eitaa logo
کانال زادگاهم تویه دروار
651 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
61 فایل
ارتباط با کانال: @mohammadtavakoliyan
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 داستان کوتاه با انگشت اشاره ، خطی در هوا کشید و آمرانه گفت : _ هی جو ! بزن کنار . جو کنار جدول ایستاد و از پنجره باز سمت خودش، سلامی گفت و به بسته دست او خیره شد. افسر با چند گام بلند پیشش رفت و بسته را روی داشبورد گذاشت و آمرانه گفت: _ یک سرویس سمت خونه من بگیر و اینو به خانمم برسون . فس و فوس نکن . هوا گرمه ، گوشت بو میاد. جو نوک انگشتها را به هم سایید و مودبانه گفت : _ ببخشید جناب سروان ! کرایه را از خانم بگیرم؟ افسر با چشم‌های درشت شده و ابروهای بالا رفته به او خیره شد و گفت: _ باریک الله. از کی تا حالا زبونت باز شده و من خبر ندارم ؟! یک دستش را جلو برد و با تغیّر گفت : _ گواهینامه ! جو در حالیکه یک دستش روی فرمان بود، با دست دیگرش جیب بالای پیراهن را نشان داد و فاتحانه گفت : _ پس این چیه که سنگینی اش داره جیبمو پاره میکنه؟! با دو انگشت بیرون کشید و به او داد. افسر با ابروهای بالا رفته و چشمهای درشت شده گرفت و هردو سوی آنرا نگاه کرد و گفت : _ بالاخره گرفتی؟ و آمرانه ادامه داد‌: - کارنامه ! میدونی چیه ؟ دفترچه کار . گرفتی ؟! جو از لای آفتابگیر بالای فرمان ، کیف مدارک را بیرون کشید .دفترچه کار و بیمه نامه و کارت شناسایی را پشت سر هم در آورد. به سوی او گرفت و گفت: _ خدمت شما جناب سروان. دیگه دوران بیگاری ات تمام شده. افسر چینی در چانه انداخت و تک تک آنها را با دقت بازدید کرد و در حالیکه آنها را پس می‌داد گفت : راهنمای سمت چپ. جو دسته راهنما را به پایین فشرد . افسر کمی عقب رفت و چراغ های چشمک زن آنها را دید که همگی با فاصله کوتاهی خاموش و روشن میشدند . آمرانه گفت : _ اون طرف . جو دسته راهنما را به بالا فشرد. آنها هم تیک تیک کنان خاموش و روشن میشدند . جلو آمد . خم شد و پلاک را نگاه کرد . شتابان به عقب اتوموبیل رفت . اینبار با چهره ای شکفته بازگشت و در حالیکه بی سیم را از کمر بندش بیرون میکشید گفت : _ به شماره هشت پلاک عقبت گل چسبیده و اونو صفر نشون میده . باید بری پارکینگ. از اداره استعلام بشه. ممکنه تو خلاف کرده باشی و یک بیگناه به جای تو جریمه شده باشه. اونوقت من خداگیر میشم. جو با قیافه ای درهم اتوموبیل را توی دنده گذاشت و گفت : - بذار سرجاش جناب سروان! بدون مسافر میرم. دربست میرم. خدا نگهدار. با احترام 🖌 تیرماه ۱۴۰۳ @zadgahamtuyehdarvar
۸ تیر ۱۴۰۳
23.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️حرمله : چِرِه را بَزِنُم یا وَچه را؟ فرمانده : وَچه را بَزِن ، چِرِه خوشتنش هُمکُفه... ✍ محمد اسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar 🏴 مختار_نامه 🖤 صحنه شهادت حضرت علی اصغر(ع)😔 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۲۲ تیر ۱۴۰۳
