eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨با حرف و شعار نمیشه، عمل میخواد! وقتی جنگ شروع شده بود همه میدونستن جنگ شروع شده ولی همه جبهه نرفتن؛ فرودگاه مهرآباد تهران بمب بارون شد، مرکز نشین‌ها فهمیدن جنگ شده اما همه جبهه نرفتن. اگه حتی تعداد کمی جبهه می‌رفتن، جنگ هشت سال طول نمی‌کشید! امروزم جنگ شروع شده؛ الان هم آقا فرمودند جنگ فرهنگی، جنگ نرم شروع شده. من چیکار کنم که خیلی‌ها نمی‌بینن؟! موقع جنگ هم خیلی از پدر و مادرا به بچه‌هاشون می‌گفتن چرا تو بری؟ تو درس داری، تو زن و بچه داری، تو حالا کنکورتو ندادی، خیلی‌ها دارن می‌رن، ببین چقدر صف اعزام شلوغه؟! موقع جنگ هم همین صحبتا بود؛ اما یه عده فهمیدن که باید برن. امروز با شعار جنگ نرم که نمیشه جنگ کرد. شعار دهنده هم موقع جنگ زیاد بود. توی نماز جمعه‌ها هم خیلی‌ها داد می‌زدن جنگ جنگ تا پیروزی، اما کیا جنگیدن؟ 🌱 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
🌱 💠 امام علی علیه السلام: أَفْضَلُ آلاَْعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَيْهِ. 🍃برترين اعمال آن است كه خود را (به زحمت) بر آن وادار كنى. 📚 نهج البلاغه حکمت 249 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا در بهشت و جهنم خواب وجود دارد؟ ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
••√ تو این شب و روزا خدا دنبـال رفیـق فاب میگرده... •↴• أنَــا جَلیٖـسُ مـــَـنْ جٰالَسَنـۍٖ... مڹ همنشیݩ اون‌کسۍ هستم کہ با من بشینه...!🌱 ‌ •• | •• ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
معبودم ! مرا سمبل زیبایی آفریده است من ذاتا زیبآ آفریده شده ام😍 مرا به عمل زیبایی💉 و نقاشی کردن صورتم نیازی نیست⁦🖌️⁩ خالقم گفته مرا به بهترین شیوه آفریده خواهرجان ...❤️ شما که اینقدر خوبی ... و اینهمه کمال و خوبی داری ... کاش را هم به خوبی هایت اضافه کنی !! آنوقت دیگر از این بهتر نمیشود ...😍 نور علی نور میشوی .. حبیبه ی میشوی 😍🥰😘😇☺️❤️🌺😉✌🏼✌🏼✌🏼✌🏼 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 🐾.↓  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 از دانشگاه که پیاده شدم ،روهام و کمیل را دیدم که به ماشین تکیه زدند و هردو در افکار خودشان غرق شدند و حواسشان نیست با لبخند به سمتشان رفتم _چیزی اون پایین گم کردید،چشم دوختید به زمین؟ هردو به یکباره سرشان را بالا آوردند و به من نگاه کردند. هردو لبخند زدند،لبخندی که مصنوعی بودنش از صد فرسخی معلوم بود _سلام زنداداش _سلام خوبید؟ _ممنونم روهام دستم را گرفت _سلام آّبجی خانم _سلام داداش.خوبی؟شما اینجا چیکار میکنی؟ _ممنونم.با کمیل از اینجا رد میشدیم گفتیم بیایم دنبالت باهم بریم مشکوک نگاهشان کردم _از کجا میدونستید من دانشگاهم،من خیلی وقت بود دانشگاه نیومده بودم هردو نمیدانستند باید جوابم را چه بدهند ،کمیل کمی کمی در گفتن چیزی تردید داشت.تا خواست لب باز کند و چیزی بگوید. استاد حسینی به ما نزدیک شد _سلام خانم شمس حالتون خوبه؟ _ممنون استاد ،شما خوب هستید؟ _ممنونم همه به استاد حسینی سلام کردند.استاد بعد از سلام و علیک با آنها مرا مخاطب قرارداد _وقتی خبر رو شنیدم خیلی متاثر شدم ان شاءالله که خبر دروغ باشه و آقا کیان به سلامت برگردند. احساس کردم قلبم دیگر نمی تپد،صدایش در سرم بازتاب میشد. انگار توان از پاهایم رفته بود به بازوی روهام چنگ زدم. صدای یا فاطمه گفتن کمیل به گوشم می رسید و صدای فریاد روهام ! _روژان عزیزدلم ،منو ببین با دو دستش صورتم را گرفته بود _خواهری هیچ اتفاقی نیفتاده فقط نگاه مهربان کیان مقابل چشمانم بود با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می آمد لب زدم _کیان شهید شده؟ روهام ضربه آرامی به صورتم زد _نه ،بخدا زنده است .روژان جان کیان نفس بکش ،بخدا کیان حالش خوبه،اشتباه شده .منو ببین عزیزم کیان خوبه .مرگ من نفس بکش،لعنتی نفس بکش انگار کسی راه گلویم را بسته بود . صدای گریه زیبا و مهسا بیشتر آزارم میداد. به قلبم چنگ انداختم _کی......یان کمیل به صورتم سیلی زد،انگار همان سیلی کافی بود تا از شوک بیرون بیایم و راه نفسم باز شود. راه نفسم که باز شد ،روهام مرا به آغوش کشید _تو که منو کشتی خواهری! صدای گریه‌ام بلند شد و روهام مرا محکمتر در آغوشش فشرد _هیچی نشده عزیزم ،هیچی نشده !آروم باش خواهری &ادامه دارد... 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 خودم را از او جدا کردم . _کیان کجاست هان؟ به سمت کمیل برگشتم ،سر به زیر انداخته بود _داداش تو بگو کیان کجاست ؟این خبری که میگید دروغه چیه ها؟؟؟ با چشمانی بارانی سرش را بالا آورد. _خبر رسیده چند تا از نیروهای ایرانی به همراه چند نیروی لبنانی دزدیده شدند. انگار به جنون رسیده بودم خندیدم _امکان نداره ،خبرش دروغه . _من میخوام برم خونه.روهام منو ببر خونه! به مهسا و زیبا نگاهی کردم _بچه ها بیاین بریم خونه من،کیان ممکنه زنگ بزنه ،من خونه نباشم نگران میشه. دستشان را گرفتم و با خودم به سمت ماشین روهام بردم و هر سه سوار شدیم. کمیل و روهام هنوز تو شوک رفتار من بودند.نگاهم به استاد حسینی افتاد که مشغول حرف زدن با کیان بود.نگاه از او گرفتم و به بیرون چشم دوختم _چه حرفایی میزنند،اسارت!کیانم من هیچ وقت اسیر نمیشه‌هیچ وقت ! دوباره صدای گریه ام بلند شد و زیبا که کنارم نشسته بود مرا به آغوش کشید. کم کم همه صدا ها برایم گنگ شد و در تاریکی مطلق فرو رفتم &ادامه دارد... 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 وقتی چشم باز کردم در اتاقی سفید رنگ بودم. روهام کنارم استاده بود و دستم را به دست گرفته بود _کیان _خوبی خواهری،تو آخرش منو دق میدی _کیان کجاست هان با صدای بلندتری گفتم _چرا حرف نمیزنی ،کیان کجاست؟ _یواشتر عزیز من!ناسلامتی اینجا بیمارستانه ها!سرمت تموم شده من بگم پرستار بیاد از دستت جدا کنه،بریم تو راه بهت میگم. با عصبانیت سرم را از دستم جدا کردم _اینم سرم،خیالت راحت شد ؟جان من بگو چه خبر شده ،جان من،روهام حرف بزن پشت به من جلو پنجره ایستاد _تو میدونی کیان کجا رفته؟ _نه،فقط گفت میره ماموریت خارج کشور همین .برو سر اصل مطلب ! یک گروه تروریستی چند تا از ایرانی ها رو در لبنان اسیر کردند. بارها با خودم زمزمه کردم _اسارت! با صدایی که از بغض میلرزید،گفتم _ای وای ،خد...ا! حتما تا الان کلی شکنجه اش کردند.بمیرم براش صدای گریه ام بلند شد. به سمتم آمد و مرا به آغوش کشید _روژانم یه چیز دیگه رو هم باید بدونی با ترس نگاهش کردم _دیگه چه خبر شده ،میخوای دقم بدی؟ _کیان بین اونا نیست خواهری،کیان همراه همون آدمها بودم ولی تو فیلمی که منتشر کردمد خبری ازش نیست. هنوز هیچ کس نمیدونه چه بلایی سرش اومده،همه دنبال پیدا کردن کیان هستند. روژان جان یادته مامان میگفت طلاق بگیر ،تو میگفتی من این راه رو خودم قبول کردم.خواهری سر حرفت بمون محکم باش و نزار کسی ببینه که چقدر سختی میکشی مخصوصا مامان،هنوز بهش نگفتم ولی حتما تا الان خبرایی به گوشش رسیده و دنبال توئه تا بهت ثابت کنه انتخابت اشتباه بوده. ادامه دارد... 