها با فرياد الله اكبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه می كردم. 💫يکدفعه با اشاره يكی از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم! رنگ از صورتم پريد. لبخند بر لبانم خشک شد! ابراهيم غرق خون روی زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم. 💫درست در همان لحظه انفجار، يک گلوله به صورت (داخل دهان) و يک گلوله به پشت پای او اصابت كرده بود. 💫خون زيادی از او می رفت. او تقريبا بی هوش روی زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم! 💫با كمک يكی از بچه ها و با يک ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداری ارتش در دزفول رسانديم. 💫ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشت، در زمان تصرف سنگرهای پايانی دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت. 💫بين راه دائما گريه ميكردم. ناراحت بودم، نكند ابراهيم.. نه، خدا نكنه، از طرفی ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود. خون زيادی از بدنش رفت. حالا معلوم نيست بتواند مقاومت كند. 💫پزشک بهداری دزفول گفت: گلوله ای كه به صورت خورده به طرز معجزه آسائی از گردن خارج شده، اما به جايی آسيب نرسانده 💫اما گلوله ای كه به پا اصابت كرده قدرت حركت را گرفته، استخوان پشت پا خرد شده از طرفی زخم پهلوی او باز شده و خونريزی دارد. لذا برای معالجه بايد به تهران منتقل شود. 💫ابراهيم به تهران منتقل شد. يک ماه در بيمارستان نجميه بستری بود. 💫چندين عمل جراحی روی ابراهيم انجام شد و چند تركش ريز و درشت را هم از بدنش خارج كردند. 👇👇
💫ابراهیم در مصاحبه با خبرنگاری كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اينكه بچه ها برای اين عمليات ماه ها زحمت كشيدند و كار اطلاعاتی كردند اما با عنايت خداوند ما در فتح المبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمائی كرديم و شعارمان يا زهرا سلام الله علیها بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره(س) بود. 💫ابراهيم ادامه داد: وقتی در صحرا، بچه ها را به اين طرف و آن طرف می برديم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل پيدا كردم به امام زمان(عج) از خود حضرت خواستيم كه راه را به ما نشان دهد. وقتی سر از سجده برداشتم بچه ها آرامش عجيبي داشتند، اكثرا خوابيده بودند. 💫نسيم خنكی هم می وزيد. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادی نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم. 💫در پايان هم وقتی خبرنگار پرسيد: آيا پيامی برای مردم داريد؟ 💫گفت: ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود می زنند و برای رزمندگان می فرستند. خود من بايد بدنم تكه تكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم ادای دِين كنم! 💫ابراهيم به خاطر شكستگی استخوان پا، قادر به حركت نبود. پس از مدتی بستری شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود اما در اين مدت از فعاليت های اجتماعی و مذهبی در بين بچه های محل و مسجد غافل نبود. @yarane_ebrahim_yazd
دستم را بگیر🌹 من دستم به آسمان نمی رسد... تو که دستت به زمين می رسد بیا و دست مرا بگیر زمين سخت دلگیر است دل من آسمان می خواهد، آسمان... @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 💝 ای صاحب ایام بگو پس تو ڪجایی کی می شود ای دوسٺ کنی جلوه نمایی از هر که سراغ شب وصل تو گرفتم گفتند قرار اسٺ که یک جمعه بیایی @yarane_ebrahim_yazd
°•|🌿🌹 🔹شهــــــدا زیر باران گناه و غفلت گرفتار شده‌ایم... به شما پناه آورده‌ایم.. چرا که میدانیم زیر چتر شهدا در امان می‌مانیم... گامهای ما در راه شماست دست ما را بگیرید... @yarane_ebrahim_yazd
قسمت پنجاه و چهارم مداحی🌹 🗣امیر منجر 🗣جواد شیرازی @yarane_ebrahim_yazd
💫ابراهيم در دوران دبيرستان به همراه دوستانش هيئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد. 💫او منشاء خير برای بسياری از دوستان شد. 💫بارها به دوستانش توصيه می كرد كه برای حفظ روحيه دينی و مذهبی از تشكيل هيئت در محله ها غافل نشويد. آن هم هيئتی كه سخنرانی محور اصلی آن باشد. 💫يكی از دوستانش نقل می كرد كه: سال ها پس از شهادت ابراهيم در يكی از مساجد تهران مشغول فعاليت فرهنگی بودم. 💫روزی در اين فكر بودم كه با چه وسيله ای ارتباط بچه ها را با مسجد و فعاليتهای فرهنگی حفظ كنيم؟ 💫همان شب ابراهيم را در خواب ديدم. تمامی بچه هاس مسجد را جمع كرده و می گفت: از طريق تشكيل هيئت هفتگی، بچه ها را حفظ كنيد! بعد در مورد نحوه كار توضيح داد.. 💫ما هم اين كار را انجام داديم. ابتدا فكر نمی كرديم موفق شويم ولي با گذشت سال ها هنوز از طريق هيئت هفتگی با بچه ها ارتباط داريم. 💫مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه های محل نيز به همين صورت بود. 💫او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوی هيئت و مسجد سوق می داد و می گفت: وقتی دست بچه ها توی دست امام حسين (ع) قرار بگيره مشكل حل ميشه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت. 💫ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحی كرد. بقيه را هم به خواندن و مداحی كردن ترغيب می كرد. 💫هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسلامی به همراه شهيد عبدالله مسگر حضور داشت و مداحی می كرد. 💫اين مجموعه چيزی فراتر از يک هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادی و حتی سياسی بچه ها بسيار تأثيرگذار بود. 💫دعوت از علمائی نظير علمه محمدتقی جعفری، حاج آقا نجفی و استفاده از شخصيت های سياسی، مذهبی جهت صحبت از فعاليت های اين هيئت بود. 💫لذا مأموران ساواک روی اين هيئت دقت نظر خاصی داشتند و چند بار جلوی تشكيل جلسات آن را گرفتند. 💫ابراهيم، مداحی را از همين هيئت و همچنين هنگامی كه ورزش باستانی انجام می داد آغاز كرد. در دوران انقلاب و بعد از آن به اوج خود رسيد. 💫اما نكته مهمی كه رعايت می كرد اين بود كه می گفت: برای دل خودم می خوانم. سعی ميكنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايی را در مداحی وارد نكنم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫روی موتور نشسته بود. به زيبايی شروع به خواندن اشعاری برای حضرت زهرا (س) نمود. خيلی جالب و سوزناک بود. 💫از ابراهيم خواستم كه در هيئت همان اشعار را به همان سبک بخواند، اما زير بار نرفت! 💫می گفت: اينجا مداح دارند، من هم كه اصلاً صدای خوبی ندارم، بی خيال شو. 💫اما می دانستم هر وقت كاری بوی غير خدا بدهد، يا باعث مطرح شدنش شود ترک می كند. 💫در مداحی عادات جالبی داشت. به بلندگو، اكو و.. مقيد نبود. بارها می شد كه بدون بلندگو می خواند. 💫در سينه زنی خيلی محكم سينه می زد می گفت: اهل بيت همه وجودشان را برای اسلام دادند. ما همين سينه زنی را بايد خوب انجام دهيم. 💫در عروسی ها و در عزاها هر جا می ديد وظيفه اش خواندن است می خواند. اما اگر می فهميد به غير از او مداح ديگری هست، نمی خواند و بيشتر به دنبال استفاده بود. 