eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادتـ واقعا هنـر استـ و شهیـد هنرمنـد واقعـی... @yousof_e_moghavemat
اى آخرين اميد ! در شام تار ما اى روشناى عشق ! اى غمگسار ما ! داغم به سينه ماند ، در انتظار تو از رهگذار شوق ، اين يادگار ما تا روز واپسين ، مى ماند اى نسيم ! بر جاده ظهور ، چشم مزار ما روزى كه مى رسى ، مي بينى اى عزيز ! خون گريه هاى شوق ، بر رهگذار ما ❤️ ❤️ @yousof_e_moghavemat ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
🚩 🌸 ✔ ▫️در سحرگاه همین شب [که در منزل خود به همرزمانش گفت: من از لبنان برنمی گردم...] به یادماندنی بود که به همراه تعدادی از نیروها عازم سوریه شد. به محض رسیدن به آنجا، در مذاکره با نمایندگان احزاب لبنانی، تهدید کرد که اگر چند نفر از نیروهای ایرانی که توسط عوامل اسرائیل، یعنی فالانژها دستگیر شده‌اند، آزاد نشوند، دست به اقدام نظامی خواهد زد. این تهدید موثر واقع شد و ربایندگان، مجبور شدند سه نفر از نیروهای ایرانی را آزاد کنند. همزمان با این چالش‌ها، در تهران روند تصمیم‌گیری جهت مراجعت نیروها، می‌رفت تا نهایی شود. به همین دلیل، ده صبح روز سه شنبه هشتم تیرماه ۱۳۶۱، جلسه ای در شورای عالی دفاع تشکیل شده و نتیجه بدست آمده حاکی از آن است که نیرو ها باید هرچه سریع تر برگردند. @yousof_e_moghavemat
💠 🌷 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے !🤬 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞 @yousof_e_moghavemat
🥀بهم گفت: من توی سپاه چیه؟ سوال عجیب و غریبی بود ولی می دانستم بدون نیست، گفتم: شما نیروی هوایی سپاه هستید ، به صندلی اش اشاره کرد و گفت: شما ممکنه به موقعیتی که من الان دارم نرسی ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا هیچ خبری نیست. @yousof_e_moghavemat
در به در دنبال آب مى گشتيم😰 جايى كه بوديم آشنا نبود ، وارد نبوديم تشنگى فشار آورده بود😶 «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»😧 يك تانكر بود🤗 هجوم برديم طرفش اما معلوم نبود چى توشه روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه😱 گفتم: « كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم ، اگه آب بود شما بخورين»😀 با احتياط شيرش رو باز كردم ، آب بود😋😋 به روى خودم نياوردم ، یه دلِ سير آب خوردم😋😋😋 بعد دستم رو گذاشتم روى دلم😁 نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن🧐 پرسيدند «چى شد؟...» هيچى نگفتم🤓 دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين...»😆 يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار😜 پوتين بود...😁😁😁 @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۴۳ ✍هدیه ی خاص آقا داماد برای عروس خانوم برا عروسی‌مون هر کدام از اقوام هدیه ای آورد. اما تویِ هدیه ها یه بسته ی زیبا چشم رو خیره می‌کرد. بازش که کردند، یک دوره نوارِ‌کاستِ درسِ اخلاقِ آیت‌الله مشکینی بود ، هدیه ای از طرفِ داماد به عروس خانوم ... امان الله این جمله‌ی شهیدِ مظلوم آیت الله بهشتی رو هم باخطِ زیبا نوشته و روی میز کارش نصب کرده بود: " ما در راهِ اعتقادی که داریم ، اهلِ سازش و تسلیم نیستیم..." 📌خاطره‌ای از زندگی شهید امان‌الله غلامحسین‌پور 📚منبع: سایت نویدشاهد / نرم‌افزار قطب سوم ، به نقل از همسر شهید @yousof_e_moghavemat
