eitaa logo
کانال زادگاهم تویه دروار
650 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
61 فایل
ارتباط با کانال: @mohammadtavakoliyan
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر سنگ مزارت را به آه و ناله میبوسم ، به عشق و زحمت چندین و چندین ساله میبوسم ... اگر دنیا شود گلشن گلی جز تو نمی یابد ز چشمم زاله میریزد تورا چون لاله می بوسم ... 💐✨✨✨✨✨✨✨ زنده یاد روحت شاد . 💐✨✨✨✨✨✨✨ ارسال : @zadgahamtuyehdarvar
‍ ✅ خانه آقا معلم سِلام . چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ، رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول . فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار . یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت . اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی . شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد . آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن . یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه . خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟ عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه . آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون . مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت . دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت . یادش گرامی .... معلُّمی همیشِک همین بوده و هست ..... در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم . قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار معلم دلسوز ولایِت به . پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن . در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد . عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن . نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به . خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه . از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟ 🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به سر کار خانم معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم . *⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ ۱۲ اردیبهشت ۹۸ @zadgahamtuyehdarvar
پدر سنگ مزارت را به آه و ناله میبوسم ، به عشق و زحمت چندین و چندین ساله میبوسم ... اگر دنیا شود گلشن گلی جز تو نمی یابد ز چشمم زاله میریزد تورا چون لاله می بوسم ... 💐✨✨✨✨✨✨✨ زنده یاد روحت شاد . 💐✨✨✨✨✨✨✨ ارسال : @zadgahamtuyehdarvar
‍ ✅ خانه آقا معلم سِلام . چند روز پیش اِز جلوی این خانه رد بیُم ، خانه آقا معلم ، رو بروی مسجد جامع ، بعد اِز پل کلب ابول . فکر کنم سال ۱۳۳۹ به ، آقای رستم ایمانی که اصلیِّتِش فولاد محله ای اه ، تازه بیامی به تویه دِروار . یک معلُّم جدی ، وقت شناس ، دلسوز ، با کِسی رودروایستی و خورده برده نِداشت . اِز های و هو ، هیکِل درِشت نَمتِرسی . شاهد مثالُم ، یکدفعه مدرسه ای دفتِری دِلِه ، که بغِل کلاس پنجم و ششم به ، با آقای مخلصیان ، فراش مدرسه که دوتا قد مُنا داشت ، باوِر هاکُنین آدُم به این گنده ای را کمتِر بَدیُم ، دست به یقه هابه و اِز دفتِری دله بیرونش هاکِرد . آقای ایمانی انسان غیر قابل نفوذی به ، نم پس نِمداه . پدر این معلم درستکار با چِرُم از قبل آشنایی و سِلام و علِیک داشتِن . یک روز که خانیمان یک گوسفِند بَکُشتی بِیم ، چرُم یک دست گوسفِندا هادا مُنی دست ، بَگُت بابا اینا بَبُر برای آقای ایمانی . عرض هاکِردُم باباجان این معلُّمی که مُن مِشناسُم ، این گوشتا از مُن قبول نَمکنه . نِمدانستُم منظور بابام از اینکار چی به ، فکر کنُم بخاطر احترام به معلم و سابقه دوستی با چرِش به که مایِد هُوای معلم را داشتِن . به هر حال علی رغم میل باطنی اُم ، با شک و تردید بَشیُم معلمی خانه ای پیش . این ساختمان اِز همان زُمان برخلاف اکثر خانه ها آجری و نُمای مرتُّب داشت . فکر کنم قبلا در این مورد چیزی بَنوِشتیُم . عیب نِداره ، روز معلُّمه . خلاصه با ترس و لرز در بَزیُم ، نفِسُم دَبه بند میامه ، بدان رنگ صورِتُم قرمز بَئیبه . چند لحظه بعد در واشه . بَفِرمایین ، آقای رستمیان این چی اِه ؟ عرض هاکردم ، این گوشت قربانی اِه ، چرُم خدمِت شما بَرِستی اِه . آقای ایمانی بگُت گوشت قربانی که یک دست نَمبو ، بگُت خیلی ممنون . مُن که از قبل این عکس العمل را پیش بینی کِردُم ، زیاد اصرار نکِردم ، آقای ایمانی بگُت به پدرت سِلام بَرِسان بَگو ، معلم گوشت نیاز نِداشت . دست اِز پا درازتِر وَگِردیُم خانه . همین معلم دوسال بعد برای تقویت و تشویق بچه دبیرستانی های تویه دروار ( اینجانب و آقا شیر علی سلطانتویه ) را به خانیشان برای صرف شام ، البته برای تشویق و تقویِّت روحی دعوِت هاکِرد ، مثل پدر هُوای شاگرد مدرسه ایش را داشت . یادش گرامی .... معلُّمی همیشِک همین بوده و هست ..... در روز دوم اردیبهشت ۹۸ ، با جناب آقای نوروز وفایی نژاد ، شوهر خواهرم ، سری به مدرسه ولایِت بَزیُم . قصدمان عرض خدا قوِّت به سرکار معلم دلسوز ولایِت به . پشت در کلاس داخل قفسه هفت جفت کفش اِستاه، حدث بَزیُم تعداد شاگرادان همین قدر اِن . در بزیُم ، خانم افضلی با همان روحیه شاد و سرزنده اش درب کلاسا واج هاکِرد و تعارف هاکرد . عرض هاکردیم دو شاگرد نمخواهی ؟! وارد کلاس هابِیم ، شش نفِر شاگرد مدرسه دختِر و پسِر شاداب و خِندان روی نیمکت ها هوشِستین . شش نفر شاگرد کلاس از چهار پایه . ظاهرا دونفِرشان یکی دختر یکی پسِر ، پایه ششم بییِن ، که امتحان نهایی داشتِن . نیم ساعِتی به یاد روزهای مدرسه کنار دست شاگردان هوشِستیم ، چقدر جالُب به . خدا به خانم افضلی خیر هادی ، خدا ویشتِر قوِّتِش هادی ، کارش خیلی سخت اِه . خیلی حوصله و صبر و سکوت لازُم داره ، که این کانون درس و مشق و معرِفِت ولایِتا چرخانه . از روز امتحان نهایی خودمان برا بچه ها تعریف هاکردُم ، که خیلی تِرسیُم و اِز خدا بخواستی بُم ، خدایا فقِط امروز مُنا کومِک هاکُن قبول هابُم ، دیگِر اگِر بعدا به مُن کومِک نکِردی ، عیب نِداره . بدان خدا از این درخواست کودکانه چقدر خِندیِّش بِگِته ؟ 🌺 روز مُعَلُّم را به همه معلمین دلسوز و خدمتگزار علی الخصوص به سر کار خانم معلم پر تلاش و دلسوز ولایِت تبریک عرض کنُم . *⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ ۱۲ اردیبهشت ۹۸ @zadgahamtuyehdarvar
🔰پخت و فروش توسط خانم 🔘سمنوی خوش پخت و خوش رنگ تهیه شده از جوانه گندم مرغوب تویه‌دروار ☑️فروش هر کیلو در شهر ۷۰۰۰۰  تومان ☎️ شماره تماس جهت هماهنگی ۰۹۱۱۷۷۸۳۲۸۰ @zadgahamtuyehdarvar
پدر سنگ مزارت را به آه و ناله میبوسم ، به عشق و زحمت چندین و چندین ساله میبوسم ... اگر دنیا شود گلشن گلی جز تو نمی یابد ز چشمم زاله میریزد تورا چون لاله می بوسم ... 💐✨✨✨✨✨✨✨ زنده یاد روحت شاد . 💐✨✨✨✨✨✨✨ ارسال : @zadgahamtuyehdarvar