eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
📚 ✔ 🌸 ✔ 💠 ... بچه را سیر کرد و خواباند و خودش مشغول نماز زیارت شد. رکعت اول نماز را خواند، رکعت دوم وقتی سر از سجده برداشت، دید بچه سر جایش نیست! هول کرد و از ترس نفهمید دیگر چطور نمازش را تمام کرد. زد توی سرش و فکر کرد جواب محمدرضا[شوهرش] را چه بدهد! چطور می‌تواند بدون پسرش برگردد ! توی دلش فقط التماس می کرد خدا بچه‌اش را برگرداند. رفت بیرون حرم، دید خانمی که چادر عربی سرش بود، نشسته را بغل گرفته و دارد با او بازی می‌کند. پیشانی علی هم خونی بود. تند، بچه را از بغل خانم عرب قاپید و به ترکی گفت: "خانوم واسه چی بچه‌ی منو برداشتی؟" با دستش خون پیشانی بچه را پاک کرد و خودش زد زیر گریه. ظاهراً موقعی که مادر داشت نماز می‌خواند، بچه برگشته بود و سرش به جایی خورده بود و خون آمده بود. خانم عرب هم دیده بود و بچه را برده بود بیرون. وقتی بی‌تابی زُبیده[مادرِ علی] را دید، با دستش به حرم امام حسین علیه السلام اشاره کرد و با کلمه‌هایی که بلد بود، گفت: "گریه نکن! این نشونه‌ی خوبیه. خونی که توی حرم امام حسین علیه السلام ریخته بشه بی‌علت نیست. آخرش خون این بچه‌ت به راه امام‌حسین(ع) ریخته میشه." این حرف تا آخر توی سرِ زبیده می چرخید و هیچ‌وقت از ذهنش بیرون نرفت. انگار همیشه منتظر بود تا ببیند چطور این حرف عملی می‌شود... 🚩 🌹 ✍ فرازی تکان‌دهنده و فوق‌العاده جذاب از کتاب ارزشمند و خواندنی (روایت مستند زندگی سردار_خیبری (کادر آزاد گردان میثم) 🦋 ☘ 📸 شناسنامه‌ی عکس: بهار ۱۳۶۲ - علی در کنار همسرش مریم جوکار. 💞 💫 @yousof_e_moghavemat
واقعا لایق بود او حداقل ماهی یک بار به زیارت امام رضا (علیه السلام ) میرفت. اخلاق و رفتارش با مردم خیلی خوب بود مخصوصا با آدم هایی که مسن بودند، احترام زیاد می گذاشت و با آن ها می گفت و می خندید و باهاشون شوخی می کرد، طوری که بعد از شهادتش همه اهل روستا می گفتند حیف از که رفت خیلی اخلاق و رفتار خوبی داشت. او تنها روستایشان است. شب قبل از زنگ می زند به پدرش و احوالپرسی می کند ، پدرش می گوید که همه خواهر برادرهایت اینجا هستند و می گوید گوشی را به همه شان بده می خواهم با تک تکشان صحبت کنم و با همه صحبت کرد. اخلاق و رفتار با همه خواهر برادرهایش خیلی فرق می کرد وقتی شد همه می گفتند که واقعا لایق بود. از سربازان انتظامی سیستان و بلوچستان پنجم آبان 1391 در ایست و بازرسی شهر سرباز توسط اشرار ترور و شد . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
‍ ‍ « وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» "هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند." 🍃اعتقاد عجیبی به این داشت و مانند نیروی مغناطیسی عظیمی او را به وادی عاشقی کشاند. 🍃معتقد بود بین و شهادت فرسخ ها فاصله‌است. شوق کاری کرد که از تعلقات دنیوی دل بکند. دو بال از قرض بگیرد و خود را به آسمان برساند. 🍃بعضی آدم ها اهل زمین نیستند بلکه در آسمان، سبک بال و عاشق به سوی ابدیت میکنند. علیرضا هم حس کرده بود دیگر زمین جایی برای ماندن نیست، باید هرطور شده برود. 🍃همسرش با صبری که از طلب کرده بود برای شهادت آماده بود. اما دختران بابایی اند و دل کندن برایشان سخت بود. مخصوصا برای زهرای بابا که علاقه خاصی به پدر داشت. او را با توکل به خدا برای حفاظت از فرستاد. 🍃ایام شعبانیه همه سرمست از عِطر ولادت پسران بودند. اهل محل با شور و شوقی وصف ناشدنی خود را برای ولادت علمدار کربلا آماده کرده بودند. 🍃همان شب بود که علمدار، سربازِ حریمِ عشق را خرید و عیدی خود را با دستی مجروح شده و چشمانی که برای دفاع از حرم فدا شده بود گرفت. حالا در و دیوار این کوچه پر شده از بنر های تسلیت و تبریک شهادت . 🍃بسیجیِ همیشه در خط، از دوران هشت سال جنگ تحمیلی تا جبهه مقاومت، بدون وقفه و با عشق جنگید و جهاد کرد. جهاد در راه خدا را توفیقی عظیم می‌دانست که از طرف خداوند شامل حالش شده بود. 🍃او رفت و هنوز یاد و خاطره اش بین مردم به یادگار مانده است. می گویند مردم دار و همسایه خوبی بود. به رسید. ✍نویسنده: مهدیه نادعلی 🕊به مناسبت 📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱۳۵۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵. فلوجه عراق 🥀مزار : اراک @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
