eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💞 0⃣1⃣ 💟رفتم به اتاقم با هدیه هایش🎁 ور رفتم. کفن شهیدگمنام, . صدای اذان مسجد بلند شد. مادرم سر کشید داخل اتاق وگفت: نخوابیدی؟ برو یه سوره بخوان. ساعت شش و نیم صبح خاله ام آمد. با مادر وسایل سفره عقد💞را جمع می کردند. نشسته بودم و بّربّر نگاهشان می کردم. 💟به خودم می گفتم: یعنی همه اینها داره جدی میشه؟ خاله ام غرولندی کرد که کمک نمی کنی حداقل پاشو لباست رو بپوش. همه عجله داشتند که باید زودتر بریم عقد خوانده شود تا به شلوغی امام زاده نخوریم. وقتی با کت و شلوار دیدمش, پقی زدم زیرخنده😂 هیچ کس باور نمی کرد این آدم, تن به کت و شلوار بدهد. 💟از بس ذوق مرگ بود. خنده ام گرفت. به شوخی بهش گفتم: شما کت و شلوار پوشیدی یا شما رو پوشید؟ درهمه عمرش فقط دو بار کت و شلوار پوشید: یکی برای مراسم عقد. یک بارهم عروسی. در و همسایه دوست و آشنا با تعجب می پرسیدند: حالاچرا امام زاده⁉️ 💟نداشتیم بین فک و فامیل کسی این قدر ساده دخترش را بفرستد خانه بخت. سفره ساده ای انداختیم, وسایل صبحانه را با کمی نان و پنیر🧀و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره. خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جا نماز هدیه ی را بگذارم سفره عقد. 💟سال🗓۱۳۸۶ که حضرت آقا اومده بودند یزد, متنی📝بدون اسم برای ایشان نوشته بودم. چن وقت بعد, ازطرف دفتر ایشان زنگ☎️ زدند منزلمان که نویسنده این متن زنه یامرد؟ مادرم گفت: دخترم نوشته! یکی دوهفته گذشت که دیدیم پستچی بسته ای آورده است. 💟آقای آیت اللهی خطبه ی مفصلی خواندند با تمام آداب و جزئیاتش👌 فامیل می گفتند: ما تا حالا این طور خطبه ای ندیده بودیم. حالا در این هیرو ویر پیله کرده بود که برای 🌷دعا کنم. می گفت: اینجاجاییه که دعا مستجاب می شه. فامیل که در ابتدای امر, گیج شده بودنند, آن از ریخت و قیافیه ی داماد, این هم از مکان خطبه ی عقد, آن ها آدمی با این همه ریش را جز در لباس روحانیت ندیده بودند. 💟بعضی ها که فکر می کردند است. با توجه به اوضاع مالی پدرم, خواستگارهای پول داری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم. حالا برای همه سوال❓ شده بود مرجان به چه چیز این آدم دل خوش کرده که گفته است عده ای هم بامکان ازدواجمان کنار می آمدند. ولی می گفتند: مهریه اش رو کجای دلمون بذاریم. تا سکه هم شد مهریه؟؟ 💟همیشه در فضای مراسم عقد, کف زدن وکِل کشیدن واین ها دیده بودم, رفقای زیارت عاشورا📖 خوانده بودند, مراسم وصل به و روضه شد. البته خدای متعال درو تخته را جور می کند. ... @YasegharibArdakan
📚 💞 7⃣1⃣ 💟اگر سردردی🤕, مریضی یا هر مشکلی داشتیم , معتقد بودیم برویم خوب می شویم👌می گفت: میشه توشه ی تموم عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی! در محرم بعضی ها یک هیئت که بروند می گویند: بس است. ولی او از این هیئت بیرون می آمد, می رفت هیئت بعدی‌. یک سال 🗓 روز از شدت عزاداری , چند بار آمپول دگزا زد. بهش می گفتم: این آمپولها ضرر داره. ولی او کار خودش را می کرد☹️ 💟آخر سر که دیدم حریف نیستم, به پدر و مادرم گفتم: شما بهش بگین. ولی باز گوشش به این حرف ها بدهکار نبود خیلی به هم ریخته می شد😞 ترجیح می دادم بیشتر در هیئت باشد, تا در خانه. هم برای خودش بهتر بود, هم برای بقیه. می دانستم دست خودش نیست. بیشتر وقتها با سر وصورت وزیلی می آمد بیرون. 💟هر وقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین می شد , دلم هُری می ریخت😢 دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف خودش را . معمولاً شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر لطمه زنی هایش رانبیند. مادرم می گفت: هر وقت از هیئت ها بر می گرده, مثل گُلیه که شکفته. داخل ماشین می گذاشت با مداح همراهی می کرد ویک وقت هایی پشت فرمان سینه می زد. 💟شیشه ها را می داد بالا, صدا را زیاد می کرد. آن قدر که صدای زنگ گوشی مان را نمی شنیدیم. جزء آرزوهایش بود در خانه ی هفتگی بگیریم. اما نمی شد😔 چون خانه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد. می گفت: دو برابر خونه تیر وتخته داریم! فردای روز پاتختی, چند تا از رفقایش👥 را دعوت کرد خانه بیشتر از پنج شش نفر نبودند. مراسم گرفت. یکی شان بود که سخنرانی🎤 کرد و بقیه مداحی کردند. وحدیث کسا هم خواندند. این تنها مجلسی بود که توانستیم در خانه برگزار کنیم. 💟چون هنوز در آشپزی راه نیفتاده بودم. رفت از بیرون پیتزا🍕 خرید برای شام. البته زیاد هیئت دونفری👥 داشتیم. برای سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط هم می خواندیم. بعد چای, نسکافه یا بستنی می خوردیم. می گفت: این خوردنیا الان مال 😍هروقت چای می ریختم می آوردم, می گفت: بیا دو سه خط روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم! 💟زیارت عاشورا می خواندیم و می کردیم. اصرار نداشتیم زیارت جامعه ی کبیره, را تا ته بخوانیم. یکی دو صحفه📖 را با معنی می خواندیم. چون به زبان عربی مسلط بود👌 برایم ترجمه می کرد و توضیح می داد. کلاً آدم بخوری بود موقع رفتن به هیئت, یک خوراکی می خوردیم و موقع برگشتن هم آبمیوه, بستنی یا غذا🍝 گاهی پیاده می رفتیم 🌷 یزد. در مسیر رفت و برگشت, دهانمان می جنبید. 💟همیشه دنبال این بود برویم رستوران, غذایی بیرون بهش می چسبید. من اصلاً اهل خوردن نبودم. ولی او بعد از 💞 مبتلایم کرد. عاشق قیمه بود. واز خوردنش لذت می برد😋 ... @YasegharibArdakan