~<♡>~
از دیواره های در هم رفته چوبی قلبمان نور میتابد و ما خرسندیم..
از تاریک ترین اعماق تاریخ، روشن تریم و در زیر زمین جهان سکونت داریم...
ما همچون درختان ؛ که اسیر دیو زمستان باشند زرد و بی روح شدیم...
و همچون برگ های خشکیده که به دور از آفتاب بیدار میشوند؛ منتظر گرماییم...
شاید ، شبیه به نسیمی فراری که در کوچه پس کوچه های تهران به دنبال شاپرکی قدیمی پرسه میزند باشیم!..
شاید هم موسیقی شب هنگامِ ستارگانِ بی نوریم...
ما عروسک های گم شده کودکی بیخیالیم ...
عروسک های امیدواری که، منتظر وعده گرم دستانند ...!
ما دیوانگانِ در کلبه های به ظاهر کوچکی هستیم،که به زنجیر تنهایی گرفتارند..
ما همان ترک های قلبان پردردیم...
همان نور های روشنِ شب های تاریک.....
#دلارام(ز_ع)
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
~<♡>~ از دیواره های در هم رفته چوبی قلبمان نور میتابد و ما خرسندیم.. از تاریک ترین اعماق تاریخ، ر
<~♡~>
تاریکم چون غاری نم گرفته ، و شبی بی ماه..🌑
سردرگمم درکلافکی پیچ خرده از افکار، و تمامی حرف های به ناحق زده هوای مغزم را آلوده کرده اند....
ریه هایم در انقلاب هوای تازه اند ؛ آن هم درزمانی که من اندک توانی برای حیاتم ندارم ...
چگونه میتوانم کبوتر بی بال و پرِ شکستهِ قلبم را درآسمانِ آلوده این سرزمین به پرواز دربیاورم؟؟!!
چشمانم دیگر سوی دیدن ندارند ؛ و گوش هایم صدایی را نمیشنوند، حتی صدای تورا و هیچ خاطره ایی به یادمنیس که به یادم بیاوردت....
گویی سرطان سکوت؛ سلول به سلول مرا درگیر کرده،حال تک تک استخوان هایم تیر میکشند ؛ و سوت ممتد قطارِ مغزم ، شریانم را مختل میکند..
هوا از نفس های آدمیزاد سرد شده و خواب طلبِ به آغوش کشیدنِ مرا دارد ....
چه خوش است این آغوش....
چه گرم است این هوا....
و چه زیباست ؛ آزادی روحِ سرگردانِ همیشه در زنجیرم...
#دلارام(ز_ع)
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
<~♡~> تاریکم چون غاری نم گرفته ، و شبی بی ماه..🌑 سردرگمم درکلافکی پیچ خرده از افکار، و تمامی حرف های
~<♡<~
منه دیگرِ من..
دیگر مکانی را سراغ ندارم برای یافتنت..
در کدام بازار گم شده ایی؟؟
در کدام کافه بنشینم و قهوه تلخِ جهانم را سر بکشم؟!
خبر داری ؟!، جای جای شهر معطر به بوی پیراهن های تو اند و من، در به در کوچه پس کوچه هایش :)..
از تمامپیرمرد های کتاب فروش شهر ، نشانت را جستم؛ نبود کتابی که نوشته باشد پایان بازی گمشدگان را....
اما من تک تک کتابخانه ها را میگردم ؛ قول میدهم . من تمااام کتاب ها را سطر به سطر برای دوباره بودنت میجویم.. شاید ک روزی برسد تا تو را میان واژه های گم شده ام به بویم....
#دلارام (ز_ع)
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
~<♡<~ منه دیگرِ من.. دیگر مکانی را سراغ ندارم برای یافتنت.. در کدام بازار گم شده ایی؟؟ در کدام کافه
~<♡<~
مملو از هرگونه تهی و تهی از هرگونه غیر توام..
توانای گشودن گره های کور مغزم را با دندان و دست و چاقو و غیره و ذالک را دیگر ندارم.
داد و فریادم در میان سکوت شهردلتنگی نه تنها شنیده نمیشود، بلکم نادیده گرفته میشود از سوی چشمانی آشنا...
