eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
269 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
🔰 عجیب با (س) 🔸به مناسبت شهادت 🔸 👈سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد... 🌷بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِرّ اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ 🔺گفت سید کاظم دست از سرم بردار گفتم نه تا این سِرّ رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😥 گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاء ا... تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی... @yousof_e_moghavemat
شهید عبدالحسین بجث تقسیم اراضی که پیش آمد، عبدالحسین گفت: 《 این روستا جای زندگی نیست،آب و زمین را به زور گرفتن و میخوان بین مردم تقسیم کنند، بدتر اینکه سهم چند تا بچه یتیم هم قاطی این هاست.》 رفتیم مشهد؛خانه یکی از اهالی که خالی بود.موقتا همان جا ساکن شدیم.مانده بود کار. دوماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی؛اما سر هیچ کدام دوام نیاورد. می گفت: سبزی فروشه که سبزی هارو خیس می کنه تا سنگین تر بشه،لبنیاتیه جنس خوب و بد رو قاطی می کنه و غش و کم فروشی داره. از همه بدتر که می خوان منم مثل خودشون بشم.》 بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر. بعد از سه چهار روز یک بنا پیدا شد که عبدالحسین را با خودش ببرد. جان کندن داشت،مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول خودش 《هیچ طوری نیست،نون زحمت کشی نون پاک و حلالیه،خیلی بهتر از اون دوتاست.》 (از کتاب خاک های نرم کوشک) @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🌸 ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ سالروز شهادت سردار فاطمی سپاه اسلام فرمانده دلاور و سلحشور ۱۸_جواد_الائمه علیه السلام 🌹 . . ولادت: ۱۳۲۱ ، تربت حیدریه دارای روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت از همان اوان کودکی ترک تحصیل به خاطر فضای نامناسب و خفقان زده مدارس طاغوتی اعزام به خدمت در سال ۱۳۴۱ مورد آزار و اذیت قرار گرفتن به دلیل پایبندی به اعتقادات اصیل دینی ازدواج در سال ۱۳۴۷ با خانواده ای روحانی و مذهبی نقش فعال و موثر در مبارزات و تظاهرات علیه رژیم ستمگر پهلوی مهاجرت اجباری از به شهر مشهد اشتغال به کار سخت و طاقت فرسای بنایی با هدف مقدس پاگذاشتن به حوزه جهت تحصیل در دروس حوزوی زندانی و شکنجه شدن پیاپی توسط مزدوران ساواک تشکیل گروه ضربت سپاه پاسداران در مشهد عزیمت به جبهه در همان روزهای اول جنگ انتصاب به مسئولیت های مختلف به دلیل لیاقت و رشادت های بروز داده شده مسئولیت فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه علیه السلام قبل از عملیات خیبر شرکت در با همین سمت و نشان دادن شکوه ایثار و فداکاری بی نهایت 🌹شهادت: ۲۳ ، ۱۲ ، ۹۸ ، عملیات بدر که در تاریخ ۹ اردیبهشت ۶۴ ، روح پاکش در مشهد مقدس تشییع می شود.🌷 . . . 🆔 @yousof_e_moghavemat
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما از آنجا بیرون آمد 🔹مے‌گفت: سبزی فروش تحویل مردم می دهد و شیر‌فروش آب💧 قاطی شیر میکند و می فروشد! 🔸خیلی‌ها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی نمی کنی! و او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم😕 🔹یک روز صبح از خانه بیرون رفت. و شب که برگشت، متر و کمی وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی 🔸وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان گرفته بود! به بچه نان🍞 که می داد، میگفت: از صبح تا الان کشیده ام! بخور! . بالاخره هم بنّا شد. 📚کتاب: خاکهای نرم کوشک 🌷 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما #زود از آنجا بیرون آمد 🔹م
3⃣2⃣3⃣1⃣🌷 ✍ 🔰پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱📆 در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت♥️ 🔰به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود👌 همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد❌ حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! 🔰و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو ؟ چه گفتی؟ چه خواستی⁉️ که اجابتش هم صحبتی با شد؟! 🔰بعید میدانم کسی از داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن ظلمت🌚 وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از آسمان💫 به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🔰تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم⁉️ 🔰به گمـانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر. همچو مادر🥀 بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق💖 می‌شود و تو چه خوب شکل شدی. 🔰سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی. و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن📖 و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. 🔰سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.دعایمان کن شویم؛ جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم😔 🔰رسم عاشقی را خوب بلدی، گرد قدم‌هایت👣 بر سر و روی ما هم بنشیند. 🌷 @yousof_e_moghavemat
