🌸 #علمدار_کمیل 🍃
💠
✅
👈 سالروز #شهادت #شهید بی مزار ، #جاویدالاثر #شهید_ابراهیم_هادی
ولادت ۱۳۳۶ ، #تهران
در نوجوانی یتیم شد.
پدر و پسر علاقۀ خاصی بهم داشتند.
سال ۱۳۵۵ دیپلم گرفت.
شاگردی استاد #علامه_محمد_تقی_جعفری در رشد شخصیتش بسیار مؤثر واقع شد.
شجاع بود. هم درس می خواند و هم در بازار کار می کرد.
شد یک #معلم فداکار.
اهل #ورزش_پهلوانی بود و در #کشتی و #والیبال نظیر نداشت.
مردانگیش را در #بازی_دراز و #گیلانغرب و بعداً جنوب به اثبات رساند.
در #والفجر_مقدماتی ، پنج روز به همراه بچه های #گردان_کمیل و #حنظله در کانال های #فکه مقاومت کردند. اما تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید.
او همیشه از خدا می خواست #گمنام بماند، چرا که گمنامی، صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. #ابراهیم سال هاست که گمنام و غریب در #فکه مانده تا خورشیدی باشد برای #راهیان_نور
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهدای_فکه
#شهدای_والفجر_مقدماتی
#ابراهیم_هادی
#شهدا
#شهیدان
#سلام_بر_ابراهیم
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#لشکر۲۷
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
🌷 #سلام_بر_ابراهیم 🍃
🌸
✉
🌸
در عملیات #مطلع_الفجر با یک #اذان رسا و شیوا و تأثیرگذار ، ۱۸ نفر را اسیر کرد با فرمانده شان. خودش هم از ناحیۀ گردن زخمی شد. فرمانده عراقی می گفت: « چون من و چندتن از نیروهایم #شیعه بودیم، با آن صدای رسا و بلند #اذان تنم لرزید. به نیروهایم گفتم من می خواهم خودم را تسلیم کنم. هرکه با من است بیاید. آنهایی هم که تسلیم نشدند، بهشان دستور عقب نشینی دادم...» با کمک این فرمانده، آن تپۀ خالی شده از انبوه نیروهای دشمن آزاد می شود.
بعد از ماجرای #مطلع_الفجر ، توسط همرزمان #ابراهیم که پرس و جو شده بود، همۀ آنهایی که خودشان را اسیر کرده بودند و دوباره به عنوان مجاهد به #لشکر_بدر سپاه آمده بودند، همگی در #کربلای_پنج به #شهادت رسیده بودند.✅
.
یعنی #ابراهیم_هادی با یک #اذان چه کرد! یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد، هجده نفر هم مثل #حر از قعر جهنم به #بهشت رفتند. #ابراهیم می دانست کجا باید #اذان بگوید، تا دل دشمن را به لرزه در آورد. و آن هایی را که هنوز #ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت کند! 🍃
.
.
.
📚 با تخلیص از کتاب خواندنی و ارزشمند #سلام_بر_ابراهیم ۱ ، صفحه ۱۳۳ ، داستان #معجزه_اذان .
✅
✅
✅
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهدای_گمنام
#پهلوان_بی_مزار
#علمدار_کمیل
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#شهدا
#شهیدان
#لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#دفاع_مقدس
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🍃 #شهدای_خیبر 🌸
🔶
🔸
🔶
۷ اسفند ۱۳۶۲
#عملیات_خیبر
سالروز #شهادت بزرگ گردان #مقداد #لشکر۲۷
سردار خستگی ناپذیر و شجاع #جانباز #شهید_ابراهیم_حسامی 🌷
.
.