💫در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيلی ها با وجود ابراهيم و عزاداری او شور و حال خاصی پيدا می كردند. 💫ابراهيم هر جايی که بود آنجا را كربلا می كرد! گريه ها و ناله های ابراهيم شور عجيبی ايجاد می كرد. 💫نمونه آن در اربعين سال 1361 در هيئت عاشقان حسين علیه السلام بود. 💫بچه های هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمی كنند. 💫ابراهيم ذكر حضرت زينب سلام الله علیها را می گفت. 💫او شور عجيبی به مجلس داده بود. بعد هم از حال رفت و غش كرد! 💫آن روز حالتی در بچه ها پيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هستم به خاطر سوز درونی و نَفس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود. 💫ابراهيم در مورد مداحی حرفهای جالبی می زد. می گفت: مداح بايد آبروی اهل بيت را در خواندنش حفظ كند، هر حرفی نزند. اگر در مجلسی شرايط مهيا نبود روضه نخواند... 💫ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حساب نمی كرد ولی هر جا كه می خواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد. ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نمی كرد. 💫چند بيت شعر آماده كرده بود كه اسم شهدا علی الخصوص اصغر وصالی و علی قربانی را مي آورد و در بيشتر مجالس می خواند. 👇👇
👇👇👇 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫شب تاسوعا بود. در مسجد عزاداری باشكوهی برگزار شد. 💫ابراهيم در ابتدا خيلی خوب سينه می زد اما بعد ديگر او را نديدم! 💫در تاريكی مجلس، در گوشه ای ايستاده و آرام سينه می زد. 💫سينه زنی بچه ها خيلی طولانی شد. ساعت دوازده شب بود كه مجلس به پايان رسيد. 💫موقع شام همه دور ابراهيم حلقه زدند. 💫گفتم: عجب عزاداری باحالی بود، بچه ها خيلي خوب سينه زدند. 💫ابراهيم نگاه معنی داری به من و بچه ها كرد و گفت: عشقتان را برای خودتان نگه داريد! 💫وقتي چهره های متعجب ما را ديد ادامه داد: اين مردم آمده اند تا در مجلس قمر بنی هاشم علیه السلام خودشان را برای يک سال بيمه كنند. وقتی عزاداری شما طولانی می شود، اين ها خسته می شوند. شما بعد از مقداری عزاداری شام مردم را بدهيد. 💫بعد هر چقدر می خواهيد سينه بزنيد و عشق بازی كنيد، نگذاريد مردم در مجلس اهل بيت(ع) احساس خستگی كنند. @yarane_ebrahim_yazd
💞 ❅هر چند کمی فرج تمنا کردیم . ❅آقا ز سر خویش تو را وا کردیم . ❅شرمنده ولی خلاصه تر می گوییم . ❅با واژه انتظار بد تا کردیم 🍃 🌹 @yarane_ebrahim_yazd
••شهادتـ••🥀 همین اسٺ دیگر بہ ناگہ پنجره اے باز مےشود بہ ‌سمت ِ‌بهشٺـ‌ ...💞 مهم تویے ڪہ ‌چقدر از دلبستگےهاے ِ‌این ‌طرف ِ‌پنجره دݪ ‌ڪَنـده‌اے√••• ... 💕 @yarane_ebrahim_yazd
ای کاش ... آخر تمام اخبار رادیو، تلویزیون فضای مجازی و روزنامه‌ها درباره کرونا به پیوند می‌خورد!! ای کاش ... در کنار درد ، از درمان هم حرفی بود ... ▪️تعجیل در ظهور صلوات ▫️اللهم عجل لولیک الفرج @yarane_ebrahim_yazd
همیشه از خودم می پرسیدم که " او کی خواهد آمد ؟ " تا اینکه امروز فهمیدم سوالم اشتباه بوده ! باید سوالم را عوض کنم "اگر او آمد چگونه باید با او مواجه شوم؟" @yarane_ebrahim_yazd
💗دلتنگی حد ومرز ندارد 💓هرجای دنیا هم که باشی 💓تورا به سمت خود میکشاند 💓و زمینت میزند 💓 وچه زمینی بهتر از 💓مزار ... 💓مزار شهید ابراهیم هادی @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[💚🔗] بـــه تــو از دور ســلامـ✋ بـــه حسـ♡ـــین از طرفِ💌 وصلــه‌ی‌نــاجـور ســلامـ✨   @yarane_ebrahim_yazd