سخنان امام را به جان و دل بخرید و هر چه ایشان فرمودند انجام دهید که همان مصلحت اسلام است.  از ملت بزرگ ایران می خواهم جبهه را سرلوحه کار خودشان قرار دهند و از نظر مالی و نیرو حمایت کنند. اگر امروز از کمک به جبهه حمایت نکنید و قصور کنید آن چنان ضربه مُهلکی خواهیم خورد که نسل های آینده به ما خواهند خندید و باعث ضعف و نابودی اسلام خواهد شد. از مردم! می خواهم رعایت حال یتیمان و فرزندان شهیدان را بنمایند و به منافقین اجازه ندهند که در جامعه ، خود را نشان دهند و استادانی چون بهشتی ها، مطهری ها و ... را از ما بگیرند. امید است همگی رستگار شویم و دنیای آخرت را داشته باشیم. 🌷 ولادت : ۱۳۴۵/۳/۱ آران و بیدگل ، اصفهان شهادت : ۱۳۶۶/۴/۳ سردشت ، عملیات نصر۴ @yousof_e_moghavemat
بوی عشق میآید عطر چای ، صفای سفره شما چند لقمه زندگی کافیست تا انرژی جاودانگی در وجودمان شکوفا شود @yousof_e_moghavemat
صدای تیر اندازی می آید. از پشت صخره سرک می کشم. حسین و بچه هایش درگیر شده اند. می گوید «چقدر بد اخلاق شده ای؟ دیدی که، زدیم بیچارشون کردیم.» داد می زنم «واسه چی درگیر شدی حسین؟؟ با ده نفر؟ قرارمون چی بود؟» می خندد. می گوید «مگه نمی دونی؟ كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ اللَّهِ.» @yousof_e_moghavemat
🚩 ❤ 🌸 در پی اخذ تصمیم توسط «شورای عالی دفاع»،‌ بعدازظهر روز چهارشنبه نهم تیرماه ۱۳۶۱، فرماندهی کل سپاه که در قرارگاه مرکزی کربلا حضور داشت، طیِ تلفنگرامی، دستور مراجعت هرچه سریع‌تر ۲۷ به ایران را، به داوود کریمی؛ فرمانده سپاه منطقه ۱۰ تهران ابلاغ کرد. متن دستور، بدین شرح است: 🏷 بسمه تعالی ارجحیت: آنی تلفنگرام شماره: ۶۹۳-۷۲ تاریخ: ۱۳۶۱/۴/۹ از: فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا (سپاه) به: فرماندهی سپاه منطقه ۱۰ تهران با توجه به رهنمودهای امام بزرگوارمان در مورد سرعت دادن به [روند] پایان جنگ تحمیلی، خواهشمند است دستور دهید که ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ تا پایان روز ۱۵ تیرماه سال جاری در منطقه جنوب حضور یابد. بدیهی است معاون تیپ وارکان ستادی این یگان، مخصوصاً عناصر اطلاعات‌-‌عملیات وتدارکات، تا روز ۱۲ تیرماه بایستی در قرارگاه کربلا حضور پیدا کنند. ان‌شاءالله خداوند زیارت کربلا و شکست صدّامیان را نزدیک فرماید. قرارگاه مرکزی کربلا فرماندهی کل سپاه برادر محسن رضایی رونوشت: طرح و برنامه‌ی عملیات ستاد مرکزی؛ جهت پی‌گیری گوینده: حجازی‌ - گیرنده: سردرودی‌ تاریخ: ۱۳۶۱/۴/۹ ساعت: ۱۴:۴۵ 🛩🛩🛩 ✈✈✈ 📸 شناسنامه عکس: تیر ۱۳۶۱، سوریه - در جمع رزمندگان ایرانی در @yousof_e_moghavemat
_روح الله به نظرت چی کار کنم که اراده ام زیاد بشه؟ _این لباسای خوشگل رو در بیار،یه لباس پارچه ای ارزون و گشاد بپوش تا متوجه بشی هیچی نیستی و باید همه چی رو بسازی،درست میشه @yousof_e_moghavemat