بزرگ گردان مقداد لشکر۲۷
عضویت در #سپاه پس از پیروزی انقلاب اسلامی
مجروحیت در سال ۱۳۶۰ در منطقه گیلان غرب از ناحیه پای راست منجر به قطع پا
بازگشتن به جبهه بعد از مدتی کوتاه
رفیق صمیمی #شهید_ابراهیم_هادی
نامزدی، ششم مرداد ۱۳۶۲
#شهادت : یک هفته قبل از عروسی، هفتم اسفند ۱۳۶۲ ، منطقه #جفیر بر اثر بمباران اردوگاه گردان توسط جنگنده های سوخوی دشمن و اصابت ترکش راکت
مزار: گلزار شهدای #بهشت_زهرا ، قطعه ۲۸ ، ردیف ۱۶
او با وجود مجروحیت حضور در جبهه را دینی بر خود میدانست و در تمام عملیاتهای گردان شرکت نمود. حتی در کوهستانهای غرب نیز پا به پای دیگر رزمندگان بالا میرفت. #ابراهیم هرگز برای تشکیل پرونده #جانبازی به بنیاد مراجعه نکرد.
اهل محل بعد از آقا ابراهیم [هادی] عشقشان #ابراهیم_حسامی بود و به نیکی از آن دو یاد میکنند.✅
↘
↘
شب #عملیات_خیبر وقتی #شهیدان «نوزاد» و «جزمانی» ، فرماندهان گردان از ابراهیم خواستند با نیروها به خط نرود دلش شکست و گفت: «حالا ما شدیم نیروی اضافه گردان...؟؟!» فردا صبح در حالی که تلاش میکرد خودش را به خط برساند گروه فیلمبرداری قصد تصویری برداری از او را داشت که با عصا آنها را دور میکرد و میگفت «بروید و از رزمندگان در خط فیلمبرداری کنید نه از پشت خط و من جانباز!»
#شهید_حسامی گفت: «ما هم خدایی داریم اگر قسمت باشد من هم #شهید میشوم». پنج دقیقه بعد هواپیمای دشمن محل گردان را بمبباران کرد که یکی از #شهدا برادر جانباز حسامی بود.🌷
.
.
.
#شهدای_اسفند
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#شهدا
#شهیدان
#لشکر۲۷
#لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#فرماندهان_لشکر_۲۷
#دفاع_مقدس
#به_یاد_شهدا #یاد_شهدا
#شادی_روح_شهدا_صلوات
http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
#شهیدهمت به روایت همسرش
یا می گفت خیلی ها ممکن ست به مرحله ی رفتن برسند،ولی تا خودشان نخواهند نمی روند.☝️و او آنشب با تمام روزها و شب ها و تمام گذشته اش فرق کرده بود.درست یادم نیست همان شب بود یا چند شب قبل که بچه هاخیلی بی قراری کردند.🙁فقط یادم ست که به سختی بردم خواباندمشان. #ابراهیم گفت بیا بنشین این جا بات حرف دارم.
نشستم.گفت می دانی من الآن چی را دیدم؟گفتم نه.گفت جداییمان را.🍁خندیدم گفتم باز مثل بچه لوس ها حرف زدی.😕گفت نه.جدی می گویم.تاریخ را ببین.خدا هیچ وقت نخواسته عشاق واقعی به هم برسند،با هم بمانند.دل ندادم به حرف هاش،هرچند قبول داشتم،و مسخره اش کردم.گفتم حالا یعنی ما لیلی و مجنونیم؟… یا ویس و رامین؟😒عصبانی شد گفت هروقت خواستم جدی حرف بزنم آمدی تو حرفم،زدی به شوخی😩.بابا من امشب می خواهم خیلی جدی حرف بزنم.گفتم خب بزن.گفت من ازت شرمندهام،ژیلا.تمام مدت زندگی مشترکمان تو یا خانه ی پدر خودت بودی یا خانه ی پدر من.😞نمی خواهم بعد از من سرگردانی بکشی.به برادرم می گویم خانه ی شهرضا را براتان آماده کند، موکت کند،رنگ بزند،تمیزش کند که تو و بچه ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید،راحت باشید،راحت زندگی کنید.😢گفتم مگر تو همانی نیستی که گفتی دانشگاه را ول کن بیا برویم لبنان؟چی شد پس؟ این حرف ها چیه که می زنی؟فهمید همه اش دارد از رفتن حرف می زند گفت فقط برای محکم کاری گفتم. وگرنه من حالا حالاها هستم.🙂👌