نیاز به سخن با تو و بی نیاز از هر سخنی باغیر توام . اما تو کجا و من کجا....
راست میگویند، قیاس مع الفارغ است داستانمان ؛ پس چاره ایی جز سکوت درمقابل تعاریف نامربوط را ندارم.
هرچه بر من آوار شده است باشد، این بار هم کار من ؛ اما کاش میتوانستم همان برگ سبز پیچک صبحگاهی ات باشم و شنونده آوای سخنت:)
کاش تکرار میشد تنفس در هوای ،جامانده از نفس هایت :)
ملال آور است کاش های بی سرانجامِ من..
مقصر، منم ک نتوانستم چون بلبلان آوای دوستی تورا سر دهم و حصار افسوس هارا درهم آویزم .
وجز خدا کس نداند که هیچ چیز دشوار تر از سرگردانی دربیابانی برهوت برای آهوی چمنزار نیست...
هیچ چیز...
#دلارام(ز_ع)
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
~<♡<~ مملو از هرگونه تهی و تهی از هرگونه غیر توام.. توانای گشودن گره های کور مغزم را با دندان و دس
~<♡<~
در خیالم ، خیالت را می جویم و چون بی خیالان عالم در این قوطی دنیا می زیستم .
قایقی شکسته را در اقیانوس چشم هایت متصورشو آنگاه میتوانی دلتنگی مرا میان موج اشک ها پیدا کنی . البته اگر تصور کردن را مثل من فراموش نکرده باشی ....
گرچه از خلق پنهان است؛ از تو پنهان نباشد ، لب پرتگاه زندگی ام نشسته ام و هر آن بیم افتادن در دستانی غیر از تو مرا باز می دارد از رهایی...
و این ، سردی دیوار دستانم برای جانکندن است.
به جبر بیشتر از احتمال، معتقدم ؛بین خودمان و آسمان گربماند. قفس چونانچه تو نباشی برایم فرار ممکن نیست ، و همین داستان غم انگیز است که عمر مصیبت بار مرا بی تو بر ارتفاع خیال میکشاند.
چه توقع می رود از دلباختگان ریا ؟!
بیا گاهی برای آرامش ضربان هایمان هم که شده از نرده وهم به دریای آغوش هبوط کنیم ، بلکم آرام بگیرد بی جانیِ جان هایمان؛ خدا را چه دیده ایی ، شاید احساس از شناخت بگذرد و بارانِ رحمتِ دلداگی ، بر کویر رنجور دلتنگیمان چون سیلاب روانه شود ؛ تا حاصلی جز سیرابی از خیالِ وجودمان نماند....
#دلارام(ز_ع)
#درد_نامه_های_یک_دیوانه
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
~<♡<~ در خیالم ، خیالت را می جویم و چون بی خیالان عالم در این قوطی دنیا می زیستم . قایقی شکسته را د
~<♡>~
رقص انگشتان بر روی کلاویه هایت تزریق آرامش است در این سمفونی مرگبارِ وجود..
نواختن نت هایی غریب درمیانِ ملودی آشنا؛ و گمشدن در سفیدی و سیاهی آواها ، میشود همین موسیقی به ظاهر گوشنوازِ از آب و گل در نیامده من:)
همان موسیقی که نوایش برای بازارِ متروکه چشم هایی بس تاریک و مخوف سروده شد..
نجوای سکوتم را میان سنگینی گوش هایت میشنوی؟ رقص آوای دوریمان چه؟!
بعید میدانم در میان جنگل فاصله ها جایی برای پرواز دلتنگی باشد .
دشت ها از فرط ناکامیِ چشیدن باران خشک شدند و آهوی سرکش این دیار چو من سراسیمه به دنبال سرابِ دوستی میگردد .
دراین میان تنها جانمیسپارم به همایون که از وصال میخواند و میرقصم به طنین سازِ آوایش ...
تنها میدانم چشم ها را باید در این هیاهو بست؛ و خود را در بی قراری ِبیکلام دست ها جا گذاشت...
تو چ دانی شاید همین باشد درب فرار از روزگار ...