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 روهام دستم را به آرامی فشرد _من هرلحظه کنارتم عزیزم ولی خودت رو باید جمع کنی .همه ما از بی خبری ناراحتیم ولی امیدواریم به اینکه کیان سالم باشه.پس لطفا گریه و زاری نکن برای اتفاقی که نیفتاده ،ان شاءالله کیان بر میگرده.،باشه عزیزم؟ حق با روهام بود من باید قوی شوم و در برابر کسانی که قراراست ما را بخاطر عقایدمان سرزنش کنند ،محکم بایستم. _باشه _آفرین دختر خوب ،من برم حسابداری الان برمیگردم تا بریم _باشه داداشی. با روهام به سمت خانه پدری ام به راه افتادیم.تازه به یاد آوردم که جلو دانشگاه بقیه هم کنار من بودند ولی در بیمارستان کسی را ندیدم. _راستی کمیل و دخترا کجان؟ _کمیل که رفت دنبال پیدا کردن خبری از کیان.زیبا و مهسا رو هم من رد کردم برن خونشون از بس جیغ جیغ کردند. _که اینطور از شیشه ماشین به خیابانی که منتهی می‌شد به منزل پدری‌ام نگاه کردم.به یاد روزهایی که با کیان در این خیابان قدم زده بودیم،افتادم و اشک به چشمانم دوید. حالا که قول داده بودم محکم باشم نمیخواستم دوباره بنای اشک ریختن ،بگذارم! روهام ماشین را داخل پارکینگ پارک کرد. باهم از ماشین پیاده شدیم. روهام کنارم ایستاد. _محکم باش عزیزم هیچ اتفاقی نیفتاده! _باشه. _پس بزن بریم خواهری همراه باهم به سمت درب ورودی رفتیم _محبوبه خانم مهمون داریم! برو تو عزیزم. با هم وارد خانه شدیم ،محبوبه خانم طبق معمول از آشپزخانه خارج شد _سلام خانوم خیلی خوش اومدید لبخندی مصنوعی به لب نشاندم. _ممنونم محبوبه جون ،شما خوبی _الحمدالله مادر روهام در حالی که کت اسپرتش را آویزان میکرد،محبوبه خانم را مخاطب قرار داد _مامانم کجاست ؟ _الان میان پایین ،رفتند دوش بگیرند روهام که به اتاقش رفت،من هم چادرم را دزآوردم و روی مبل انداختم،خودم نیز روی مبل دراز کشیدم &ادامه دارد... 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 با شنیدن صدای پای مادرم برخواستم _سلام مامان _سلام عزیزم،خوبی ؟ چه عجب از این طرف ها لبخندی مصنوعی زدم _ممنونم ببخشید درگیر درس و دانشگاهم.چه خبر از اون شوهر سَرخوشت؟آخرش یک روز با همین کارهای عجیب و غریبش هممون رو دق میده! کاش میتوانستم واقعیت را بگویم،برایش درددل کنم مگر دختر به جز مادرش به کی می تواند رازش دلش را بگوید. ولی فاصله اعتقادی ما اصلا چنین اجازه ای را به من نمیداد. _ممنونم کیان هم خوبه ،مامان جان من عاشف همین کیان شدم،پس لطفا انقدر سرزنشم نکن.اومدم ببینمتون ،بابا که نیست بهتره برم. تا دهان باز کرد جوابم را بدهد ،تلفن خانه به صدا در آمد. بدون گفتن حرفی به من، گوشی تلفن را برداشت _الو _سلام گیلداجون خوبی عزیزم؟قربونت در حال برداشتن چادرم بودم که نگاهی به من انداخت _نه کدوم خبر؟نه اتفاقا روژان اینجاست؟چی شده گیلدا چرا استخاره میکنی حدس زدنش سخت نبود،گیلدا خانم خبر مفقودی کیان را به مادرم می‌داد.چشمان نگران مادرم که دوباره میخکوب من شد،چادرم از دستم رها شد. اولین قطره اشک که از چشمانم جاری شد مرا مخاطب قرارداد _چرا اشک می ریزی اتمام حرفش مصادف شد با شدت گرفتن اشک هایم. تلفن را قطع کرد و به سمتم آمد. صدایش را بالا برد _باتوام روژان، چرا گریه میکنی ؟اون کیان نامرد کجاست؟ قلبم به درد آمد، از شنیدن چنین پسوندی درکنار نام عزیزترینم! با عجز صدایش زدم _مامان! غرید _مامان و کوفت!چقدر گفتم این مرد زندگی نیست. _چه خبره مامان با شنیدن صدای روهام روی زمین آوارشدم و زار زدم &ادامه دارد... 🍁 🍃🍁 🍂🍃🍁 🍁🍃🍂🍁 🍃🍂🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