❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🌨هم اکنون
بارش زیبای برف در دومین روز بهاری
#بناب_صالح
ارسال : #افضلی
چهارشنبه ، ۲ فروردین ۱۴۰۲
❄️❄️❄️❄️❄️❄️
@zadgahamtuyehdarvar
✅ خانه آقا معلم
سِلام .
چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ،
رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول .
فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار .
یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت .
اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی .
شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد .
آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن .
یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه .
خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟
عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه .
آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون .
مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت .
دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت .
یادش گرامی ....
معلُّمی همیشِک همین بوده و هست .....
در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم .
قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار
#خانم_افضلی
معلم دلسوز ولایِت به .
پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن .
در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد .
عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن .
نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به .
خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه .
از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟
🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به
سر کار خانم #افضلی
معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم .
*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣
#حاج_رحیم_رستمیان
۱۲ اردیبهشت ۹۸
@zadgahamtuyehdarvar
🏴 عزاداری روز عاشورا و نخل گردانی
▪️هیأت عزاداران امامزاده مطهر
▪️درمیانده (تویه)
🎥 خانم #افضلی
محرم 1402
@zadgahamtuyehdarvar
هدایت شده از کانال زادگاهم تویه دروار
✅ خانه آقا معلم
سِلام .
چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ،
رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول .
فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار .
یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت .
اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی .
شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد .
آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن .
یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه .
خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟
عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه .
آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون .
مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت .
دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت .
یادش گرامی ....
معلُّمی همیشِک همین بوده و هست .....
در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم .
قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار
#خانم_افضلی
معلم دلسوز ولایِت به .
پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن .
در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد .
عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن .
نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به .
خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه .
از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟
🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به
سر کار خانم #افضلی
معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم .
*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣
#حاج_رحیم_رستمیان
۱۲ اردیبهشت ۹۸
@zadgahamtuyehdarvar
همین داستانا یکی از فامیل های سببی زنُم که اصلیِتشان زابلی اِن تعریف کِرد . ایسا اُما چه اِز اصل و نسب رستم بیم یا نَبیم ، سرباز ، خادم و نوکِر مردم ایران و همولایِتی های خوبمان ایم .
سال ۱۳۰۵ وقتی از طرف ثبت و اسناد چند نفِر مامور میان (می آیند) تویه دِروار ، یکیشان عمو حاج اسحاقی خانه مستقِر بو .
وقتی عمو حاج اسحاق بزرگ محل گوئه اُما طایفه رستم ایم ، قِرار وامِلِن فامیلا بیگیرن #رستمیان
وقتی شناسنامه چِرُما نُقاه کنُم ، تاریخ تولدِشا بَنوِشتییِن ۱۲۹۱، یعنی موقع شناسنامه بِگِتییِن ، ۱۴ سالِش بی و اسم پدر را بنوشتین مرحوم تقی .
بعضی وقتها ممکنه سن واقعی افراد نَبو ، چهار سال بعد اِز بِگِتِن شناسنامه بَشی سربازی .
از آقای حاج حسین خطیبی بِشنُفتیُم مامورین ثبت و اسناد در پنج جا مستقر بَبییِن ، خانه "حاج کلانتر" در سراج که گَت محِل بی و فامیل انها را بِگِتییِن #کلانتری
یک نفِر در خانه کربلایی نوروز ، چون آنها طایفه وفایی بییِن ، فامیلیشان #وفایی_نژاد
یکی در خانه #سلطانی و یکی هم در خانه #افضلی بدین ترتیب تویه دِرواری ها از سال ۱۳۰۵ به بعد دارای شناسنامه هابییِن .
هرکِس که سفِر دَبی و جا بُماندیبی ، به هر کدام از اینجا ها که مراجعه کِردییِن ، بدون هاپرس واپرس کِسانی که حاج اسحاقی خانه میامییِن فامیلیشانا #رستمیان وامِشتییِن .
آری این چنین بود برادر!!!
از شهرت بِگِتِن تویه دِرواری ها...
رستمیان ، کلانتری ، افضلی ، سلطانی ، وفایی نژاد و بقیه فامیلی ها همه با هم بِرارِن .
داستان ادامه دارد
*⃣*⃣*⃣
#حاج_رحیم_رستمیان
۳ دی ۹۶
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
🔰پخت و فروش #سمنوی_تویهدروار
توسط خانم #افضلی
🔘سمنوی خوش پخت و خوش رنگ
تهیه شده از جوانه گندم مرغوب تویهدروار
☑️فروش هر کیلو در شهر #ساری
۷۰۰۰۰ تومان
☎️ شماره تماس جهت هماهنگی
۰۹۱۱۷۷۸۳۲۸۰
#خانم_افضلی
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
آخرين ساعات و لحظاتِ پاييز است.
بلندترين
شبِ سال را جشن ميگيريم؛
جشنى سراسر عشق
فقط براى يک دقيقه بلندىِ شب
آرى زندگى آنقدر كوتاهست كه
يک دقيقه بيشتر با هم بودن
جشن و سرور دارد...
یلدا مبارک❤️
@zadgahamtuyehdarvar
📸 سرکار خانم #افضلی
#مدرسه_عاشورا_تویه
1400/09/30
▪️﷽▪️
▪️فَبَشِّرِالصّابِرین الَّذینَ اِذا اَصابَتهُم مُصیبَه قالوا
اِنّآ لله وَ انّآ اِلَیهِ راجعون .
🔘چندی از حلول سال نو نمیگذرد ، امّا متأسفانه در غم رحلت چند نفر از عزیزان همولایتی ماتم زده و عزادار هستیم .
غم از دست دادن عزیزان داغ بزرگیست بر پیکره جامعه بزرگ تویهدرواریها که هیچگاه فراموش نخواهد شد ، اما از آنجائیکه خداوند این چنین مقدر فرموده است چارهای جز تسلیم در برابر مشیت الهی نیست .
🕯آسمانی شدن مرحومه #مرضیه_افضلی
حاجیه خانم #هاجرسلطانتویه
زنده یاد مهندس #علی_جوهری و
حاجیه خانم #صغری_رستمیان
را خدمت همولایتیهای عزیز
مخصوصا خانوادههای محترم
#افضلی #سلطانتویه #احمدیفر #کلانتری #جوهری #رستمیان و #حسنینژاد و #وفائینژاد
تسلیت عرض نموده
و از خداوند متعال برای عزیزان تازه سفر کرده مغفرت و آمرزش و برای بازماندگان صبر و اجر مسئلت داریم .
از طرف
#حاج_قربانعلی_افضلی و #فرزندان
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
◾️°
💐◾️
°◾️💐◾️
💐◾️°💐◾️°💐◾️°💐◾️°
هدایت شده از کانال زادگاهم تویه دروار
✅ خانه آقا معلم
سِلام .
چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ،
رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول .
فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار .
یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت .
اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی .
شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد .
آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن .
یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه .
خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟
عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه .
آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون .
مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت .
دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت .
یادش گرامی ....
معلُّمی همیشِک همین بوده و هست .....
در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم .
قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار
#خانم_افضلی
معلم دلسوز ولایِت به .
پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن .
در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد .
عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن .
نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به .
خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه .
از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟
🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به
سر کار خانم #افضلی
معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم .
*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣
#حاج_رحیم_رستمیان
۱۲ اردیبهشت ۹۸
@zadgahamtuyehdarvar
هدایت شده از کانال زادگاهم تویه دروار
🏴 عزاداری روز عاشورا و نخل گردانی
▪️هیأت عزاداران امامزاده مطهر
▪️درمیانده (تویه)
🎥 خانم #افضلی
محرم 1402
@zadgahamtuyehdarvar
#ایمن_سازی_جاده_تویه_دروار_به_ساری
🔘با سلام .
به منظور ایمن سازی قسمتی از کوه بعد از دوراهی چشمه قلقل ، بالای سنجه دره ، که چندین بار ریزش نموده بود و در حال حاضر نیز با خطر ریزش و خطرات جانی برای مسافران روبرو است ، با تلاش بی وقفه جناب سرهنگ #افضلی بعنوان نماینده شورای وحدت ،
پس از مدتها پیگیری از مبادی مربوطه یک دستگاه ماشین سنگ شکن از یکی از معادن به مدت محدود به این امر اختصاص یافته است .
🔘 لازم به توضیح است که انتخاب زمان با نماینده شورای وحدت نبوده .
🔘در این مدت بخشی از کناره جاده اصلاح شده است و با هماهنگی لازم با اداره راه بخشداری و معدن مقرر شده است به منطور تسهیل در تردد مسافران ،
از روز ششم محرم تا پایان روز عاشورا کار دستگاه تعطیل شود .
🔘متاسفانه در روزهای جاری چندین نفر از اهالی با دخالت در کار و اقدام ناصواب ، باعث شده اند راننده دست از کار کشیده و صاحبان معدن به خاطر بیم از آسیب رسیدن به دستگاه سنگ شکن کار تعمیرات جاده را بکلی تعطیل و اطلاع داده اند قصد برگشت دستگاه سنگ شکن را دارند .
متاسفانه این فرصت از دست رفته و کار نیمه کاره رها میگردد .
🔘از همه هم ولایتی های محترم تقاضا داریم بخاطر منافع مردم و ایمن سازی جاده مواصلاتی مهم ،
از هر گونه دخالت بیمورد و خودسرانه در این امر خودداری نمایند .
جناب سرهنگ افضلی در حال رایزنی برای رفع مشکل حادث شده میباشد تا انشاءالله بعد از تعطیلات کار تعمیرات مجددا ادامه یابد .
🖌 #حاج_رحیم_رستمیان
۱۰ تیر ۱۴۰۴
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar