💌
بسمالله...
اگر برای ادامه دادن زندگی
دنبال بهانهای؛
چه بهانه و دلیلی بهتر از
وجود خدا؟
فقط کافیه چند لحظه به این فکر کنی که
خدا هستُ خدا هستُ خدا هست... ❤️
صبحتون به شادی...♡
#سرصبحے ☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🌹♥️🌹♥️
آقا مبارک است ردای امامتت
ای غایب از نظر به فدای امامتت...♡
ما زندهایم از برکات ولایتت
ما عهد بستهایم به پای امامتت...♡
💐عیدتون مبارک💐
#استوری
#آغازامامتحضرتمهدی💚
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
📣♦️📣♦️📣
#خبر 📢
🥉کسب نخستین مدال تاریخ دوچرخه سواری زنان ایران
🏆فرانک پرتوآذر موفق به کسب مدال برنز در بازیهای آسیایی ۲۰۲۲ شد.
♦️پرتوآذر صبح امروز موفق شد در رقابتهای دوچرخهسواری کوهستان در بازیهای آسیایی هانگژو به مدال برنز برسد. این مدال، نخستین مدال تاریخ دوچرخهسواری زنان ایران در بازیهای آسیایی است.
#بانوی_ایرانی 🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📼🎞🎥
یادت باشه که ما نمیجنگیم
از خونه زندگیمون دفاع میکنیم...
#ای_مهر_تو_در_جانُ_تن❤️
#هفته_دفاع_مقدس🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
♡
#مشکات💫
خدایا
حرام کن بر دل های ما
اندوه دنیا را...
#یارب_نظر_تو_برنگردد🕊
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_پنجاه_نهم💌
بغضش ترکید و زد زیر گریه و هنوز با چشمانی که بسته بود منتظر ریاکشن همسرش بود. شاید چند دقیقه گذشت اما هیچ صدایی بلند نشد. فکر کرد شاید میان هقهقش ارشیا با عصبانیت رفته... دستش را برداشت و چشمهایی که از شدت گریه تار شده بود را باز کرد. ارشیا همانجا بود، نشسته بود و نگاهش میکرد. چند باری پلک زد تا بهتر ببیند. احساس کرد صورتش دلخور است. شاید هم نه. میخندید... اما خوبتر که دقت کرد چیزی نفهمید از احساسش.
لب گزید و سرش را پایین انداخت. گفتنیها را گفته بود و حالا باید میشنید. دستمالی به سمتش دراز شد. مضطرب بود ریحانه. دستمال را گرفت و توی دستش مچاله کرد. ارشیا بالاخره به حرف آمد. با صدایی که انگار دو رگه شده بود گفت:
_یادته؟ شرط سر عقدمون رو میگم.
ای وای که حرف گذشتهها را پیش میکشید. نفس ریحانه توی سینهاش حبس شد. دوباره چشمهی اشکش جوشید. سری به تایید تکان داد و همانطور که نگینهای دستبند ظریفش را با دست لرزانش لمس میکرد گفت:
_یادمه اما دکتر گفت... گفت معجزه شده، بیهیچ دوا و درمونی... من، یعنی خب خانمجان که شاهد بود. میترسید کسی بفهمه که من بچهدار نمیشم... بخدا نمیدونم خودمم.
_چرا انقد اشک می ریزی؟ بسه ریحانه.
_ناراحت شدی؟ نه؟
_بله
بله گفتنش محکم بود. ادامه داد:
_بله ناراحتم، اما از تو... چرا پنهون کردی؟ من مگه شوهرت نیستم؟ حتما الانم با زور و تشر بیبی مجبور شدی بگی نه؟
_آخه...
_ریحانه! بهانهچینی نکن لطفا. من انقدر وحشتناکم یعنی؟ انقدر که حتی بترسی رو به روم بشینی و بگی که قراره پدر بشم؟
از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورد! مگر میشد ارشیا و اینهمه آرامش؟ با بهت پرسید:
_اگه تو اون موقعیت میگفتم حتما همه چیز بهم میریخت.
