eitaa logo
کانال زادگاهم تویه دروار
783 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
79 فایل
ارتباط با کانال: @mohammadtavakoliyan
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🌨هم اکنون بارش زیبای برف در دومین روز بهاری ارسال : چهارشنبه ، ۲ فروردین ۱۴۰۲ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zadgahamtuyehdarvar
‍ ✅ خانه آقا معلم سِلام . چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ، رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول . فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار . یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت . اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی . شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد . آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن . یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه . خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟ عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه . آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون . مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت . دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت . یادش گرامی .... معلُّمی همیشِک همین بوده و هست ..... در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم . قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار معلم دلسوز ولایِت به . پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن . در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد . عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن . نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به . خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه . از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟ 🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به سر کار خانم معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم . *⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ ۱۲ اردیبهشت ۹۸ @zadgahamtuyehdarvar
🏴 عزاداری روز عاشورا و نخل گردانی ▪️هیأت عزاداران امامزاده مطهر ▪️درمیانده (تویه) 🎥 خانم محرم 1402 @zadgahamtuyehdarvar
‍ ✅ خانه آقا معلم سِلام . چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ، رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول . فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار . یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت . اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی . شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد . آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن . یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه . خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟ عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه . آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون . مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت . دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت . یادش گرامی .... معلُّمی همیشِک همین بوده و هست ..... در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم . قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار معلم دلسوز ولایِت به . پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن . در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد . عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن . نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به . خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه . از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟ 🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به سر کار خانم معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم . *⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ ۱۲ اردیبهشت ۹۸ @zadgahamtuyehdarvar
‍ همین داستانا یکی از فامیل های سببی زنُم که اصلیِتشان زابلی اِن تعریف کِرد . ایسا اُما چه اِز اصل و نسب رستم بیم یا نَبیم ، سرباز ، خادم و نوکِر مردم ایران و همولایِتی های خوبمان ایم . سال ۱۳۰۵ وقتی از طرف ثبت و اسناد چند نفِر مامور میان (می آیند) تویه دِروار ، یکیشان عمو حاج اسحاقی خانه مستقِر بو . وقتی عمو حاج اسحاق بزرگ محل گوئه اُما طایفه رستم ایم ، قِرار وامِلِن فامیلا بیگیرن وقتی شناسنامه چِرُما نُقاه کنُم ، تاریخ تولدِشا بَنوِشتییِن ۱۲۹۱، یعنی موقع شناسنامه بِگِتییِن ، ۱۴ سالِش بی و اسم پدر را بنوشتین مرحوم تقی . بعضی وقتها ممکنه سن واقعی افراد نَبو ، چهار سال بعد اِز بِگِتِن شناسنامه بَشی سربازی . از آقای حاج حسین خطیبی بِشنُفتیُم مامورین ثبت و اسناد در پنج جا مستقر بَبییِن ، خانه "حاج کلانتر" در سراج که گَت محِل بی و فامیل انها را بِگِتییِن یک نفِر در خانه کربلایی نوروز ، چون آنها طایفه وفایی بییِن ، فامیلیشان یکی در خانه و یکی هم در خانه بدین ترتیب تویه دِرواری ها از سال ۱۳۰۵ به بعد دارای شناسنامه هابییِن . هرکِس که سفِر دَبی و جا بُماندیبی ، به هر کدام از اینجا ها که مراجعه کِردییِن ، بدون هاپرس واپرس کِسانی که حاج اسحاقی خانه میامییِن فامیلیشانا وامِشتییِن . آری این چنین بود برادر!!! از شهرت بِگِتِن تویه دِرواری ها... رستمیان ، کلانتری ، افضلی ، سلطانی ، وفایی نژاد و بقیه فامیلی ها همه با هم بِرارِن . داستان ادامه دارد *⃣*⃣*⃣ ۳ دی ۹۶ @zadgahamtuyehdarvar
🔰پخت و فروش توسط خانم 🔘سمنوی خوش پخت و خوش رنگ تهیه شده از جوانه گندم مرغوب تویه‌دروار ☑️فروش هر کیلو در شهر ۷۰۰۰۰  تومان ☎️ شماره تماس جهت هماهنگی ۰۹۱۱۷۷۸۳۲۸۰ @zadgahamtuyehdarvar
آخرين ساعات و لحظاتِ پاييز است. بلندترين شبِ سال را جشن ميگيريم؛ جشنى سراسر عشق فقط براى يک دقيقه بلندىِ شب آرى زندگى آنقدر كوتاهست كه يک دقيقه بيشتر با هم بودن جشن و سرور دارد... یلدا مبارک❤️ @zadgahamtuyehdarvar 📸 سرکار خانم 1400/09/30
▪️﷽▪️ ▪️فَبَشِّرِالصّابِرین الَّذینَ اِذا اَصابَتهُم مُصیبَه قالوا اِنّآ لله وَ انّآ اِلَیهِ راجعون . 🔘چندی از حلول سال نو نمی‌گذرد ، امّا متأسفانه در غم رحلت چند نفر از عزیزان همولایتی‌ ماتم زده و عزادار هستیم . غم از دست دادن عزیزان داغ بزرگیست بر پیکره جامعه بزرگ تویه‌درواریها که هیچگاه فراموش نخواهد شد ، اما از آنجائیکه خداوند این چنین مقدر فرموده است چاره‌ای جز تسلیم در برابر مشیت الهی نیست . 🕯آسمانی شدن مرحومه حاجیه خانم زنده یاد مهندس و حاجیه خانم را خدمت همولایتی‌های عزیز مخصوصا خانواده‌های محترم و و تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال برای عزیزان تازه سفر کرده مغفرت و آمرزش و برای بازماندگان صبر و اجر مسئلت داریم . از طرف و @zadgahamtuyehdarvar ◾️° 💐◾️ °◾️💐◾️ 💐◾️°💐◾️°💐◾️°💐◾️°
‍ ✅ خانه آقا معلم سِلام . چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ، رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول . فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار . یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت . اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی . شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد . آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن . یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه . خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟ عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه . آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون . مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت . دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت . یادش گرامی .... معلُّمی همیشِک همین بوده و هست ..... در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم . قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار معلم دلسوز ولایِت به . پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن . در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد . عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن . نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به . خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه . از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟ 🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به سر کار خانم معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم . *⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ ۱۲ اردیبهشت ۹۸ @zadgahamtuyehdarvar
🏴 عزاداری روز عاشورا و نخل گردانی ▪️هیأت عزاداران امامزاده مطهر ▪️درمیانده (تویه) 🎥 خانم محرم 1402 @zadgahamtuyehdarvar
🔘با سلام . به منظور ایمن سازی قسمتی از کوه بعد از دوراهی چشمه قلقل ، بالای سنجه دره ، که چندین بار ریزش نموده بود و در حال حاضر نیز با خطر ریزش و خطرات جانی برای مسافران روبرو است ، با تلاش بی وقفه جناب سرهنگ بعنوان نماینده شورای وحدت ، پس از مدتها پیگیری از مبادی مربوطه یک دستگاه ماشین سنگ شکن از یکی از معادن به مدت محدود به این امر اختصاص یافته است . 🔘 لازم به توضیح است که انتخاب زمان با نماینده شورای وحدت نبوده . 🔘در این مدت بخشی از کناره جاده اصلاح شده است و با هماهنگی لازم با اداره راه بخشداری و معدن مقرر شده است به منطور تسهیل در تردد مسافران ، از روز ششم محرم تا پایان روز عاشورا کار دستگاه تعطیل شود . 🔘متاسفانه در روزهای جاری چندین نفر از اهالی با دخالت در کار و اقدام ناصواب ، باعث شده اند راننده دست از کار کشیده و صاحبان معدن به خاطر بیم از آسیب رسیدن به دستگاه سنگ شکن کار تعمیرات جاده را بکلی تعطیل و اطلاع داده اند قصد برگشت دستگاه سنگ شکن را دارند . متاسفانه این فرصت از دست رفته و کار نیمه کاره رها میگردد . 🔘از همه هم ولایتی های محترم تقاضا داریم بخاطر منافع مردم و ایمن سازی جاده مواصلاتی مهم ، از هر گونه دخالت بیمورد و خودسرانه در این امر خودداری نمایند . جناب سرهنگ افضلی در حال رایزنی برای رفع مشکل حادث شده میباشد تا ان‌شاءالله بعد از تعطیلات کار تعمیرات مجددا ادامه یابد . 🖌 ۱۰ تیر ۱۴۰۴ @zadgahamtuyehdarvar