‍ باکری را همه می‌شناسند نامش که برده می‌شود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهن‌ها نقش می‌بندد دو برادر بودند که قلبشان برای می‌تپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی می‌کردند. قلم اینبار از حمید بنویسد... ، مبارزه را از برادر بزرگترشان آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید قد می‌کشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمی‌کرد. به و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در ، حمید را به آنجا کشاند! تمامِ فکر و ذکرش بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا می‌ریختند رنگ و بویِ را که دید، گویی روحش به رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمی‌کرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد بود و میدان جنگ! بی‌وقفه در بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول "استراحت را گذاشته بود بعد از "! شهادتی که در اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از باز نگشت اما آنچه حاکم است، است به حمید که در دلها مانده فرمانده حمید این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به و منصب و میز نباشد! از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگ‌ها فاصله است برای روحِ زمین‌گیرمان بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند! گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما... فرمانده ✍️نویسنده : زهرا قائمی 🌺به مناسبت 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴ 📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲.جزیره مجنون عراق 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹 @yousof_e_moghavemat
💠 وقتی و باید پیش علیه‌السلام لُنگ بیاندازند...😅 🔸️در آن شب که علی علیه‌السلام در بستر پیامبرﷺ خوابید، خداوند به دو فرشته‌ی بزرگ خود، «میکائیل» و «جبرئیل» فرمود: «من شما را برادرِ یکدیگر قرار دادم. عمر یکی از شما از دیگری طولانی‌تر است. کدام‌یک از شما حاضر است مرگ را زودتر بپذیرد و زندگی‌اش را فدای دیگری کند؟» هیچ‌کدام از آن دو فرشته داوطلب نشدند. خداوند به آن‌ها فرمود: «به زمین بروید و ببینید که علی علیه‌السلام چگونه مرگ را خریده و جان خود را فدای پیامبرﷺ کرده است.» آن دو فرشته به زمین آمدند و در کنار بستر علی (ع) قرار گرفتند. میکائیل در کنار پا و جبرئیل در کنار سرش ایستاد و خطاب به علی علیه‌السلام گفتند: «آفرین! آفرین بر تو! چه کسی مثل توست، ای پسر ابوطالب؟ خداوند به وجود تو در میان فرشتگان مباهات می‌کند.» سپس آیه‌ی ۲۰۷ سوره‌ی بقره نازل شد. 📚 • عنوان کتاب: (ع) • نویسنده: علی شعیبی • ناشر: نشر نعارف • نوبت چاپ: اول، ۱۴۰۱ • تعداد صفحه: ۲۴۸ • قیمت: ۸۰ هزار تومان 🔹️کتابی بسیار شیرین، جذاب، پرمغز و سلیس و روان که مشخصه نویسنده با یه ذوق خاصی جملات رو کنار هم چیده و این اثر ارزشمند رو خلق کرده. هرکی دوست داره خیلی ساده و روان بدونه از تولد تا شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام چی گذشت، خوندن این کتاب ارزشمند و مهم رو از دست نده...!!! 🥰👋☘ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
☘🌸🚩 ☆ ♡ «...در هر شبانه‌روز صدهزار فرشته از آسمان فرود آمده و گرداگرد طواف نموده و به آن حضرت صلوات فرستاده و خداوند را تسبیح می‌گویند، آنان برای زائران مرقد استغفار می‌کنند و اسامی و مشخصاتِ دقیقِ کسانی را که به قصد تقرّب به خدا و رسولش به زیارت آن حضرت آمده‌اند می‌نویسند، و با قلمی که از نور عرش الهی است بر سیمای زائران این عبارت را نقش می‌زنند: "این شخص زائرِ مرقدِ بهترین و فرزند بهترین انبیاست." آنان در روز قیامت بر اثر این نور شناخته می‌شوند و نوری که از سیمای آنان ساطع می‌شود چشم‌ها را خیره می‌کند. در آن روز، تو ای محمّد! بین من و میکائیل قرار گرفته و علی پیشاپیش ما حرکت می‌کند. ملائکه‌ی بی‌شماری نیز به همراه ما در حرکت هستند. ما در مسیر خود به وسیله‌ی همان نوری که در سیمای زائران مرقد سیدالشهداء است آنان را شناسایی و از میان مردم جدا می‌کنیم و به این ترتیب خداوند متعال، آنان را از وحشت و سختی‌های روز قیامت نجات می‌دهد. این حکم خداوند و لطف اوست در حق کسانی که قبر تو را ای و یا قبر برادرت را و یا قبر دو فرزندت و را با و فقط برای خدا زیارت کرده باشند...» 🔰 برگرفته از کتاب بسیار ارزشمند و فاخر علیه‌السلام، صفحهٔ ۲۳۹. @yousof_e_moghavemat
31.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😅❤⚘☘🦋🚩🥰🌸 ✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼‌══┅── مَنی که اَز تَوَلُّدَم تو کِشوَری بُزُرگ شُدَم که اَز سَرِ مَاذَنه‌هاش اِسمِ و بَچّه‌هاش پیچیده سَمتِ هَر طَرَف دِل میره اِیوونِ ... 🕌 ▬▭◈༅🦋༅🌺༅🦋༅◈▭▬ می‌خوام که نوکَرِش باشَم غُلامِ قَنبَرش باشَم با عَلی با عَلی تا آخَرِش باشَم...🚩☘❤ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ علیه‌السلام 👋 😊 ♡ ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
برو به ميدون دست يارت باشه برو به ميدون پسرم نگهدارت باشه برو که اشک بدرقه ي راه تويه برو دعاي هميشه همراه تويه 🌴 دوران @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
‍ 🍃نمی دانم به حرمت صبر در برابر از دست دادن خواهر و برادر کوچک تر از خودت بود، یا پیشی گرفتن در برای همه، از کوچک و بزرگ! شاید هم به حرمت تکریم بزرگترانت که با هر بار دیدنشان بودی! 🍃نماز اول وقتت که جای خود دارد و دعای رزق در سجده. هر کدام می تواند عامل این معجزه باشد که پیکر پاکت، نزدیک به زیر آفتاب سوزان بماند، اما دشمن سالم پیدایت کند در حالی که طاقباز دراز کشیده و دستی را زیر سر قرار داده ای! انگارکه مشغول استراحتی🥺 🍃داعش است دیگر! چطور می تواند تو را که جسم بی جانت معجزه وار مانده تحویل دهد؟ یا رهایت کند؟ تو را که یک هستی و مسلمان واقعی. تو را که مظهر پاکی هستی جان. اما به زعم آنان یک کافر! که به شهادتت رسانده اند تا پاداش از خدا بگیرند😒 🍃تحویلت نمی دهند و زود سر و ته این را هم می آورند تا مبادا مُنافاتش را با تعاریفی که از کفر شیعیان داده اند بر نیروهایشان آشکار شود. باید این خبر را درز بگیرند که پیکری زیر در بیابانی که پر از کرکس است و کفتار، نه آفتاب سوخته شده نه خوراک درنده و چرنده! حتی دریغ از خطی از ! تا دستان گناه آلودشان بر ملا نشود. 🍃نمی دانم در آن بیابان سوزان چه کسی پَر چادر یا پر َعبایش را بر سرت گسترد؟ اما می دانم بی شک کسی بوده تا حقانیت راهی را که رفته ای آشکار سازد💔 🍃چنان فاصله زندگی تو با ما زیاد است که حتی رویم نمی شود طلب داشته باشم چه رسد به شفاعت😭 🍃تنها آرزو می کنم خداوند صبری عظیم و جمیل بر دل رنج کشیده مادر نازنینت عطا فرماید که چشم به راه است... ✍️نویسنده : سودابه حمزه ای به مناسبت 📅تاریخ تولد : ۲۵ دی ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ مرداد ۱۳۹۶ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : زرند @yousof_e_moghavemat
پدر 🌿🦋 همان لحظه که قلب دنیا و ما ساکنان حیرانش پر شده بود از تنهایی و ناامیدی و ترس و آشوب، خداوند، به ما بخشید که اینک در کتاب «پدر» از نرگس شکوریان فرد، داستان‌هایی تربیتی اخلاقی از زندگی او را می‌خوانیم.. این اثر روایتی از زندگانی مولای مومنان،(ع) است🌱🌼 در بخشی از اثر می‌خوانیم: ((در خیابان مقابل حرم که راه می‌روی، گنبد طلایی تمام عرض چشمانت را پر می‌کند و دلت شروع به ارتفاع گرفتن از زمین می‌کند... وقتی که اول ورودی کنار در می‌ایستی و مقابلت او است. فقط یک جمله می‌توانی زمزمه کنی: - السلام علیک یا بابا، السلام علیک یا علی))▫️🌿 ✍🏻نویسنده:نرجس شکوریان فرد ▫️ناشر:عهد مانا ▫️قالب کتاب:داستان و دل نوشته ادبی 📖تعداد صفحات:۹۶ صفحه 💳 قیمت ۴۵ هزارتومان🌱 🎈 ثبت سفارش🌱👇 @ketabkhon78 @yousof_e_moghavemat
شڪــر خــدا ... که نـام بر زبان ماست مـا شیعـــه ایم و عشـق علــے هم از آن ماست @yousof_e_moghavemat