__همین حالام اوضاع خیلی بر وفق مراد نیست اما دلیلی نداره همه چیزو باهم قاطی کنیم. من حتی اگه خودمو میکشتم هم، باز باید خبردار میشدم نه؟
این چه توجیهی بود؟ شانه بالا انداخت و جواب داد:
_من چند ساله که با این توهمات زندگی کردم.
_چه توهمی؟ باورم نمیشه. غول ساختم از خودم تو ذهنت؟ درسته. من بعد از اولین شکست زندگیم تصمیم گرفتم دیگه حتی تشکیل خانواده ندم تا اینکه تو سر راهم قرار گرفتی، بعدم اصلا بخاطر همین ویژگیت، یعنی بچهدار نشدنت بود که خواستم باهات ازدواج کنم. چون خیالم از خیلی چیزا راحت میموند اما حالا از اون روزا چند سال گذشته ریحانه؟ آدما چقدر تغییر میکنن؟ هوم؟
باید میمرد از ذوق نه؟ اما دلشورهای چنگ انداخته بود به جانش. این چهرهی خیلی خوب ارشیا را کمتر دیده بود. یعنی میشد که باهم راه بیفتند توی بازار و لباسهای قدونیمقد و بامزهی بچگانه بخرند؟ محال ممکن بود. خداراشکر اینبار پسند چرم خریدن ارشیا هم غالب نبود. ضعف کرد دلش برای کفشهای کوچک اسپرتی که ترانه نشانش داده بود. هنوز توی خیالهای خوشش چرخ میخورد که ارشیا گفت:
_البته... انقدرم شوکه نشدم.
_چی؟ چطور؟!
_چون قبل از تو، زری خانم بهم گفته بود! همون شبی که رفتی قهر و حالت بهم خورده بود...
انگار یک سطل اب یخ ریختند روی سر ریحانه. وا رفت و دهانش نیمه باز ماند.
_یعنی... یعنی تو میدونستی؟
#ادامه_دارد...
#تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
#لایف_استایل📲
🧑💻عصر دیجیتال
⁉️نکات مثبت اینستاگرام
🔴 همونطور که گفتیم اینستاگرام یه اپلیکیشن خیلی پرطرفداره، پس طبیعتا خیلی هم شلوغه.
🟠کاربرد این شلوغی برای چی میتونه خوب باشه؟! کسب و کار.
🟡این یک واقعیته که روزانه میلیونها کسب و کار مجازی در اینستاگرام مشغول درآمدزایی هستن.
🟣جالب اینکه حتی کسانی که شرایط کار حضوری در جامعه رو ندارن، میتونن توی اینستاگرام فعالیت داشته باشند.
🔵از طرفی هم کلی نکات مثبت آموزشی در این فضا آموزش داده میشه.
⚪️محلی برای تبادل اطلاعات و اخبار مهم روز هست.
🟢و میتونه مکانی باشه برای اینکه از احوال هم روزانه خبر بگیرید...
#ادامه_دارد...
#سبک_زندگی_مجازی
#قسمت_هشتم
#عصر_ارتباطات💻
#اینستاگرام📺
#بلاگر #سلبریتی #شاخ_مجازی
#شبکه_های_مجازی📲
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🆔
💟
💎بانوی باشخصیت
مُدگرا بودن خوبه⁉️
⭕️خیلی خوبه که به عنوان یک بانوی باشخصیت، همیشه لباسها و پوشش مناسب و تمیز داشته باشیم.🧕🥿
📌حتی اگر انتخابهامون خیلی روی مُد نباشه!🧥
🤔اگر بهترین مد روز رو هم انتخاب کنیم اما برای ما متناسب و خوب نباشه، درواقع پولمون رو هدر دادیم! 🤷♀
❗️پس روی مد بودن نیست که مهمه،
وجههی مناسب با شخصیت داشتن مهمتره.
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
♦️📣♦️📣♦️
#خبر 📣
🔴ورزشکاران محجبهی فرانسوی اجازهی حضور در المپیک پاریس را ندارند❗️
💬وزیر ورزش دولت فرانسه اعلام کرد:
🏸ورزشکاران تیمهای فرانسوی شرکتکننده در بازیهای المپیک پاریس، نمیتوانند از روسری استفاده کنند.
♦️محجبهها طرفدار یک رژیم سکولار سختگیرانه در ورزش هستند!
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡
💞دهم ربیع الاول سالروز ازدواج
#پیامبر_رحمت حضرت محمد مصطفی "ص" و حضرت #امالمؤمنین خدیجه کبری "س" مبارک باد.
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_شصت💌
ریحانه وا رفت و دهانش نیمه باز ماند!
_یعنی... یعنی تو میدونستی؟
_باید میدونستم، منتها بجای زنم، باید مادر باجناقم خبر بده بهم. اون شب که زری خانم زنگ زد حسابی کفری بود. نگرانت بود. میگفت این دختر درسته که مادر نداره اما مثل دختر خودم میمونه... دوستش دارم و برام عزیزه مثل خواهرش. نصیحتم میکرد؛ من رو! منی که تو بدترین شرایط ممکنه بودم و خودم داغون...
لبخند زد و ادامه داد:
_گفت: "میدونم سرو ته پیاز نیستم اما میگم که بدونی، قدر زن و زندگیت رو بدون. آدما تو شرایط سخته که خودشونو نشون میدن. زنت خوب دست و دلبازی کرده برات. هم از اموالش هم احساسش. اگه به خودش باشه لام تا کام حرف نمیزنه این ریحانه، اما من دل نگرونشم که خبرا رو از ترانه میگیرم"
دو ساعت صحبت کرد. اولش حتی قد یه کلمه حوصلهی شنیدن نداشتم اما یکم که حرف زد دیدم چقدر دلم میخواست یکی یه وقتایی گوشی رو برداره و اینجوری راه و رسم زندگی رو نشونم بده. مهلقا هم که هیچوقت مادری نکرد و همیشه جیغ و داد و قالش رو شنیدیم و توقعات نابجایی که داشت. هنوز حواسم جمع گلایههاش نبود درست و حسابی، که برگشت گفت" اصلا خدا رو خوش نمیاد که زن حامله تن و جونش اینجوری بلرزه هر روز، فکر اون بچهی بیگناه رو هم بکنید آخه"
کپ کردم. شوک شدم. خیال کردم اشتباهی گفته و شنیدم ولی توصیههاش ادامهدار بود. ازم خواست بخاطر بچهمون هم که شده هوات رو داشته باشم و خلاصه از این حرفهای مادرانه... ریحانه! وقتی بالاخره خداحافظی کردیم و قطع کرد، تمام فکر و ذکرم درگیر شده بود. شده بودم مثل اسفند رو آتیش. نه خوشحال بودم و نه ناراحت! بیشتر جا خورده بودم... مگه میشد؟ صدای خانمجان خدابیامرزت تو سرم اکو میشد وقتی تنها اومده بودم خونتون تا قضیهی بچهدار نشدنت رو برام توضیح بده! حالا زری خانم چیزی میگفت که خط میکشید رو گذشتهها... چند روز صبر کردم و دندون رو جیگر گذاشتم و نشستم به واکاوی گذشتهها و خودم و خودت. هنوز باور نکرده بودم. باید تو میگفتی بهم... دلم میخواست از خودت بشنوم. همه چیز تو ابهام مونده بود تا تو برگشتی. توقع نداشتم خودت بیای ولی مثل همیشه مهربونی کردی. تمام این چند روزم منتظر بودم تا بالاخره سکوتت رو بشکنی. که انگار زور بیبی چربید.
ریحانه مغزش سوت میکشید و قدرت تحلیل نداشت. تنها چیزی که خوب فهمیده و مثل مته خورهی روحش شده بود، این بود که ارشیا حتما بخاطر بچه متحول شده.
_دیگه چرا ساکتی ریحانه؟
دلخور نگاهش کرد. بلند شد و ایستاد... باید میرفت اما نمیدانست کجا. هوای نفس کشیدن نداشت.
_کجا میری؟
چادرش را سر کرد. نمیتوانست خودش را خالی نکند:
_ساده بودن که شاخ و دم نداره!
_چی؟
_پس تغییر کردن این چند روزه و مهربون شدنت برای من نبوده.