🍃✨🍃✨ خبرنگاری ، پیرمردی را پارک دله بَدی که با لُباس گرم، پیاده روی کرد. همانجورکه هِمراش راه شه ، خور بِگِت : - سلام حاج آقا ! متانُم بَپرسُم چند سالته؟ ! پیرمردی همانجور که هن و هن کرد بگُت: - نود و هشت سال . - ای ماشاالله! آخه با این سن و سال، اینجور قچاق ؟! بُبَخشین ! مشا بگویی علت چی چیه؟ ! - تمام عمرم با کسی جر و بحث نکِردُم. اهل تُوک و مشاعره نیُوم. نه یک چک کِسی را بزیُوم نه یک چک بخوردُم. خبرنگار با ابروهایی بالا بشه و چشمهایی درشت ببه بَگُت: - آخه مگه بو؟! این امکان نِداره ؟ ! پیرمردِی واستارد. نفسی چاق بکرد و بگُت: - حق با جنابعالیه ! تو درِست گویی ! ارسال: محمداسماعیل کلانتری 🌷🌷🌷 @zadgahamtuyehdarvar
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
مارُم که بَمُرد ، تنها کِسی که گریه نَمکِرد ، او بِه . چِر( پدر) بیامرز ، کسر شأنش به ؟! . مُن و برارُم و خواهارام ،چشمامان سرخ آتش ، صدا بِگِته ، بال بال زی ییم ، او افسرایی واری، با گَت انگشتش این ور آنورا نشان دا و دُدار ، اُرد دا ، اینجوری هاکُنین اونجوری هاکُنین . دُدار فکر کِردُم که ته دلش خوشحالیج اه . لابد بعد از سال ، شایِدیج بعد از چهلش ، یک نو زن گیره و به قول قدیمی ها ، تجدید فِراش کنه . آخه قبرستانی دله ، اون جُمَیّتی که چوب بر زمین نیمیامه ، وقتی گَت خواهارُم نواجش دا ، غریبه ها خودشان را زی ین و غشِ ضَعف کردن ، او سرش جیر دَبه و فقِط با کوششی توک ، زمینی خاکها را پس و پیش کِرد. تا هفتمی روز که از خاک سر وَگِردی ییم خانه که بَدیُم دیواری کَش ، زانویی رو چیک چیکی نِشته ، دیمشا با دوتا دست دَپوشانده ، شانه های کت و پهنش تکان تکان خوره و از ته دل گریه کنه . اَصلش باوِر نَمکردُم ، اویی واری آدُم، گریه هاکُنه؟! یواشک از خواهارُم خبِر بِگتُم که جریان چی چیه؟ با انگشت گزینه( انباری ) را نشان هادا و بَگُت : - اونجان دَبیُم مرس و پر را جا به جا کِردُم . چند تا خرت و پرت راکه بیرون بَکِشییُم ، او از راه بَرسی و پیشُم بیامه . یک در یک چشمش دَکُفت به نَنَه ای ويلچر ، دیگه شروع هاکرد. 🌷🌷🌷🌷🌷 📝 محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
زنده یاد متخلص به شاعر و نویسنده هم ولایتی در کنار 🔘🔘🔘🔘 ارسال : محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar پشتیبان @mohammadtavakoliyan
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
✨🍃🌼🌺🍃🌼🌺🍃🌺🌼 🍃🌺🌼🍃🌼 🌼🌺🍃 🌺 دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید اگِر حافظ دَنیبه ، عاشقانه‌های❤️ ایرانی ، حُکمَن یک چی کم داشت .... 🗓۲۰ مهر ، روز بزرگداشت حافظ شیراز گرامی باد . 📝 📷 محمداسماعیل کلانتری 1363 @zadgahamtuyehdarvar 🌺 🌼🌺🍃 🍃🌼🌺🍃🌼 ✨🍃🌼🌺🍃🌼🌺🍃🌼🌺 📚
۲۰ مهر ۱۴۰۳
✅ قُرمه و پِلوار کُشان پاییز ماه وقتی که چند روز بُمانده اون گُدِر ، موقیعِ پِلوار کشانه گوسفِند را سر برِینِن، کُنِنِش پوست دلبندشا خورِن، همه دارِن دوست بعدش ریز ریز کُنِن گوسفِندانی لاش دَمریجِن دیگی دِله،دُنبه ایج بالاش آتیش که کول بییِرد ، دیگ دله روغان لُخمِ گوشتا پِجِن ، کُنِنِش بریان اُشکُمبه را شُورِن و کُنِن پُشت دیم گوشت را دلیش ریجِن تا نزِنه سیم تُک به تُک که بَبه گوشت و اُشکمبه سَرش دَمریجن غَلبه ،داغ دنبه جمع کنِن تُکِشا ، دَموِندِن مَحکُم داغ سنگ ، واملِن سرش ، کم کم هِدو میا ،ریز ریز سولاخ، با این کار مکروب نَمشو دلیش، مانه تا باهار ناهار شامی گُدِر حاضر آماده وَله وَله خورِن ، با خانواده اینانی نام ،اُمِی جانِ تویه دروار قُورمیّه و تو اِز (ماک) یادگار دار 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📝 @zadgahamtuyehdarvar
۱۲ آذر ۱۴۰۳
ناسوره تن دارُم نَخوشِ احوال دیمُم را مَچ هاکُن دست شانی یُم وال مُنی واسری تِی کَش خُجی جائه هنوز تِرسُم روبارپی اِز سگ و شال دَکُن جامه تنُم، پولکشا دَچین جوروب لینگُم دَکُن بی یِر پَشِلوال تنور جا در بی یِر سیرو و کِشتا تا دلجا بَزِنُم اِز ذوق بال بال تومِی و بادام و سونو حِلواسان دَره اِز کیوانی ، گزینه ای مال ؟ هنوز محتاجتُم ، اسپی بَبه مو الُف قَدُّم بَبه ، تِی واسری دال دَرُم خُسُم نَنَه جان ، چشم به راهتُم اگر بی یِی به خوم خار بو مُنی حال 🌷🌷🌷🌷🌷 تنم دردمند و حالم ناخوش است صورتم را بوسه بزن و دستت را روی شانه ام بگذار آغوش تو برای من جای خوبی است هنوز هم از سگ و شغال کنار رودبار میترسم جامه را تنم بپوشان و دکمه هایش را ببند جوراب را در پایم کن و شلوار پشمی ام را بیاور از توی تنور، کلوچه و کشتا را در بیاور تا با شوق و ذوق دلم بال بال بزنم مغز هسته زرد آلو، بادام، سمنو و حلوای سیاه هنوز از دور اندیشی در گودال انباری مخفی داری ؟ هنوز محتاج و وابسته به تو هستم با اینکه موهایم سفید شده است قد رعنای من که همچون الف بود ، از فراغ تو چون دال خمیده شده است دارم میخوابم مادر جان ، چشم به راهت هستم اگر امشب به خوابم بیایی ، حال من خوب میشود. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 با احترام : 97/12/5 @zadgahamtuyehdarvar
۱ دی ۱۴۰۳
اُما قدیمی ها ، غَلبه بِشنُفتِیم و حتی بَدی ییم که سالهای نه چندان دور ، وقتی مهمانی به ، مردم مَجیمه یا دوری دِله ، غِذا خوردن . هرکی تا اِسا نَدیه ، این عکس قدیمی دله بینه . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ارسال : @zadgahamtuyehdarvar
۵ دی ۱۴۰۳
دُمی کوتاه چو روید پشت گوسفند تویه دروار به این نوع (زل) بگویند ولی هر دم که پهن است و قلمبه بود موسوم به(دمبل) یا که( دمبه) تودروار دنبه دار باشد فراوان که بسیار طالبند بر چربی آن تا آنجا که شده است ضرب المثل او ( تو که لار بچری پس دمبیت کو) و یا گوشتی که لخم است و بی چربی بگویند( جای زل کاش دمبه دار بی) نوشتار شد زل و دنبه ز گفتار ز ماک ماند به یادگار در @zadgahamtuyehdarvar
۱۲ دی
🌺🍃🌺 بیاید سرزده بر سفره مهمان تعارف کرده اورا مرد میزبان بداد پاسخ:(بَخوردیوم و سیرُم بیامیوم که تِی خور بیگیرُم) ولی نرم نرم بیامه بر سر خوان جدا کرده ز مرغش سینه و ران چو تکمیل خورد ، الهی شکر همی گفت درون میزبان، یکسر بر آشفت ( بیامِی اینجوری خور بیگیری سر سیری و لقمه پنج سیری)؟! 🖌 🌺🍃🌺 @zadgahamtuyehdarvar
۳ بهمن