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@yousof_e_moghavemat
#شهیدهمت به روایت همسرش
ولی آن روز صبح اینطور نبود.قوری کوچکش را گرفته بود دستش،می آمد جلو #ابراهیم،اداهای بچه گانه درمی آورد می گفت بابایی دَ.🙁
خنده هایی می کرد که قند توی دل آدم آب می شد😢و #ابراهیم نمی دیدش. محلش نمی گذاشت،توی خودش بود.آن روزها مهدی یک سال و دو سه ماهش بود و مصطفی یک ماه و نیمش.سعی کردم خودم را کنترل کنم.نتوانستم عصبانی شدم گفتم تو خیلی بی عاطفه یی، #ابراهیم😒.از دیشب تا حالا که به من محل نمی دهی،حالا هم که به این بچه، به این بچه ها.جوابم را نداد.روش را کرد آن ور.عصبانی تر شدم گفتم با تو هستم،مرد،نه با دیوار.😕رفتم روبروش نشستم خواستم حرف بزنم،که دیدم اشک تمام صورتش را خیس کرده😔.
گفتم حالا من هیچی،این بچه چه گناهی کرده که…بریده شدنش را دیدم.دیگر آن دلبستگی قبلی را به ما نداشت.دفعه های قبل می آمد دورمان می چرخید،قربان صدقه مان می رفت،می گفت،می خندید. ولی آن شب فقط آمده یکبار دیگر ما را ببیند خیالش راحت بشود برود.💔
مارش حمله که از رادیو بلند شد گفت عملیات در جزیره ی مجنون ست به خودم گفتم نکند شوخی های ما از لیلی و مجنون بی حکمت نبوده☹️، که #ابراهیم حالا باید برود جزیره ی مجنون و من بمانم اینجا؟فهرستی را یادم آمد که #ابراهیم آن بار آورد نشان من داد گفت همه شان به جز یک نفر شهید شده اند.
گفت چهره ی این ها نشان می دهد که آماده ی رفتن هستند و توی عملیات بعدی شهید می شوند.🕊
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@yousof_e_moghavemat
#نبرد_با_اسرائیل
دور هم جمع شدیم.شبهای جبهه بود وهمه رزمنده بودیم.قرار شد از آرزوهایمان بگوییم. یکی گفت در راه خدا شهید شوم.یکی گفت تا آخر جنگ باشم ونبرد کنم و... منتظر آرزوی #ابراهیم بودیم.سکوتی کرد وگفت: آرزوی من شهادت است حالا نه. من دوست دارم در نبرد با #اسرائیل شهید شوم.
#شهید_ابراهیم_هادی
از سمت راست اولین نفر هستند
@yousof_e_moghavemat
👈 #سالروز_شهادت
۲۲ بهمن ۱۳۶۱
عملیات #والفجر_مقدماتی 🚩
✔
⚘
#شهید بی مزار
#علمدار_کمیل
#جاویدالاثر #شهید_ابراهیم_هادی ⚘
💮
✍
ولادت ۱۳۳۶ ، #تهران
در نوجوانی یتیم شد.
پدر و پسر علاقۀ خاصی بهم داشتند.
سال ۱۳۵۵ دیپلم گرفت.
شاگردی استاد #علامه_محمد_تقی_جعفری در رشد شخصیتش بسیار مؤثر واقع شد.
شجاع بود. هم درس می خواند و هم در بازار کار می کرد.
شد یک #معلم فداکار.
اهل #ورزش_پهلوانی بود و در #کشتی و #والیبال نظیر نداشت.
مردانگیش را در #بازی_دراز و #گیلانغرب و بعداً جنوب به اثبات رساند.✔
.