ترکشی به پهلویش اصابت کرد وقتی بر زمین افتاد از ما خواست که بلندش کنیم روی پاهایش که ایستاد.. رو به سمت کربلا دستش را روی سینه نهاد و آخرین کلمات را بر زبان جاری کرد گفت: السلام علیک یا اباعبدالله.. موقع خاکسپاری با اینکه ۶ روز از شهادتش گذشته بود ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه‌اش قرار داشت... @yousof_e_moghavemat
❇️ ✨دلنوشته های شما برای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی سلام حاج قاسم! سردارم! وقتی که خبر شهادتت به گوشم رسید، برای دومین بار پدرم را از دست دادم. هیچ زبانی قادر به وصف شما نیست. تنها قهرمانی بودید که همدل مردم و در میان آنان بودید. سردارم! شهادت حق واقعی شما بود. اگر غیر از این بود، در حق شما ظلم می شد. به شما قول می دهم که تا زنده هستم، نامتان را در کلاس درس برای فرزندان سرزمینم زنده نگه دارم و بگویم هر کدام از شما باید یک سردار سلیمانی باشید تا دشمن را با اتحاد و همدلی نابود کنیم. آن گونه که سردارمان برای امنیت ما جانش را فدا کرد؛ زمانی ما در خواب ناز بودیم... 🌹🌷این من هستم مطهره محرابیان، دلباخته شهید قاسم سلیمانی🌷🌹 @yousof_e_moghavemat
🍃🌸حدیث روز🌸🍃 🍃💚امام علی ع : 🍃💝اصلاح و آشتی دادن بین دونفر و رفع اختلاف، از تمامی نمازها و روزه ها برتر است. 📚 منبع :نهج البلاغه، وصیت .47 @yousof_e_moghavemat
✍مُهم نیست که شانه هایت تجسم است و آغوشت خیال ! همه یادت اینجاست نگاهت، صدایت، خنده هایت... دیگر چه میخواهیم ... نفرسوم از سمت راست @yousof_e_moghavemat
دوستم تعریف می‌کرد، سال ۶۷ برادرش سرباز یگان بوده. صبح یکی از همین روز‌های خدمت، فرمانده یگان کل نیروها را جمع می‌کنه و میگه: مطلع شدیم تا چند دقیقه دیگه، سردار فلانی برای بازدید از یگان تشریف میارن😎. از همتون می‌خوام بدون نگرانی حرفاتونو با ایشون بزنین😇، مشکلاتتون و .... ولی فقط به شرط اینکه انصاف رو رعایت کنین🙃☺️ حرفاشون به آخر نرسیده بود که سردار تشریف آورده بودن.😌 بعد از بازدید از یگان، کنار سربازها میرن و خداقوت و خسته نباشید میگن😍 و از هر کدوم سوالی می‌پرسن🧐 به برادر دوستم که میرسن، می‌پرسن:خوب بهتون می‌رسن؟ امروز صبحونه چی خوردی؟🤔 بنده خدا از بس هول کرده بود😰 خواسته بود محکم و رسمی جواب بدهد: 👈کره، مربا؛ سردار🙃😉 گفته بود: کره، سردار؛ مربـــــــــــا🙈😂😂         @yousof_e_moghavemat
نام : محمدحسین نام خانوادگی : محمد خانی تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶ مکان شهادت : سوریه متولد نهم تیر ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جهه ها به یاد نداشت.مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید. رفت تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند. @yousof_e_moghavemat
‌ وه ڪه جدا نمی‌شود نقش از خیال من تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من 🗒 نفر سوم از سمت راست @yousof_e_moghavemat
