📚خاطرات شهید مدافع حرم احمد مشلب
راوی:سیده سلام بدرالدین مادر شهید
#تولد
من ۳۰ مارس سال ۱۹۷۷ (۲۹اسفند ۱۳۵۵)در شهر نبطیه به دنیا آمدم نبطیه شهری شیعه نشین در جنوب لبنان است.
خانواده ی من شیعه و بسیار مذهبی بودند ما التزام زیادی به اسلام و به ویژه حزب الله داشته و داریم.
اهمیت به این حزب اسلامی شیعه در خانواده ی ما موج می زد از زمانی که خدمت داشتم در برنامه های اجتماعی و فرهنگی حزب الله فعالیت داشتم
در ۱۶سالگی ازدواج کردم همسرم نیز مذهبی بوده و مانند من و خانواده ام هوادار و پیرو حزب الله بود ما در منزل شخصی خود زندگی میکردیم و زندگی راحت ومرفهی داشتیم مدتی بعد از ازدواج باردار شدم و ۳۱آگوست سال ۱۹۹۵میلادی (۹شهریور ۱۳۷۴)زندگی شیرین ما با تولد اولین فرزندم زیباتر و جذاب تر شد همسرم به عشق پیامبر مکرم اسلام نامش را #احمد گذاشت
#خاطرات
#شهید_احمد_مشلب
#حزب_الله
@yousof_e_moghavemat
#خاطرات
زمانی که احمد کاظمی در جنگ بود، خیلی کم فرصت میکرد به خانوادهشان سرکشی کند. در کوران عملیات کربلای 5 که مرتب با فرماندهان و احمد صحبت میکردیم و دستورات عملیاتی میدادیم از نجفآباد تماس گرفتند که خدای متعال یک فرزند پسر به احمد داده است. فکر کردم بد نیست وسط عملیات و جنگ و زد و خورد، این خبر را به احمد بدهم وقتی به او بیسیم زدم و گفتم خدا به تو یک هدیه و نعمتی داده است او فکر کرد که یکی از واحدهای او موفقیتی به دست آورده و با خوشحالی پرسید که چی شده؟ گفتم خدا به تو <محمد> داده است یک فرزند پسر. کمی مکث کرد و بعد گفت خیلی خوب بعد از عملیات ایشان را میبینم . یک لحظه فکر کردم در همان لحظهای که مکث کرد با خودش یک جهاد با نفس انجام داد.
(راوی: محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه)
🌷 شهید احمد کاظمی، فرمانده لشکر 8 نجف اشرف
#شهید_احمد_کاظمی
#لشکر_8_نجف_اشرف
@yousof_e_moghavemat
📚خاطرات شهید مدافع حرم #احمدمشلب
راوی:سیده سلام بدرالدین( مادر شهید)
#علاقه_به_خانواده
قسمت دوم:
#احمد رابطه ی فوق العاده ای با برادر و خواهرانش داشت و مهر برادرانه ی خاصی به آن ها ابراز می کرد.
به کوچک ترین نکات در مورد آن ها اهمیت می داد.
مخصوصآ به حنین توجه ویژه ای داشت.
حتی به لباس پوشیدن،مدل مو و کوچکترین کارهای او اهمیت می داد در کارها به خواهران و برادرش کمک می کرد و برای همه پشتیبان و کمک حال بود.
اما نکته ی مهمی که باید متذکر شوم این است،چون در خانواده ای مذهبی پرورش پیدا کرده بود به مسائل زیادی اهمیت می داد و به هیچ وجه اهل بگو بخند و شوخی با نامحرم نبود و حدود محرم و نامحرم را به درستی رعایت می کرد و امکان نداشت با نامحرم صمیمی شود.
#شهید_احمد_مشلب
#حزب_الله
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#نویسنده_مهدی_گودرزی
@yousof_e_moghavemat
#خاطرات
احمَد،احمَد،احمِد 😊
در عملیات بیت المقدس دو تا از فرماندههای تیپهای سپاه اسم کوچکشان \”احمد\” بود . احمد کاظمیو احمد متوسلیان . معرف هر دو در شبکه ی بی سیم قرارگاه احمد بود.
تماس که میگرفتند از لهجه شان میفهمیدیم که کدام است .
گاهی هم دو احمد با هم کار داشتند . احمد کاظمی، متوسلیان را این طوری صدا میزد : \” احمَد،احمَد،احمِد\”.