در #والفجر_مقدماتی ، پنج روز به همراه بچه های #گردان_کمیل و #حنظله در کانال های #فکه مقاومت کردند. اما تسلیم نشدند.✔
.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید.✔
.
او همیشه از خدا می خواست #گمنام بماند، چرا که گمنامی، صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. #ابراهیم سال هاست که گمنام و غریب در #فکه مانده تا خورشیدی باشد برای #راهیان_نور 🚩
💠
🌷
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهدای_فکه
#شهدای_والفجر_مقدماتی
#ابراهیم_هادی
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#لشکر27
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله
🆔 @yousof_e_moghavemat
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#درساخلاق
#ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد.
سر تا پا خاڪے بود و چشم هایش سرخ شده بود.
به محض اینڪه آمد، وضو گرفت و رفت ڪه نماز بخواند.
به او گفتم:
"حاجے لااقل یه خستگے در ڪن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ایستاد و در حالے ڪه آستین هایش را پایین مےزد، به من گفت:
"من با عجله آمدم ڪه نماز اول وقتم از دست نرود."
این قدر خسته بود ڪه احساس مےڪردم، هر لحظه ممڪن است موقع نماز از حال برود...
#شهیدحاجمحمدابراهیمهمت
#لشکر_27
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔴ماجرای خواستگاری همسرش شهید و خواب عجیبی که قبل از شهادت دیده بود😳😱
گفت: حالا با این حساب هم باز نمیخواهید با هم حرف بزنید؟☹️
نمیدانست به دوستم چه چیزها که نگفته بودم؛ وقتی به جواب خواستگاری کسی گفت نه و او دو هفته بعد شهید شد💔؛ و حالا من در جای او بودم.😔
بر سر دو راهی که چه بگویم به #ابراهیم. نمیدانست بارها خواب #ابراهیم را دیدهام. نمیدانست خواب دیدهام #ابراهیم رفته روی قله بلندی ایستاده دارد برای من خانه سفیدی میسازد🍃. نمیدانست خواب دیدهام رفتهام توی ساختمانی سه طبقه، رفتهام طبقه سوم، دیدم #ابراهیم توی اتاق نشسته است. دور تادور هم خانمهایی با چادرهای مشکی با روبنده نشستهاند.🍃
گفتم: #برادر_همت!😐
شما اینجا چیکار میکنید؟😧
برگشت گفت: #برادر_همت اسم آن دنیای من بود🙂. اسم این دنیای من #عبدالحسین_شاه_زید است.😊
این را آن روزها به هیچکس نگفتم. حتی به خود #ابراهیم. بعدها، بعد از شهید شدنش، رفتم پیش آقایی تا خوابم را تعبیر کند. چیزی نمیگفت، یا شانه خالی میکرد.🙁
گفتم:#ابراهیم شهید شده است. خیالتان راحت باشد. شما تعبیرتان را بکنید.🙂
نه خودم را معرفی کردم، نه او را، نه موقعیت هردومان را.
گفت:عبدالحسین شاه زید یعنی ایشان مثل امام حسین به شهادت میرسند.👌 مقامشان هم مثل زید است، فرمانده لشکر حضرت رسول.💚
همینطور هم بود. #ابراهیم بیسر بود💔 و آن روزها در مجنون فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول.
همین خوابها بود که نگرانترم میکرد.😔 برگشتم رفتم اصفهان، رفتم پیش حاج آقا صدیقین برای استخاره. آیه سیزدهم از سوره کهف آمد🍃؛ با این معنی که: آنها به خدای خودشان ایمان آوردند و ما به لطف خاص خود مقام ایمان و هدایتشان را بیافزودیم.🌹
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#لشکر_27
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان
منظورش را نفهمیدم😕.باز گذاشتم به حساب بےاحترامی😒.گفت:توی سفر حجام🍃،در تمام لحظههایی که دور خانه خدا طواف🕋 میکردم،فقط تو را کنار خودم میدیدم😌،آن جا خودم را لعنت میکردم😤،میگفتم این نفس پلید من است،نفس امارهای من است،که نمیگذارد من به عبادتم برسم😞.ولی بعد که برگشتم پاوه و باز تو را دیدم،به خودم گفتم این قسمتم بوده که😌...نگاهم کرد.گفتم:در هر حال من سر حرف خودم هستم🙄،راضی کردن خانوادهام با تو؛حرف آخر😕.یک ماه بعد پس از عملیات سختی که عدهای از بچههای اصفهان در آن شهید شده بودند💔، #ابراهیم برای خواستگاری؛به خانه ما آمد☺️.با آمبولانس آمده بود🚑.خسته و خاکی و خونین💔.من هم خانه نبودم،رفته بودم پاوه.والدین من، به #ابراهیم گفته بودند:این دختر خواستگار زیاد داشته😐.چون قصد ازدواج ندارد ،همه را رد کرده😑.گفته بود:شاید این بار،با دفعههای بعد فرق داشته باشد🤗.گفتند:فعلا که خودش اینجا نیست تا جواب بدهد🍃.گفته بود:بزرگترهایش که هستند😊.اعلام رضایت شما هم برای من شرط است👌.گفته بودند:ولی اصل ماجرا با اوست،نه ما؛که بیایم مثلا چیزی بگوییم🙂.گفته بود:خدای او هم بزرگ است.همینطور خدای من☝️☺️.بعدها مادرم به من میگفت:نمیدانم آن روز چرا نرم شدیم،یا بدقلقی نکردیم😕.یا جواب رد ندادیم😐.من اصلا آماده شده بودم بگویم شرط اولمان این است که دامادمان سپاهی نباشد😐.واقعا نمیدانم چرا این طور شد.شاید قسمت بوده.☺️❤️
راوےهمسرشهید
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
@yousof_e_moghavemat
#خاطراتشهیدهمتماهرمضان
#ابراهيم و يونس در تاريكي به نماز ايستادهاند. گروهبان، سـيني غـذا و آب را
كنارشان ميگذارد و با حسرت نگاهشان ميكند🙁. يك لحظه به ياد مرخصي #ابراهيم
ميافتد. #ابراهيم ميتوانست اين لحظات ماه رمضان را در كنار خانواده و در راحتي و آسايش
سپري كند👌. او روزه گرفتن در محلة دلنشين خودشان، نمازهاي جماعـت مسـجد
محل و افطاري در ايوان باصفاي خانه🙂 ـ آن هم در كنار كربلايي و ننه نصرت را
خيلي دوست داشت☺️، اما گروهبان خـوب مـيدانسـت كـه روزهـاي سـخت و
طاقتفرساي بازداشتگاه و در کنار بقیه سربازها براي او لذتبخشتر از هر چيز ديگري است.🌹
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
💠 #انفاق_به_سبک_شهدا🌷
🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی #ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے #نمےگفت که چرا به آن مدرسه نمےرود!
🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔
🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از #شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه #محروم هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖
🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے #نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے #اینجا از این کارها بکنے !🤬
🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه #دیگرے پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را #برگردانم؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے
از دانش آموزان بے بضاعت و #یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞
#مردان_بی_ادعا
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
#خاکریز_خاطرات.
☘ آنچه #ابراهیم را الگوئی برای تمام
دوستانش نمود. دوری از گناه بود.
او به هیچ وجه گرد گناه نمیچرخید.
حتی جائی که حرف از گناه زده میشد
سریع موضوع را عوض میکرد.
💢 هر وقت هم میدید که بچهها در
جمع مشغول غیبت کسی هستند
مرتب میگفت : صلوات بفرست و
یا به هر طریقی بحث رو عوض میکرد.
هیچ گاه از کسی بد نمیگفت ، مگر
به قصد اصلاح کردن.
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
🏴🌹🏴🌹🏴
#رزق_محرم
#اللهمـ_عجلـ_لولیکـ_الفرجـ
#امامحسین
فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از #ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.
🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. #ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب #ابراهيم در يك دور #ورزش، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد.
🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از #ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
🔸برگشتم و #ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که #ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.
#برگرفتهازکتابسلامبرابراهیم📚
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
🍃🌸🍃🌸🍃
#خاطرات_ناب_شهدا
✨ #یَا_رَفِیقَ_مَنْ_لارَفِیقَ_لَہ ✨
❣️خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم.عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. زير لب فقط مےگفتم:
《يا صاحب الزمان ادركنی》
🦋هوا تاريك شده بود. جوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم. مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام.
❣️من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: "ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!"
🦋لحظاتے بعد ابراهيم آمد.با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن جمال نوراني، #ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...
📚سلام بر ابراهیم1/ ص۱۱۸
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_شهادت
@yousof_e_moghavemat
🎈☘ #به_بهانه_سالروز_ولادت 🎉🤗
✔
🌸
❤
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. #ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتورِ شوهرخواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگیرش...دزد...دزد! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچههای محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد.
تکّه آهنِ روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد میکشید که #ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: «سریع سوار شو!»
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد باهم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی میکنی!؟ آخه پول حرام که...
دزد گریه میکرد. بعد به حرف آمد: «همهی اینها را میدانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمدهام. مجبور شدم.»
ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: «خدا را شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سر کار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش میکشد. پول حلال کم هم باشد، برکت دارد.»
💫
❤
🌤
🎈یکم اردیبهشت ۱۳۳۶
سالروز ولادت #جاویدالاثر_شهید_ابراهیم_هادی
گرامی باد...😍
📙 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند #سلام_بر_ابراهیم ، جلد اول، صفحه ۷۵
#شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
نفر ایستاده از سمت راست
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
وقتی#جوانی را به جرم فروختن نوار غیر مجاز به کمیته آوردند و نوار هایش را از بین بردند، #ابراهیم دلش برای آن جوان سوخت.
به مقدار#قیمت نوار هایش به پسرک پول داد تا کاسبی جدیدی را برای خود راه بیاندازد.
این گونه، هم مال#حلال به دست می آورد، هم صدای حرام و مبتذل نمی فروخت.
او یاد داد که باید این گونه#باگناه مبارزه کرد . هم#حرام را از بین برد هم شخص را بیکار نکرد.
•برگرفتھازکتابخدایخوبابراهیم📚
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
🌸 #علمدار_کمیل 🍃
💠
✅
👈 سالروز #شهادت #شهید بی مزار ، #جاویدالاثر #شهید_ابراهیم_هادی
ولادت ۱۳۳۶ ، #تهران
در نوجوانی یتیم شد.
پدر و پسر علاقۀ خاصی بهم داشتند.
سال ۱۳۵۵ دیپلم گرفت.
شاگردی استاد #علامه_محمد_تقی_جعفری در رشد شخصیتش بسیار مؤثر واقع شد.
شجاع بود. هم درس می خواند و هم در بازار کار می کرد.
شد یک #معلم فداکار.
اهل #ورزش_پهلوانی بود و در #کشتی و #والیبال نظیر نداشت.
مردانگیش را در #بازی_دراز و #گیلانغرب و بعداً جنوب به اثبات رساند.
در #والفجر_مقدماتی ، پنج روز به همراه بچه های #گردان_کمیل و #حنظله در کانال های #فکه مقاومت کردند. اما تسلیم نشدند.
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید.
او همیشه از خدا می خواست #گمنام بماند، چرا که گمنامی، صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. #ابراهیم سال هاست که گمنام و غریب در #فکه مانده تا خورشیدی باشد برای #راهیان_نور
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهدای_فکه
#شهدای_والفجر_مقدماتی
#ابراهیم_هادی
#شهدا
#شهیدان
#سلام_بر_ابراهیم
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#لشکر۲۷
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat