دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
~<♡>~ از دیواره های در هم رفته چوبی قلبمان نور میتابد و ما خرسندیم.. از تاریک ترین اعماق تاریخ، ر
<~♡~>
تاریکم چون غاری نم گرفته ، و شبی بی ماه..🌑
سردرگمم درکلافکی پیچ خرده از افکار، و تمامی حرف های به ناحق زده هوای مغزم را آلوده کرده اند....
ریه هایم در انقلاب هوای تازه اند ؛ آن هم درزمانی که من اندک توانی برای حیاتم ندارم ...
چگونه میتوانم کبوتر بی بال و پرِ شکستهِ قلبم را درآسمانِ آلوده این سرزمین به پرواز دربیاورم؟؟!!
چشمانم دیگر سوی دیدن ندارند ؛ و گوش هایم صدایی را نمیشنوند، حتی صدای تورا و هیچ خاطره ایی به یادمنیس که به یادم بیاوردت....
گویی سرطان سکوت؛ سلول به سلول مرا درگیر کرده،حال تک تک استخوان هایم تیر میکشند ؛ و سوت ممتد قطارِ مغزم ، شریانم را مختل میکند..
هوا از نفس های آدمیزاد سرد شده و خواب طلبِ به آغوش کشیدنِ مرا دارد ....
چه خوش است این آغوش....
چه گرم است این هوا....
و چه زیباست ؛ آزادی روحِ سرگردانِ همیشه در زنجیرم...
#دلارام(ز_ع)
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه
نمیدانم چه شد که وجودم به تنهایی، روحم به سکوت و مغزم به تاریکی وابسته شد..!
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
<~♡~> تاریکم چون غاری نم گرفته ، و شبی بی ماه..🌑 سردرگمم درکلافکی پیچ خرده از افکار، و تمامی حرف های
~<♡<~
منه دیگرِ من..
دیگر مکانی را سراغ ندارم برای یافتنت..
در کدام بازار گم شده ایی؟؟
در کدام کافه بنشینم و قهوه تلخِ جهانم را سر بکشم؟!
خبر داری ؟!، جای جای شهر معطر به بوی پیراهن های تو اند و من، در به در کوچه پس کوچه هایش :)..
از تمامپیرمرد های کتاب فروش شهر ، نشانت را جستم؛ نبود کتابی که نوشته باشد پایان بازی گمشدگان را....
اما من تک تک کتابخانه ها را میگردم ؛ قول میدهم . من تمااام کتاب ها را سطر به سطر برای دوباره بودنت میجویم.. شاید ک روزی برسد تا تو را میان واژه های گم شده ام به بویم....
#دلارام (ز_ع)
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه
از عجایب دنیا اینکه اگر با مردم مثل خودشون رفتار کنی ناراحت میشن:)
بیا کنارم بشین.
هیچی نگو، هیچ چیزی نپرس.
فقط کنارم بشین، نگو دلت میخواد حرف بزنی؟
اگه گریه کردمم کاری نکن. یه جوری وانمود کن که انگار اشکامو نمیبینی.
ولی کنارم بشین، حضورت دلگرمیه و همین کافیه.
هدایت شده از ʀᴇᴊᴇsᴛᴇᴅ
دلِ من خسته شدی ، آه کشیدن بلدی؟
روی خود ، پنجهی کوتاه کشیدن بلدی؟
مردمِ اینجا ، خبر از عشق ندارند بیا !
کولهی درد به همراه کشیدن بلدی؟
آدمي كه از يه جايي به بعد فقط سكوت ميكنه، تبديل به يه آدم آروم نشده؛ فقط خسته شده از جنگيدن!
اونجايي كه منتظر جنگيدنش بودي ولي ديدي فقط يه لبخند بهت زد بدون روزِ رفتنش نزديكه!
بعضي از آدما وقتي باهات ميجنگن يعني براشون مهمي و وقتي هم ديگه نسبت بهت بي تفاوت ميشن يعني دارن زندگي كردن بدون تو رو به خودشون ياد ميدن!
از هر جنگي نترس!
بعضي از سكوتااز جنگ هم ترسناك ترن!