_یعنی چی؟
ولوم صدایش بالا رفته بود:
_منو از خونه بیرون کردی ارشیا! تو اون روز جلوی چشم خواهرم و رادمنش منو تقریبا از خونه بیرون کردی، خوردم کردی... کارم به دکتر و درمانگاه کشید و مطمئنم که وکیلت برات گفته بود اما بازم به خودت زحمت ندادی که گوشی رو برداری و احوالم رو بپرسی! حتی یه پیام ندادی... اگه خودم برنمیگشتم معلوم نبود تا کی باید خونهی خواهرم میموندم چون غرورت اجازه نمیداد که بیای دنبالم! من اون روز فقط میخواستم باری که روی شونت بود رو کم کنم اما تو چجوری برخورد کردی؟ ارشیا... برای خودم متاسفم... متاسفم.
_چی م.یگی ریحانه؟ تو اصلا متوجه منظور من نشدی
_هرچی باید میفهمیدم رو فهمیدم.
_صبر کن. من با این پای نیمه چلاق نمیتونم درست قدم از قدم بردارم.
خوب نبود، او از ارشیا شوکهتر شده بود... بی توجه به صدا زدنهای پشت سرهم ارشیا از خانه بیرون زد.
#ادامه_دارد...
#تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
💌
دلواپسیها رو رها کن
از جزئیات زندگی هم
میشه لذت برد
مثل نگاه کردن به یک شربت خنک...
صبحتون پر خیر و برکت ♡
#سرصبحے ☀️
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
📚💌📚💌📚
#معرفی_کتاب📕
#تنها_گریه_کن📿
#اکرم_اسلامی✍
📗کتاب تنها گریه کن، روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است.
📙در این کتاب تصویری از یک عمر زندگی و ولایتپذیری زنی را میخوانید که فرزندش را فدای این سرزمین کرد و خودش هم در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.
📕بخشی از کتاب مربوط به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران است و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان میدهد که نقشی پررنگ در پیرزوی انقلاب داشت.
📚بخش دوم کتاب خاطرات مادر از زمان جنگ و شهادت فرزندش محمد است و فعالیتهای این مادر پس از جنگ و مشارکتهایش در کارهای خیر مردمی.
✂️✂️✂️✂️
📍بریده ای از کتاب
نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پختوپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفرهیکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آنهم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟»
#طاقچه 📚
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
♦️📣♦️📣♦️
#خبر 📣
🥈نخستین مدال ووشو ایران در هانگژو بر گردن زهرا کیانی
🏆زهرا کیانی ملی پوش تیم ووشو ایران توانست در بخش تالو به مدال نقره بازیهای آسیایی هانگژو دست پیدا کند.
#بانوی_ایرانی 🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎞
🧕زنی که زبان فراموششدهای را زنده کرد.
🔴دکتر بدرالزمان قریب گرکانی، زبانشناس ایرانی است.
🟡او تنها زن از اعضای پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چهره ماندگار و مشاور رئیس این فرهنگستان بود...
#بانوی_موفق 💎
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚
🌸رمان #تا_پروانگی 🦋 را در کانال #یک_حس_خوب بخوانید...👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_شصت_یکم💌
ترانه سینی غذا را روی زمین گذاشت و برای هزارمین بار گفت:
_بخدا موندم تو کار شما. خب خواهر من بعد تحمل این همه استرس و پنهون کاری از ترس شوهرت، حالا که بنده خدا برگشته تو روت تقریبا گفته من دیگه اون ارشیای ترسناک سابق نیستم و اصلا بچه میخوام، تازه تو ناز کردی؟
زانوی غم بغل گرفته بود و مثل گهواره تکانهای آرام میخورد. چشمانش هنوز هم سرخ بود از شدت گریه.
_تو نمیفهمی. تمام معادلاتم بهم ریخته...
_بیخیال، زندگی تو همیشه پر از مجهول حل نشدنی بوده. من خودم تا همین دیروز بکوب میگفتم بهت که جلوی ارشیا وایسا. اما امروز میگم نه... اذیتش نکن، حتی خوشحالم باش که بالاخره صبرت نتیجه داده... بابا خب اون بنده خدا به گفتهی خودت، انقدر تو بچگی از دست مادر و پدرش خون دل خورده و با سرخوردگی بزرگ شده که خب، تو یه دورهای اصلا با همین تصور نمیخواسته خودشم یکی دیگه رو بدبخت کنه! ولی حالا فرق کرده. چند ساله که داره با تو زندگی میکنه و حالا میدونه تو نه شبیه مهلقا هستی و نه نیکا. کجا میتونه مثل تو پیدا کنه؟
_منو با نیکا مقایسه نکن...