#دلارام(ز_ع)
#درد_نامه_های_یک_دیوانه
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
~<♡>~ رقص انگشتان بر روی کلاویه هایت تزریق آرامش است در این سمفونی مرگبارِ وجود.. نواختن نت هایی غر
~<♡>~
میدونی پیچکم
مثل یه ماهی تو اقیانوس دلتنگیت گم شدم. انقدر نهنگ و کوسه دور و برم رو گرفتن که رسیدن بهت خیلی سخت تر از انتظار شده.
یه ماهی کوچیک با رویای اقیانوس یکم غیر ممکن به نظر میرسه اما ممکنش میکنم ،فقط تو بخواه...
اینکه هر ثانیه و هر دقیقه و هر ساعت دارم باهات زیر یه آسمون پرواز میکنم شده خلاصه زندگیم. چه طور باید بال زدن هام رو ثابت کنم؟!
. کاش نجوای صدات بشه چتر نجات سقوطم:)..
کاش ببینمت و ملموس بشن رویاهای شبانه.
کاش ببینمت رو یکی بشه باز نبض ضربانمون:)
انقدر هوای آسمونم مملو از گرده های نگرانی تو شده که فقط با اکسیژنت نفس میکشم:))
دیگهنمیزارم دل دل کنه این دل بی صاحبه چشم انتظارم، دیگه نمیزارم کلاف فکر و خیال مزاحمت ، گره بخوره تو مغزم.
میشکنم این دیواری که جدا کرد چشم هارو..
تو فقط بخواه:)
تو فقط بیا:)
تو بزار باز چشمام به برق چشات بیوفته اونوقت دیگه قطع نامه دوریت رو امضامیکنم:)✨🌱
قول میدم.قولِ قول🚶♀
#دلارام(ز_ع)
#من_تو
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه
دیـــــوانه ایی در شهر عُقَلا
~<♡>~
با من از تکه های کاغذ مچاله شده عدد دار حرف نزن.! از متراژ و نداشته ها و گرم طلا صحبت نکن. من از این حرفای عامیانه هیچی سرمنمیشه، دورِ سرت بگردم:)
هیچی به اندازه صبح بخیر گفتن به خورشیدِ تازه بیرون زده از تاریکی، برای من قشنگ نیست....
هیچ عدد و رقمی جای خوشحالی جوونه جدید پیچک منو پر نمیکنه.....
تعداد طلاها و ثروتهای آدم ها قابل ِستایش نیست؛ تعداد لبخندها و مهربونیهاشون برای من قابل ستایشه.....
گاهی دوپامینِ ترشح شده از یه شاخه گل؛ خیلی بیشتر از میلیاردها هدیه ارزشمنده...
قلب های تجمل گرفته را همه دوست دارند. اما عشق؛ فقط برای آدم های ساده پسند معنا میشود...
تو نیز ساده باش و زندگی کن. یادت نرود جانم، زاده شده ایم تا زندگیکنیم، نه همرنگ آدم های یکنواخت زنده بمانیم...
نفس کشیدن را همه به اتفاق بلدنند ،هنر چگونه نفس کشیدن است...
دیوانه ماندن ،عاقلانه ترین انتخاب برای زیستن، در شهری است که مدعیان عقل در آن جولان میدهند...
متفاوت بودن هم شاید درد داشته باشد یا اوایلش سخت هم به نظر برسد اما بدان اگر متفاوت ها نبودند دنیای به اصطلاح پیشرفته هم هیچ گاه پدیدار نمیشد...
پس از متفاوت بودن نترس و دیوانه وار به نفس کشیدنت برای زندگی ادامه بده.
تا بَلکم روزی باهم از عمق اقیانوس کتابِ ابراهیمی به ساحل اشعار فاضل کوچ کنیم و در جنگل های دیوان سپهری به دنبال غَزالانِ تیز پا بِدَویم و تکه های گره خورده کلِ مُنسَجِمِمان را در آغوش صحرای مقیمی به بند عشق گره بزنیم...
زندگی ، امید، بقا، مکاشفه ، شعر همه در رهایی از بندِ کاغذ های مچاله شده عدددار جیب های عمیق است .....
دم را غنیمت شمار 🌱
#دلارام(ز_ع)
#من_تو
#دَرد_نامه_های_یک_دیوانه