eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
17.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام یه سلام گرمو پرانرژی به شما دوستان عزیزم😍 تا حالا در مورد بیانیه گام دوم انقلاب فکر کردین؟ اصلا بگین ببینم خوندینش؟؟؟! میدونین وظیفه ی ما نوجوونا چیه؟ بهتون توصیه میکنم این استاپ موشن جذاب رو از محتواهای مدرسه انقلاب ببینین ✌️ 💪 🤛🤜 📲 🇮🇷 🇮🇷 👌 🌸🍃 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
🌙 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 آنقدر به زهرا و روهام فکر کرده بودم که کلافه شده بودم. وسایل بهداشتی را برداشتم و به پیش کیان رفتم. کیان پشت میز مطالعه نشسته بود و مشغول خواندن کتابی بود. کنجکاو شدم بدانم کدام کتاب او را چنین مبهوت خود ساخته که متوجه ورود من نشده است. نزدیکش شدم. کتاب جاذبه و دافعه امام علی ع را مطالعه می‌کرد. -میبینم غرق مطالعه ای جانانم میخندد و سینی وسایل را از دستم می‌گیرد و روی میز می‌گذارد. از روی صندلی بلند می‌شود و مرا به سمت صندلی سوق می‌دهد. روی صندلی می نشینم.دستانم را میگیرد و مقابل پایم مینشیند. -میخوای بدونی چی میخوندم؟ -اره خیلی مشتاقم آخه غرق کتاب بودی -با اینکه بارها خوندم ولی هربار منو مسخ خودش میکنه _حتی بیشتر ازمن! صدای قهقه اش بلند میشود.ضربه آرامی به نوک دماغم می‌زند.شما که هربار با خنده هات منو میکشی و زنده میکنی خانوم.بخونم برات _اوهوم کتاب را برمیدارد و با صدای دلنشینش میخواند _از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زيربناي اصلي آن محبت است. از زمان شخص نبي اكرم كه اين مذهب پايه گذاري شده است زمزمه محبت و دوستي بوده است. آنجا كه درسخن رسول اكرم (ص) جمله علي و شيعته هم الفائزون را ميشنويم، گروهي را در گرد علي (ع) ميبينيم كه شيفته او و گرم او و مجذوب او ميباشند. از اينرو تشيع مذهب عشق و شيفتگي است. تولاي آن حضرت، مكتب عشق و محبت است. عنصر محبت در تشيع دخالت تام دارد. تاريخ تشيع با نام يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. علي همان كسي است كه درعين اينكه بر افرادي حد الهي جاري ميساخت و آنها را تازيانه ميزد و احيانا طبق مقررات شرعي دست يكي از آنها را ميبريد بازهم از او رو بر نمي تافتند و از محبتشان چيزي كاسته نميشد. سکوت که می‌کند به او چشم می‌دوزم _روژان شیعه یعنی عشق و محبت و چه حیف که بعضی ها خودشون رو از محبت به سرورمون علی (ع) دریغ میکنند. به یاد شعری می افتم و آن را برایش زمزمه میکنم -هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست دل افسرده غير از مشت گل نيست الهي! سينه اي ده آتش افروز در آن سينه دلي و ان دل همه سوز پس دلی که عشق و محبت علی در اون نباشه فقط مشتی گل هستش.کیانم من ازت ممنونم که منو با امام زمانم عج و ائمه آشنا کردی .تو عشق علی رو تو دل من کاشتی وگرنه من باید همچنان در غفلت و بی مهری زندگی میکردم. بوسه ای روی پیشانی‌ام کاشت -من ازخدا ممنونم که عشق منو تو دل تو انداخت .عاشقتم خانومم. به رویش لبخند میزنم و کتاب را از روی میز برمیدارم و نگاهش میکنم .مشتاقم بیشتر بدانم -میشه اول من بخونم _بله عزیزم حتما.اصلا از امشب هردو باهم میخونیم. _چقدر عالی مثل صدای تو.خب از هرچه سخن بگوییم سخن تعویض کردن پانسمان شما شیرینتر است. هردو میخندیم و من مشغول عوض کردن پانسمان پهلوی عزیزترینم میشوم &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 دو روز به سرعت گذاشت دو روزی که روهام جن شده بود و زهرا بسم الله. امشب تولد روهام بود.