_چشم!
_تعجبم از زری خانومه.
_مادر شوهر جانم که جانم فدای او؟ بابا اینجوری چپکی نگام نکن. بخدا از وقتی گفتی واسطه شده و با ارشیا حرف زده و یه باری از رو دوش تو برداشته و از اونورم گوش مالی داده فرد مذکور رو، انقدر خوشحالم که نگو... اصلا رو ابرا سیر میکنم. خداروشکر سایش بالا سر زندگی ما هم هست! ببین چه دهن قرصم هستا. من که عروسشم و تو یه خونهایم از هیچ کارش خبر ندارم اما کلا دست به خیرش خوبه...
_میشه این املت رو برداری؟
_چرا؟ شام نپختم که همینو بزنیم.
_ببر خودت بخور من سیرم.
_وا! بازم همون ارشیاست که با این همه ناز تو میسازهها.
بالش را از روی تخت برداشت، گذاشت پشت کمرش و تکیه زد.
_دیگه انقدر این چند وقته با اشک و این قیافه پاشدم اومدم خونهی تو، از خودمم خجالت میکشم. هیچ وقت انقدر زودرنج نبودم.
ترانه یکی از خیارشورهای کوچک را برداشت و گاز زد. با دهان پر گفت:
_آره دیگه... من شونصد بار خودم رو با تو مقایسه کردم و جلوی نوید کلاس گذاشتم که آبجی من صبوره و بسازه، ولی من فرق دارم. الم و بلم. حالا میبینم برعکسه... خداوکیلی حداقل تو دو ماه اخیر خودم گوی سبقت رو ربودم.
و غش غش زد زیر خنده. ریحانه پیامهای ارشیا را باز کرد و گفت:
_یعنی میگی کار بدی کردم؟ خب توام بودی بهت برمیخورد. تمام این چند روز برام نقش بازی کرده بوده.
ترانه با چشمهای ریز شده گفت:
_دقیقا مثل خودت! کاری که عوض داره گله نداره. تو نمازخونی دختر. اهل دعا و خدا و پیغمبر؛ چقدر خانوم جون بیخ گوشمون میگفت که دروغ نگیم. که خوبیت نداره تو زندگی حتی اگه مجبور شدیم و به نفعمون بود رول بازی کنیم؟ چقدر تو خودت مقید بودی به...
_بس کن ترانه! چرا همه چیز رو بهم ربط میدی؟ من مگه دروغ گفتم؟ فقط از روی ترس بخاطر از هم نپاشیدن زندگی مشترکم، نتونستم جریان بارداریم رو بگم به همسرم. اونم که از آخر باید میگفتم.
دستش را روی دستهای سرد ریحانه گذاشت و گفت:
_الهی که من فدای خواهر خوبم بشم. بخدا از صد طرفم که نگاه کنی به این داستان، باز باید خوشحال باشی که داره ختم بخیر میشه همهچی. ناشکری نکن. ممنون باش از زری و بیبی که با تجربشون تونستن یادتون بدن شیرازهی زندگی رو درست کنید. بابا تو آخه همیشه راهنما و مشاور من بودی، الان انگار رد دادی خودت...
_گیجترم کردی. باید فکر کنم. به همه چیز.
ترانه تکهای نان سنگک را برداشت و لقمهی کوچکی برای ریحانه گرفت. دستش را دراز کرد و با لبخند گفت:
_خیلی وقت نداریا، آخر هفته همه خونهی عمو دعوتیم. حتی شما... کاش تا اون موقع بتونی اوضاع رو روبهراه کنی تا دشمن شاد نشی.
_دشمن شاد؟
چشمکی زد و با نیش باز گفت:
_طاها دیگه...
ریحانه لقمه را گرفت و جواب داد:
_اون هیچوقت دشمن کسی نبوده. غیبت بیخود نکن.
_والا با اون خاطرهی نصفه کاره که تو برامون گفتی و گذاشتیمون توی بهت، من فقط همین برداشت رو کردم.