#شهید_احمد_کاظمی
#حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#سردار_دلها
خاطرات حاج قاسم سلیمانی
⚫️روایت شده از #حاج_قاسم
من رفتم بندرعباس صحبت کنم. چند تا دختر آمدند پیش من گفتند: "فلانی، ما هر کدام نامی برای خودمان گذاشته ایم."
ندیدند #همت را، ندیدند #باکری را، ندیدند #خرازی را...🍃
گفتند: "نام این خانم باکری است. ما او را به نام باکری صدا می کنیم. او متبرّک کرده خودش را به نام باکری... نام این خرازی است، نام این #کاظمی."
بعد این دختر به من گفت: "من وقتی سر سفره می نشینم، حس می کنم مهدی باکری سر سفره ی ما نشسته است."
کجا چنین چیزی وجود دارد؟ این، آن اتصال است...
یکی از برجستگی های #جنگ ما این بود که قله های آن، قله های مطهّر و مرتفعی بود. اگر قله مرتفع بود، دامنه زیبا می شود، دامنه سرسبز می شود، چشمه های جوشان از دامنه سرازیر می شود... این قله برجسته اثری جدی گذاشت.
#شهید_قاسم_سلیمانی
#خاطرات
@yousof_e_moghavemat
#فرنگیس
مهناز فتاحی
#خاطرات
#دفاع_مقدس
قطع رقعی
جلد شومیز
#مصور
355صفحه
سوره مهر
قیمت 24000تومان
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_ارزشی
#کتاب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
#خاطرات
#شهید_همت
#ماه_رمضان
ابراهيم و يونس در تاريكي به نماز ايستادهاند. گروهبان، سـيني غـذا و آب را كنارشان ميگذارد و با حسرت نگاهشان ميكند. يك لحظه به ياد مرخصي ابراهيم
ميافتد. ابراهيم ميتوانست اين لحظات ماه رمضان را در كنار خانواده و در راحتي و آسايش☝️
سپري كند. او روزه گرفتن در محلة دلنشين خودشان، نمازهاي جماعـت مسـجد
محل و افطاري در ايوان باصفاي خانه ـ آن هم در كنار كربلايي و ننه نصرت ـ را
خيلي دوست داشت☺️ اما گروهبان خـوب مـيدانسـت كـه روزهـاي سـخت و
طاقتفرساي بازداشتگاه و در کنار بقیه سربازها براي او لذتبخشتر از هر چيز ديگري است.🌹
راوی یکی از همرزمان شهید
@yousof_e_moghavemat
#صدوهفتادوششمین_غواص
محمدرضا یزدیان
#خاطرات #دفاع_مقدس
قطع رقعی
جلد شومیز
مصور
۳۴۴صفحه
چاپ ۹۹
قیمت ۳۷۰۰۰تومان
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
#کتاب_ارزشی
#کتاب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
🌷وصیتنامه بسیار عجیب یک شهید
✍سردار حاج حسین کاجی:بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم، از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود، در وصیتنامه نوشته بود: من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم، پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند، بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست، این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند.
بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
📚 کتاب خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195
#خاطرات
#تفحص
@yousof_e_moghavemat
#معرفی_کتاب
فاطمه جعفری، در #کتاب «عزیزخانم» به نگارش #خاطرات بانویی پرداختهاست که مادر شهیدان محسن، جواد، علی اصغر و محمدرضا بارفروش است و اما ماجرای زندگانی او در زمان انقلاب نیز بسیار پر پیچوخم است..📻
گذشتن از مال و جان، همسر و فرزند برای هیچکس آسان نیست اما بانو کبری حسین زاده کسی است که برای پیروزی و موفقیت اسلام و ایران حاضر شدند از همه آنها چشم بپوشند.🌿🌻
✍🏻نویسنده:فاطمه جعفری
▫️ناشر: راه یار
📖تعداد صفحات: ۱۱۲ صفحه
💳 قیمت کتاب ۲۲ هزارتومان🌱
#کتاب_خوب
#کتاب_شهدایی
#کتاب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک #شب_قدر بود. شب قدر که رسید ، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم ، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم.
از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر آمده بودند. تعجب کردم…!
شب دوم هم همین طور بود . برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند…؟!
از محل برگزاری احیا بیرون رفتم . پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت .
به سمت صحرا حرکت کردم ، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه میکند . چون صدای مراسم احیا از بلندگو پخش میشد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدای خود راز و نیاز میکردند.
بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
#خاطرات #شهید_رضا_صادقی_یونسی
@yousof_e_moghavemat