فرازی‌ از 🌹 🌱شما ای‌ ، چون‌ زینب‌ کبری‌ (سلام✨‌الله✨علیها) فرزندانم‌ را هم‌ پدری‌کن‌ و هم‌ مادری‌، مادری‌ که‌ می‌گوید. برای‌ چندمین‌ بار باز هم‌می‌گویم‌؛ هر کس‌ آمد و گفت‌: فرزند بی‌ بابا نمی‌خواهم‌ باید توی‌ دهنش‌بزنید. همسر عزیزم‌ شما هفت‌ فرزند دارید، باید آنها را آنچنان‌ با اسلام‌ آشناکنید که‌ هم‌ به‌ درد خودت‌ بخورند و هم‌ به‌ درد من‌، در راه‌ (رحمت✨الله✨علیه) که‌ همان‌ راه‌ و راه‌ حسین‌(علیه السلام) است‌ بروند تا سر حد. از همه‌ شما می‌خواهم‌ که‌ هر موقع‌ پسرانم‌ را داماد کردید، یک‌دختر بگیرید، فاطمه‌ و زهرا را هم‌ یک‌ شوهر برایشان‌ انتخاب‌کنید، برای‌ داماد و عروس‌ کردن‌ فرزندانم‌ پی‌ نروید، فقط‌ ببینید که‌ ازهمه‌ بهتر را می‌شناسد،. در هر کار اگر انسان‌ خدا را درنظر بگیرد انحراف‌ ایجاد نمی‌شود. همسر عزیزم‌! اگر شما این‌ حرف‌هایی‌ که‌ من‌ در نامه‌ نوشتم‌، عمل‌ کردید، من‌اگر در شدم‌، شما را تا به‌ بهشت‌ نبرم‌! خودم‌ نمی‌روم‌. ازهمه‌ی‌ شما می‌خواهم‌ که‌ مرا و از پدر و مادر مهربانم‌ هم‌می‌خواهم‌، که‌ مرا حلال‌ کنند.🌱 @yousof_e_moghavemat
💠زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی 🔰 در سال ۱۳۲۱ 🗓در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود 👼تا‌ هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی👨‍🌾 کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت. 🔰سال ۱۳۵۲📆 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله آشنا شده و از آن پس دل در گروه جهاد و انقلاب نهاد. فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که بارها و بارها خانه اش🏡 را مورد هجوم و بازرسی قرار داد 🔰آخرین بار در مراسم چهلم دستگیر و به سختی شکنجه💥 شد از جمله این شکنجه ها این بود که ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند😱 کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد👌 @yousof_e_moghavemat
📕 ✔ 🌸 عنوان کتاب: نویسنده: سعید عاکف انتشارات: مُلک اعظم نوبت چاپ: چاپ ۲۲۵ام، ۱۳۹۹ قیمت: ۲۸ هزار تومان تعداد صفحه: ۲۶۱ به همراه نامه‌ها و تصاویر. 🌸 ✔ 👈 «یک استثناء در تاریخ چاپ و نشر ایران بدون هیچگونه حمایت رسانه‌ای و توسط یک ناشر واقعاً خصوصی»🚩 ☘ 📚 📚 @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🌸 ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ سالروز شهادت سردار فاطمی سپاه اسلام فرمانده دلاور و سلحشور علیه السلام 🌹 . . ولادت: ۱۳۲۱ ، تربت حیدریه دارای روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت از همان اوان کودکی ترک تحصیل به خاطر فضای نامناسب و خفقان زده مدارس طاغوتی اعزام به خدمت در سال ۱۳۴۱ مورد آزار و اذیت قرار گرفتن به دلیل پایبندی به اعتقادات اصیل دینی ازدواج در سال ۱۳۴۷ با خانواده ای روحانی و مذهبی نقش فعال و موثر در مبارزات و تظاهرات علیه رژیم ستمگر پهلوی مهاجرت اجباری از به شهر مشهد اشتغال به کار سخت و طاقت فرسای بنایی با هدف مقدس پاگذاشتن به حوزه جهت تحصیل در دروس حوزوی زندانی و شکنجه شدن پیاپی توسط مزدوران ساواک تشکیل گروه ضربت سپاه پاسداران در مشهد عزیمت به جبهه در همان روزهای اول جنگ انتصاب به مسئولیت های مختلف به دلیل لیاقت و رشادت های بروز داده شده مسئولیت فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه علیه السلام قبل از عملیات خیبر شرکت در با همین سمت و نشان دادن شکوه ایثار و فداکاری بی نهایت 🌹شهادت: ۲۳ ، ۱۲ ، ۹۸ ، عملیات بدر که در تاریخ ۹ اردیبهشت ۶۴ ، روح پاکش در مشهد مقدس تشییع می شود.🌷 . . . @yousof_e_moghavemat
🌷 |سردار شهید عبدالحسین برونسی| 🌟 سهم خانواده من ... 📍همسر شهید: يك روز با دوتا از همرزماش آمده بود خانه. آن‌وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب‌يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده‌خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک @yousof_e_moghavemat
چیزهای نو را می‌داد به آنهایی که وسایل‌شان گُم یا درب و داغان شده بود..! آرزو به دل بچه‌های تدارکات ماند که یک بار او لباس نو تنش کند یا پتوی نو بیندازد رویِ خودش؛ فقط در یک عملیات لباس نو پوشید عملیات بدر ؛ همان عملیاتی که در آن شهید شد ... @yousof_e_moghavemat