eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
کجا از مرگ می‌هراسد آن کس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟ | گنجینهٔ آسمانی @yousof_e_moghavemat
📖 هیچ چیز مثل  خواندن قبل از خواب عالی نیست ، قبل خواب می‌تونه عادت خوبی باشه☺️ @yousof_e_moghavemat
🏷 📚 📲 📖 ● عنوان کتاب: (سرگذشت نامه فرمانده ، سردار ) ● پژوهش و نگارش: سیّد حسن شکری ● ناشر: ● تعداد صفحه: ۶۳۴ صفحه ● قیمت: ۵۰ هزار تومان. ✔ ☎️ ☑ دوستان جهت خرید کتاب فوق، از طریق راه های ارتباطی زیر تماس حاصل فرمائید. 🌍خریداینترنتی: https://shop.revayat27.com 📞 سفارش تلفنی : ۰۲۱۶۶۹۶۴۰۷۱-۰۲۱۶۶۹۶۴۰۶۹ 📲سفارش از طریق واتساپ: ۰۹۱۲۷۲۶۷۸۹۷ 📥از طریق سامانه پیامکی:۳۰۰۰۲۱۹۰۲۷ 👈👈ارسال  کتاب به سراسر کشور. @yousof_e_moghavemat
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اعتراض نتانياهو به امام خامنه ای در سازمان ملل💪 🔴اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود. @yousof_e_moghavemat
🚨 رهبر انقلاب در زمان چه هایی می خواندند؟ 📚 من در دوران جوانی زیاد می‌کردم. غیر از کتابهای درسی خودمان که مطالعه می‌کردم و می‌خواندم، کتاب تاریخ، کتاب ادبیات، کتاب شعر و کتاب قصّه و رمان هم می‌خواندم. 📘 به کتاب قصّه خیلی علاقه داشتم و خیلی از های معروف را در دوره نوجوانی خواندم. شعر هم می‌خواندم. من با بسیاری از دیوانهای شعر، در دوره نوجوانی و جوانی آشنا شدم. به کتاب علاقه داشتم و چون درس عربی می‌خواندم و با زبان عربی آشنا شده بودم، به هم علاقه داشتم. 📒 الان احادیثی یادم است که آنها را در دوره نوجوانی خواندم و یادداشت کردم؛ دفتر کوچکی داشتم که می‌کردم. احادیثی را که دیروز، یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمی‌ماند، مگر این‌که یادآوری وجود داشته باشد؛ اما آنهایی را که در آن دوره خواندم، کاملاً یادم است. ۷۶٫۱۱٫۱۴ @yousof_e_moghavemat
📚🤗❤ هر وقت که محمدرضا به دیدن منصوره می‌آمد، برایش یک به عنوان هدیه می‌آورد؛ بیشتر هم همیشه هم لای کتاب‌ها برای منصوره پول می‌گذاشت. دفعه‌ی بعد که به دیدنش می‌آمد، پی‌گیر می‌شد که کتاب‌ها را خوانده است یا نه؟ بعد اگر می‌گفت آره، ازش سؤال می‌کرد که از کدام قسمت کتاب خوشش آمده و دوست دارد دفعه‌ی بعدی، چه کتاب‌هایی را برایش بیاورد... ✍ با تخلیص از کتاب ارزشمند و خواندنی به روایت خواهر ارجمند و بزرگوار، سرکار خانم «مریم عباسی جعفری» ، صفحات ۲۱۵ و ۲۱۶. به یاد سردار دلاور و غیور اسلام جاویدالاثر فرمانده‌ی اسطوره‌‌ای از 👈 👉 @yousof_e_moghavemat
🚩 ۸ شهریور ۱۳۶۰ سالروز شهادت رئیس‌جمهور محبوب، مردمی، انقلابی و پاک‌باز گرامی باد...🌸⚘❤ «...این بنده‌ی کوچکِ خداوندِ بزرگ با اعتراف به یک دنیا اشتباه، بی‌توجهی به ظرافت مسئولیت از خداوند رحیم، طلب عفو و از همه‌ی برادران و خواهران متعهد، تقاضای آمرزش‌خواهی می‌کنم. وصیت حقیقی من مجموعه‌ی زندگی من است. به همه‌ی چیزهایی که گفته‌ام و توصیه‌هایی که داشته‌ام در رابطه با اسلام، امام و انقلاب تاکید می‌نمایم. به کسی تکلیف نمی‌کنم ولی گمان می‌کنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت درآورند برای مفید باشد...» (قسمتی از ) 📸 شهید محمدعلی رجایی درحال مطالعه جراید در دفتر خود در نخست‌وزیری، سال ۱۳۵۹ ۸ شهریور: • روز مبارزه با تروریسم (انفجار دفتر نخست‌وزیری به دست منافقان و مظلومانه‌ی شهیدان رجایی و ۱۳۶۰) @yousof_e_moghavemat
📚 تا جایی که بضاعت مالی‌اش اجازه می‌داد، از مراکز انتشاراتی معتبر تهران نظیر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، انتشارات بعثت، نشر صدرا و واحد تبلیغات حزب‌ جمهوری اسلامی، آثار مفید نویسندگان و اندیشمندان مذهبی و انقلابی کشور را خریداری و آن‌ها را در سطح منطقه‌ی لواسانات، بین علاقمندان توزیع می‌کرد. مادر ارجمندش درخصوص اشتیاق شدید مهدی به ترویج فرهنگ اسلامی از طریق توزیع کتب مذهبی می‌گوید: «...اصلاً از فردای پیروزی انقلاب، تمام زندگی این بچّه خلاصه شده بود در کتاب و کتاب و کتاب. خیلی به کتاب‌های علاقه داشت. مخصوصاً وقتی بعد از شهادت ایشان، امام گفت که من تمام آثار او را تایید می‌کنم. البته بیشتر از تمام کتاب‌ها، به علاقه داشت. دائم می‌دیدیم به هر دوست و آشنایی که می‌رسد، کتابی به او هدیه می‌دهد؛ کتاب‌های مذهبی...» 💎 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و خواندنی ؛ سرگذشت‌نامه‌ی فرمانده تیپ یکم عمّار سردار به اهتمام گل‌علی بابایی و حسین بهزاد، صفحه ۴۴. @yousof_e_moghavemat
فاطمه جعفری، در «عزیزخانم» به نگارش بانویی پرداخته‌است که مادر شهیدان محسن، جواد، علی اصغر و محمدرضا بارفروش است و اما ماجرای زندگانی او در زمان انقلاب نیز بسیار پر پیچ‌وخم است‌‌..📻 گذشتن از مال و جان، همسر و فرزند برای هیچکس آسان نیست اما بانو کبری حسین زاده کسی است که برای پیروزی و موفقیت اسلام و ایران حاضر شدند از همه آنها چشم بپوشند‌‌.🌿🌻 ✍🏻نویسنده:فاطمه جعفری ▫️ناشر: راه یار 📖تعداد صفحات: ۱۱۲ صفحه 💳 قیمت کتاب ۲۲ هزارتومان🌱 @yousof_e_moghavemat
وقتی از عملیات خبری نبود، میخواستی پیدایش کنی، باید جاهای دنج را می گشتی. پیدایش که می کردی، میدیدی به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت که پیدا می کرد، می رفت سر وقت هایش. گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور باز می ماند تا برگردد. سمت چپ تصویر هستند @yousof_e_moghavemat
«نخل‌های بی‌سر»        ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ وقتی بی حوصله و نگران است، به آن پناه مي برد؛ به قرآن قديمی جلـد چرمي‌ای كه از پدر برايش به ارث مانده است . قرآن را بـاز مـی كنـد و مـشغول خواندن مي‌شود. گرم خواندن شده كه صداي ناله تلفن بلند مي شود. به اتاق مي پرد و گوشي را برمي دارد. دستپاچه اَلو مي گويـد و منتظـر صـداي ناصـر اسـت، كـه تلفنچـي مي‌گويد: با خرمشهر صحبت كنين. صداي او قطع مي‌شود و صداي ضعيف‌تري به گوش ميرسد: ـ سلام عليكم! صدا صداي ناصر نيست اما به گوش زن آشناست؛ صداي صالح است؛ سيد صالح موسوي. ـ سلام عليكم، بفرماييد. ـ بتول خانم، يه خبر خوش، تبريك تبريك! ـ چيه صالح؟ چه خبری؟ ـ تا چند دقيقه ديگه همه ايران ميفهمن؛ شايدم همه ی دنيا! ـ خرمشهر آزادشده؟ ـ آره؛ گرفتيمش؛ من از خط اومدم مهمات ببرم؛ گفتم اول خبرو به شـما بـدم كه مادر دوتا شهيدين. چهره زن گل انداخته؛ خنده از لبش كنار نمي رود؛ روي پـايش بنـد نيـست؛ بي‌اختيار اشك می‌ريزد و اين پـا آن پـا مـی كنـد. حرفـي بـه گلـويش آمـده و مي‌خواهد آن را بزند اما شادی امان نمي دهد. لب بـاز مـی كنـد و بريـده بريـده مي‌گويد: «ديگه حالا... اگه ناصر هم... شهيد بشه... غمي ندارم.» ـ چی؟ ـ مي‌گم حالا ديگه اگر ناصر هم شهيد بشه، غمی ندارم. ـ «پس... پس ناصر هم شهيد شد...» نویسنده:قاسمعلی فراست @yousof_e_moghavemat
«زمینهای مسلح»       ┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ .. رو به گــردان فریـاد زدم : «برادرهـــا! کسی تخریـب بلد اسـت؟ می خواهیم این میدان مین را پاکسازی کند تا بتوانیم جلـو برویم.» پیرمردی حدود ۶۰ ساله به نام علی بخـشی که از اهالی با صفـای خیابان مجیدیه تهران بود، پرسید: «حتماً باید تخریب بلد باشد، یا فقط باید میدان مین را پاکسازی کند؟» گفتم: « بتواند مین ها را خنثی کند دیگر! » گفت: «من بلــدم!.» خوشحال شدیم. گفتیم: « پس، بسـم الله پدرجـان! » زیر آتش شدید دشمن، سینه خیـز جلو آمد. از ما عبور کرد و به ابتدای میدان مین رسید؛ به یکباره از جـا بلند شد. ایسـتاد و گفت: «السـلام علـیک یـا ابـاعبـدالله الحســين (ع)» و دوید داخـل میدان مین. آنقدر سریع این اتفاق مقابل چشمان ما افتاد که زبانمان بند آمد و نتوانستیم مانع او بشویم. هنوز دو متـر جلـو نرفته بود که با انفجــار مین، به سمت راست پرت شد. به محض اصابت او با زمین، یکی- دو مین دیگر هم منفـجر شدند. بدنـش تکـه و پــاره شـده بـود. اشـک در چشمـان همه مـا جمع شد. حـاج علی فضـلی بلند گفت: « اللـه اکبــر! » راوی: ولی الله خوشـنام       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ روایتی از عملیات والفـجر مقدماتی _فــکه پژوهش و نگارش: گلعلی بابایی @yousof_e_moghavemat