با کیان صحبت کرده بودم، قرارشد جشن را در کافی شاپ دوست کیان بگیریم. قصد داشتم برای رزرو کافی شاپ بروم ولی قبلش تصمیم گرفتم مشکل بین روهام و زهرا را حل کنم. دو روز به زهرا فرصت داده بودم تا با خودش کنار بیاید. آماده شدم و بعد از خداحافظی با کیان به سمت ساختمان خاله‌شان رفتم. چند ضربه به در ورودی زدم -بیا داخل عزیزم _سلام خاله جون خوبید؟زهرا هستش؟ خاله ناراحت زمزمه کرد. - آره عزیزم بالاست. نمیدونم چشه دوروز میشه چپیده تو اتاقش، حرفی هم که به من نمیزنه. به رویش لبخندی زدم - نگران نباش خاله جون، من میرم بالا ببینم چشه! از پله ها بالا رفتم. چندضربه به در اتاق زدم -بفرمایید در را باز کردم و اول سرم را داخل بردم. زهرا روی تخت دراز کشیده بود و کتاب می‌خواند. _خانوم خانوما اجازه هست؟ با لبخند نگاهم کرد و سریع نشست. _بیا تو عزیزم. وارد شدم و کنارش نشستم. _کم پیدایی خانوم!چه خبرا؟ _ خبر خاصی نیست. _زهرا یه چیزی بگم راستش رو میگی؟ _اره بپرس من کی به تو دروغ گفتم _بین تو و روهام اتفاقی افتاده؟ کاملا مشخص بود از حرفم استرس گرفته بود چون بارها با انگشتان دستش بازی کرد. _اتفاقی نیفتاده دستانش را گرفتم _ببین زهرا جان من با روهام صحبت کردم.نمیخوام طرفش رو بگیرم.ر هام عاشق تو شده .میدونم بعد دیدن اون خانم ناراحت شدی و فکرهای خوبی در مورد روهام نمیکنی،، با عجله پرید وسط حرفم _من در مورد فکر نمیکنم چه بد و چه خوب. &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 با مهربانی به رویش لبخند زدم _عزیزم لطفا به حرفام گوش بده.من نمیخوام بگم روهام تا حالا دوست دختر نداشته و یا خیلی پاک و مومنه.زهرا جان روهام از همون اولین دیدار دلبسته شده بود . بهش هشدار داده بودم که تو از اون دخترایی نیستی که باهاشون دوسته و اون قول داده بوددسمت تو نیاد ولی خب عشق و عاشقی که دست خود آدم نیست. یکهو به خودت میای میبینی دلبستی با همه اختلاف های عقیدتی که داری.همین اتفاق سر روهام اومده. نمیخوام بگم عشقش رو قبول کن ولی باور کن عاشق شده .روهام خیلی خطا کرده ولی از وقتی تو رو دیده دور کارهای اشتباهش رو خط کشیده. ملتمسانه به چشمانش چشم دوختم -زهرا واقعیتش روهام زیاد مقصر این خطاهاش نیست. تو جوی بزرگ شده که این کارها واسش بد نبوده.من و روهام هردو بد بزرگ شدیم ولی من شانس آوردم بیشتر پیش خانجون بودم ولی روهام رها شده بود .کیانم منو با زندگی آشنا کرد. رهام هم با دیدن تو داره بر میگرده مثل من. لطفا در موردش بد فکر نکن ،اون خیلی ناراحته وبیشتر ناراحتیش بخاطر گذشته سیاهشه.بهش فرصت بده تغییر کنه . بزار با خدای تو بیشتر آشتا بشه.البته اگر کمی بهش علاقه داری و یا باورش داری. امشب تولدشه، خواهش میکنم حتما بیا. بزار کنار هم تولدش رو جشن بگیریم سرش را پایین انداخته بود و با گوشه لباسش بازی میکرد. _باشه زهرا جان؟ _باشه . به حرفام فکر کن _چشم _ممنونم ازت .زهرا جان من برم بیرون کمی خرید دارم .تو چیزی نمیخوای _نه ممنونم. باهم خداحافظی کردیم و من از خانه خارج شدم &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 وارد فضای مطبوع کافی شاپ شدم. با چشم دورتا دور سالن را نگاه کردم، بجز یکی دونفر کس دیگری نبود . انگار صبح ها برعکس عصر مشتری زیادی به آنجا نمی‌آمد.دوباره چشم گردانم و بالاخره دیدمش. آقای مرادی دوست کیان پشت میز نشسته بود. چادرم را مرتب کردم و به سمتش رفتم _سلام .وقتتون بخیر با دیدنم سریع برخواست و با خوش رویی پاسخ داد. _سلام خانم شمس، خیلی خوش اومدید؟کیان جان چطوره،؟خوبه ان شاءالله؟ هروقت کسی مرا با نام خانوادگی شمس صدا میزند،به وجد می‌آیم. تعلق داشتن به کیان مرا به اوج آسمانها میبرد. _ممنونم ،کیان جان هم خوبه،خیلی سلام رسوند خدمتتون. _آقا کیان تاج سر ما و مایه افتخار ماست.بفرمائید من در‌خدمتتونم هر‌ امری دارید؟ - بزرگوارید!غرض از مزاحمت من میخواستم یه میز تو طبقه بالا رزرو کنم و سفارش کیک بدم برای تولد برادرم. در واقع میخوام اینجا واسش تولد بگیرم. _به به چقدر عالی ! ما در خدمتتونیم. واسه تزیین بچه ها هستن،میگم براتون طبقه بالا رو تزیین کنند . شما مدل کیکتون رو بفرمایید من میگم بچه ها سفارش بدهند _ممنون از لطفتون فقط لطفا میزتون یک قسمت دنج باشه تا بقیه مشتری هاتون اذیت نشن! _خواهش میکنم .طبقه بالا کامل در اختیار شماست .مشتری دیگه ای بالا نمیاد. _نه آقای مرادی!برای ما فقط یک میز نگهدارید کفایت میکنه -آقا کیان بیشتر از این ها به گردن من حق داره ، نگران نباشید _ممنون از لطفتون .پس با اجازه اتون ما ساعت پنج اینجا هستیم. _قدمتون سر چشم.به دلاور سلام برسونید. با شنیدن لفظ دلاور لبخندم عمق می‌گیرد. الحق که کیانم دلاوریست برای خودش! بعد ازگفتن مدل کیک و سفارش چند دسر ، از کافی شاپ بیرون میزنم. باید کم و کسری ها را خودم تهیه کنم. با ذوق و شوقی وافر به سمت مرکز خرید مورد نظر به راه می افتم. &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 خسته و کوفته به خانه برگشتم . روهام و کیان مشغول شطرنج بازی کردن بودند. -سلام بر عشقای خودم هردو به سمتم برمیگردند.کیان نگاهی به روهام میکند و بعد نگاهش را روی من ثابت می‌کند _خانوم قدیما من فقط عشقت بودم حالا روهام هم شده عشقت.دستت درد نکنه. لبخندم عمق میگیرد.روهام سریع جبهه میگیرد _به کجا چنین شتابان داداش!قبل اینکه شما بیای خواهردسته گلمو اسیر خودت کنی ،من فقط عشقش بودم . _ تا شما کل کل میکنید من برم لباسهام رو عوض کنم بیام نهار رو آماده کنم. _روژان جان مامان نهار درست کرده دعوتمون کرو اونجا . _باشه عزیزم.سریع میام. با عجله لباسهایم را عوض کردم و به پیش انها برگشتم. _بریم من آماده ام‌ نگاهم به روهام افتاد. انگار برای آمدن و روبه رو شدن با زهرا دو دل بود. متوجه نگاهم شد.به روی‌اش لبخندی زدمو لب زدم _نگران نباش خاله و پدرجون با مهربانی به ما و مخصوصا روهام خوش آمد گفتند و ما را دعوت به نشیتن کردند. روهام نگاهش دورتا دور خانه به شوق دیدن زهرا می‌چرخید ولی خبری از زهرا نبود _زهرا و داداش کمیل کجان؟ خاله با مهربانی جوابم را داد. _کمیل که تازه رسید خونه ،خسته بود خوابید .زهرا هم تا خونه دوستش رفته،کم کم پیداش میشه . روهام با شنیدن این حرف دمغ شده به زمین چشم دوخت. خاله که به آشپزخانه رفت ،من هم به دنبالش راهی شدم تا اگر کاری داشت من انجام بدهم. نیم ساعتی از آمدن ما گذشته بود که زهرا تماس گرفت و گفت عصر به خانه بر نمی‌گردد. روهام با شنیدن این خبر بیشتر ناراحت و گرفته شد و دیگر در بحث های بین بابا و کیان شرکت نکرد. دلم برایش می‌سوخت ،از نگرانی‌اش بیتاب میشدم و کاری از دستم بر نمی آمد. غذا در سکوت صرف شد.شاید تنها کسانی که از طعم غذا چیزی نفهمیدند من و روهام بودیم. بعد از صرف نهار و کمک کردن به خاله در شستن ظرف ها به خانه خودمان برگشتیم. روهام زیر لب تشکری کرد و به اتاقش پناه برد. من و کیان هم به اتاق خودمان رفتیم &ادامه دارد...
♦️ 🔸️️ساعت هشت هر شب و یک قرار دوباره دل تنگم بهونه داره دل من این روزا چون ابر بهاره چشام از فرط گریه رمق نداره برای روضه ی مادرم می‌باره 🔸️ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی ابنِِ موسی الرّضٰآ المُرتَضٰی(علیه السلام) ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
مثل اینکه...😐 باید همین طوری بمونیم...☹️ بابا یه هول کوچولو موچولو...لطفا😇😍
ڪانال صَوٺ الحُسَین (؏)‌‌‌.mp3
15.43M
⚜بمناسبٺ ۲۲ بھمن 🎶 حڪم جھاد ⏯ 🎤 👌 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314