سیدحسین بیژنی نعمتی شمسی فرزند سید رضا 🔻 اولین روز از بهار سال ۱۳۴۸ هجری شمسی دیدگان سیدرضا و زهرا به چهره اولین گل سرسبدشان در شمسی رستاق گشوده شد پدر و مادر در اوج ناباوری و فقر به پرورش و تربیت او همت گماشتند تا به سن ۶ سالگی رسید دوره ابتدایی را تا سال چهارم در دبستان شهید احمدی شمسی تحصیل نمود و در سن ۱۰ سالگی سایه شوم یتیمی بر چهره اش افتاد و مادر مهربان و دلسوز را از دست داد و بعد به شغل هایی چون کار در نانوایی، کارخانه و نقاشی ساختمان پرداخت تا به سن ۱۶ سالگی رسید. او آرام بود و با آرامش و مظلومیت خود رفتارهای انسانی را رام خود کرده بود همواره برای زندگی کار و تلاش می‌کرد تا اینکه از خود و وابستگی های دنیایی رها شد و در اوج دفاع مقدس در اواخر سال ۶۳ حضور خود را در قافله انسانهایی از از خود وارسته و آماده جهاد ضروری دانست و یک انسان واقعی شد با آموزش لازم به حضور در جبهه نبرد عاشق شهادت شد. برای آخرین باری که به جبهه غرب اعزام می شد به جای مادر از خاله خود خداحافظی کرد و گفت رضا رحمانی پسرخاله ام که مادر داشت رفت و جام را نوشید من که مادر هم ندارم. او با ماه ها حضور در جبهه بالاخره در جمع مهاجران الی الله در سروآباد مریوان در ۶۵/۸/۲۶ خون سرخش را در راه پایداری قرآن به پای درخت اسلام ریخت و جسم گلگون و پاکش در جوار دیگر شهدای شمسی در حسینیه شهدا به خاک سپردند. @yousof_e_moghavemat
🚩 🏷 ✈ 🔸️به دنبال ابلاغ دستور فرماندهی کل سپاه، روند بازگشت نیروهای اعزامی به ایران آغاز شد و جمع کثیری از نیروهای بسیجی طی چند پرواز از دمشق به تهران انتقال یافتند. اکنون تنها کادرهای ستادی و عملیاتی ۲۷ در سوریه و بخشی از بِقاع لبنان حضور داشتند و متوسّلیان به اتفاق همّت، درصدد تدوین جدول زمان‌بندی شده، برای مراجعت تدریجی آنها به ایران بودند. 🛩 ✔ 🚩 ✍ برگشتید؛ امّا چه برگشتنی!!! بدون احمد...💔 . . 📸 رزمندگان ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ - و در تصویر قابل مشاهده هستند. 💐 🌺 (ص) @yousof_e_moghavemat
⚘﷽⚘ 📌اسراف تکه نان خشکی را روی زمین دید. خم شد و آن را برداشت. در کنار کوچه نشست و با آجر به آن نان کوبید وخرده های آن را در مقابل پرندگان ریخت تا نان اسراف نشود. 📚برشےازکتاب خداےخوب‌ابراهیم 🌷 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👊 😅 👇 ↘️ 💠 [روز ۱۸ تیر ۱۳۶۱، پس ورود قوای محمد رسول الله (ص) به فرودگاه دمشق و همچنین استقبال و سخنرانی و مقامات نظامی سوری برای رزمندگان ایرانی] علی اکبر محتشمی پور، سرهنگ صیاد شیرازی، سرهنگ سلیمی، سرهنگ محسن رضایی، و چند نفر دیگر که لباس فرم سپاه به تن دارند، در بین محافظان سپاهی و ارتشی خود وارد کاخ می‌شوند. دم در ورودی، یکی از افسران به طرف می آید و با احترام چیزی به او می گوید. با تعجب به محتشمی‌پور می‌گوید: «ببخشید حاج آقا، ایشان چه فرمایشی دارند؟» محتشمی‌پور می گوید: «ایشان دارد می گوید لطفاً اسلحه کُلت خود را که به کمر بسته اید، تحویل بدهید.» لبخندی می‌زند و می‌گوید: «یک سرباز، همیشه در حال نبرد است و هیچ وقت خود را خلع سلاح نمی‌کند.» و دست‌هایش را به علامت نفی جلوی او می گیرد. افسر جملاتی به عربی می گوید. رفیق‌دوست می آید کنار احمد و می‌گوید: «حاجی جان! مثلاً داریم می‌رویم خدمت رئیس جمهور کشورشان! این یک قانون است. باید اسلحه ات را تحویل بدهی!» ولی حاج احمد امتناع می‌کند. [با توصیه های محمود مسافری - از محافظین سپاه - باز هم زیر بار نرفته و با نگاه تندی به او می گوید:] «من که متوجه نشدم آقای سفیر چی و چطوری حرف من را به آنها منتقل کرد، ولی از تو که یک سپاهی هستی بعید است این حرف را بزنی. ما باید ابهت مان را در اینجا نشان بدهیم که فردا بتوانیم فرماندهی کنیم. شما محافظ هستید، یک وظیفه دارید، ولی بنده فرمانده نظامی هستم، قرار نیست سلاحم را تحویل بدهم...من می خواهم دو تا لشکر او [حافظ اسد] را فرماندهی کنم، پس بزرگ شان باید این را بفهمد. من با این نگاه این کار را می کنم، وگرنه خودم خوب می دانم که از نظر امنیتی باید اسلحه را تحویل بدهم. » [به هر صورت، آن روز با اسلحه کُلت خودش روبروی حافظ اسد نشست] و [محافظان] حتی نتوانستند از او بخواهند تا خشاب و گلوله های اسلحه های خود را خالی کرده و تحویل آن ها بدهد. ✔ ↘️ ✍ این یعنی اقتدااااااااااااااااااررر....💪👊😅 📝 کلمات و جملات داخل کروشه از بنده است و بقیه مطالب از کتاب بسیار جذاب، ناب و خواندنی به نگارش رزمنده گرانقدر می باشد. 📚 📝 دوستان، هرطور شده این کتاب رو تهیه کنید و بخونید! مطالبی توی کتاب بیان شده که واقعا ناب و دسته اوله و برای اولین باره که عنوان میشه! یا علی...🖐 @yousof_e_moghavemat
قرار بود توی نماز جمعه سخنرانےکند. گفتہ بودند بگذار معرفیت ڪنیم. گفته بود نہ، فقط بگیــد یکے از سپاهی هاست... گفتیم بهتره ها! بگیم فرمانده سپاهی، حرف هات بیشتر خریدار داره... گفت : حرف اگر حرف باشہ، اثر خودش رو مے گذاره... @yousof_e_moghavemat
●هروقت قرار بود مأموریت برود. اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می کرد. اما این بار فرق داشت. مدام گریه می کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد. صبح با اشک و قرآن بدرقه اش کردم. ●دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم. صحیح و سالم بر میگردم" ﺭاﻭﻱ : @yousof_e_moghavemat
دل، چو در دام عشق منظور است دیده را جُرم نیست، معذور است ناظرم در رُخَت، به دیده ی دل گرچه از چشم ظاهرم، دور است @yousof_e_moghavemat
دو برادر شهید مجتبی و مصطفی بختی🌹 ۹۴/۴/۲۲ 📢 🕊🌺 📌خیلی صبـــور و مهربون بودن، اززمانی که بچه ها نوزاد بودند میگفتند که هر جـــــایی برای عزاداری آقا امام حســین علیه السلام میرید این بچه ها رو هم با خودتون ببرید، 📌چون بچه وقتی بدنیا میاد از روز اول متوجه همه چیزهستش ومن خیلی دوست دارم بچه ها ازهمین الان بادین ومذهب خودشون آشناباشندوخوب درکش کنند😊 📌همیشه احترام همه رونگه میداشتن براشون بزرگ و کوچیک نداشت میگفتند همه دارای شخصیت هستند وباید احترامشون رونگه داریم☝️ 📌بچه هاروخیلی دوست داشت میگفت بچه هاروح پاکی دارندکه آدم روبه خدا نزدیکتر میکنن😍 📌من هیچوقت ندیدم درمقابل پدرومادرشون پاهاشون رودرازکنندخیلی مودب وبااحترام باهاشون صحبت میکرد.👌 @yousof_e_moghavemat