_جدا؟ مگه تا کجا برات گفتم؟
_گمونم رفتنت از مغازه ی عمو و...
_آهان! پس تا تهش رو نشنیدی که میگی دشمنه پسرعمو
_من سراپاگوشم...
#ادامه_دارد...
#تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
📚💌📚💌📚
#معرفی_کتاب📕
#حوض_خون❤️🩹
#فاطمه_سادات_میر_عالی✍
📘این کتاب،خاطرات و روایتهای ۶۴نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیتشان در بخش رختشویی البسه رزمندگان دفاع مقدس است.
📙کتاب قصد دارد به تاریخ زیربنای فرهنگی انقلاب اسلامی بپردازد چرا که توجـــه بـــه این قســـمت تاریخ، به شـــدت مهـــم اســـت و انقلاب اسلامی بـــرای حیات خـــود در عرصههای مختلف نیـــاز به فرهنگ موجبـــۀ انقلاب دارد و فرهنـــگ انقلاب تنیده اســـت در تاریـــخش.
✂️بریدهای از کتاب
خانمهای رختشویی با وجود همۀ سختیها و دردهایی که دیدهاند و از نزدیک تکههای بدن شهدا را لمس کردهاند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخیها، از شستن لباس رزمندهها به زیبایی یاد میکنند.
🟣کتاب حوض خون را انتشارات راهیار، در ۵۰۴ صفحه منتشر کرده است.
#طاقچه 📚
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
♦️📣♦️📣♦️
#خبر 📣
🥈مدال نقرهی ووشو بر گردن الهه منصوریان
💬 در رقابتهای فینال ووشو بازیهای آسیایی هانگژو، الهه منصوریان به مدال نقره رسید.
#بانوی_ایرانی 🇮🇷
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔
🌿
یا اباعبدالله ♡
پناهِ هر چه گرفتار و نا امید
حس♡ین ع
#ای_جگر_گوشهی_جانم_غم_تو ♥️
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله ✋🏻
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم🌿
@yek_hesse_khob 🦋
🌾
💌یا ایّها العَزیز...
دلتنگم و دیدار تو درمان من است...🤍
#نیست_نشان_زندگی_تا_نرسد_نشان_تو 🪴
#صلی_الله_علیک_یا_صاحب_الزمان 🌸
@yek_hesse_khob 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
تا چشم کار میکند؛
جایِ تو خالی ست...
محمدهادی، فلافلفروشی بود که خدا برایش شهادت خواست. بهقول عرفا او ره صدساله را یکشبه رفت. پیکرش اکنون در وادیالسلام قرار دارد و محل زیارت زوار حضرت اباعبدالله(ع) است.
#شهیدهادیذوالفقاری
#استوری
@yek_hesse_khob 🆔
♡
#مشکات💫
تا خدا هست
به غم وعده این خانه مَده...
#یارب_نظر_تو_برنگردد🕊
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🌹
📚💌📚💌📚
#معرفی_کتاب📕
#گردان_نانواها💛
#فاطمه_ملکی✍
#محمد_مهدی_رحیمی✍
#محمد_تقی_رهائی✍
📘زنان روستای خانوک در روزهای جنگ تحمیلی، با سرپرستی مرحوم حاج زهرا اسدی معروف به کلزهرا که بعدها لقب «چریک پیر» از طرف حاج قاسم به او داده شد، با پختن نان به صف پشتیبانی مردمی دفاع مقدس پیوستند.
📕«گردان نانواها» خاطراتی از مردم خانوک دربارهٔ انقلاب اسلامی، پشتیبانی جنگ و شهدای این روستاست.
📗خانوک، چشمهسار است؛ این را دهخدا میگوید. خانوک به زمینی میگویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. چشمه بود که کَلزهرا، چریک پیرش شد.
✂️بریده ای از کتاب
آمار میگفت نود نفر در گردان نانوا مشغول بودند. در تمام هشت سال دفاع مقدس هیچکدام از تنورها خاموش نشد و این از پیگیریهای کل زهرا بود.
📘کتاب گردان نانواها را انتشارات راهیار، در ۱۸۴ صفحه منتشر کرده است.
#طاقچه 📚
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 🆔