eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 ...طاقتم طاق شد. زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم خارج کردم، باتری تمام ساعت های خانه را درآوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت ۳ خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. موقع نماز صبح، از خواب پرید. نقشه هایم، نقش برآب شد. او خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانۀ مامانم. مامانم ناراحت بود. پدرم توی خودش بود. همه دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حالِ شلم شوربای ما جوک می گفت. می خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. من ماندم و تنهایی محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم.فقط به عکسش که روی صفحۀ گوشیم بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش می شد دوباره روشن می کردم. پیامک دادن ها شروع شد. مدام صدای دینگ دینگ موبایل توی گوشم می پیچید. هنوز نرسیده بود لشکر. نوشت: «دلم برات تنگ شده.» نوشتم: «تو که داری میری، چرا با دل من بازی می کنی؟ اینو من باید بگم، نه تو!» - دعا کن عاقبت بخیر بشم. - محسن! تو رو خدا برگرد، فقط برگرد! من به درک، بچه گناه داره. - هرچی خیره! انشاءالله برمی گردم. - قول بده. - قول میدم. توی دلم گفتم: راست میگی، برمی گردی، ولی نمیگی چطور!... 📘 برگرفته از کتاب خواندنی و ارزشمند ، به نقل خانم «زهرا عباسی»؛ همسر ، صفحه ۷۵ و ۷۶ @yousof_e_moghavemat
📚#معرفی_کتاب 📙 ▫️ عنوان کتاب: #سربلند (روایت هایی از زندگی #شهید_محسن_حججی ) ▫️ نویسنده: محمد علی جعفری ▫️ ناشر: انتشارات شهید کاظمی ▫️ نوبت چاپ: هفتم ، ۱۳۹۷ ▫️ قیمت: ۲۵۰۰۰ تومان ▫️ تعداد صفحه: ۳۶۳ @yousof_e_moghavemat
🌺 #مبادله_جنازه_شهید_محسن_حججی 🌺 ...برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟!» خیلی به هم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم، سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر اون مسلمون نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تندتند حرف هایم را ترجمه کرد. داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده اند «القائم»، بپرسید. فهمیدم می خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم کجای اسلام می گوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم: «به چه جرمی؟» بریده بریده جواب می داد و حاج سعید ترجمه می کرد: «از بس حرصمون رو درآورد، نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود...!» 📚 برشی از کتاب #سربلند : روایت هایی از زندگی #شهید_محسن_حججی ، به نقل از مهدی نیساری (همرزم شهید) @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🙂 ❤ ❤ ✔ 🌸 ↩ ↪ 🔍 📷 🌄 بزرگتری کوچکتری حالیش بود. هرچه پافشاری کردم جلو بنشیند، زیر بار نرفت. از ب بسم اللهِ حرکت، صدقه جمع کرد که به سلامت برسیم. انداختیم از جاده سمنان رفتیم؛ جاده تا . گِلی از دستش نمی افتاد. مدام می گفت. در آسایشگاه، توی یک اتاق افتادیم، تخت ها هم بغل هم. بعد از کلاس و نماز ظهر دیگر آقامحسن را نمی دیدم. می گفتم: "تو حرم چیکار می کنی؟ نه ناهاری، نه شامی. بیا یه چیزی با هم بخوریم." می گفت: "حالا یک چیزی پیدا میشه برای خوردن." هر بار از خواب بلند می شدم، می دیدم روی تخت خالی است. پرسیدم: "کسی رو تو داری؟" گفت: "آره اینقدر از این رفقا پیدا میشن که نگو." یکی دو شب با همین فرمان رفت جلو. دلم تاب نیاورد. قسمش دادم: "خداوکیلی بگو، این همه وقت چیکار می کنی تو حرم؟" بغض راه گلویش را گرفت: "میاد روزی که حسرت این لحظه ها رو بخوریم." توی خلوتیِ سحر، گوشه ای می خواند؛ با گردن کج. مثل ابر بهار در نماز شبش اشک می ریخت. می خواستم توی کارش سر در بیاورم: "خسته نمیشی؟" چشمانش برق زد: "اینقدر برام شیرین و لذت بخشه که نگو." از بازار رد می شدیم. خانم بی حجابی را دید. سرش را پایین انداخت و گفت: خواهرم! جلوی حجابت رو رعایت کن." با آرنج زدم به پهلویش: "ما رو می‌گیرن تا حد مرگ می زنن!" کوتاه بیا نبود: "آدم باید ش سرجاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خونه نیست!" پایش را کرد توی یک کفش. سر حرفش ایستاد که موج های آبی!!! بیا نیست. - من اومدم مشهد فقط برای خودم تازه شاکی هم بود که با این کارها، چهره مذهبی را خراب کرده اند و مردم را از غافل می کنند. خودمانی تر که شدیم، گفت: "از خدا و یک خواسته دارم، می خوام تو راه بشم. مکثی کرد و سرش رو انداخت پایین... 📚 از کتاب بسیار زیبا و خواندنی ؛ روایت هایی از زندگی راوی: غلامرضا عرب، همکار شهید. 🆔 @yousof_e_moghavemat
📚 📙 ▫️ عنوان کتاب: (روایت هایی از زندگی ) ▫️ نویسنده: محمد علی جعفری ▫️ ناشر: انتشارات شهید کاظمی ▫️ نوبت چاپ: هفتم ، ۱۳۹۷ ▫️ قیمت: ۲۵۰۰۰ تومان ▫️ تعداد صفحه: ۳۶۳ @yousof_e_moghavemat