📝 داستان کوتاه #بیگاری
با انگشت اشاره ، خطی در هوا کشید و آمرانه گفت :
_ هی جو ! بزن کنار .
جو کنار جدول ایستاد و از پنجره باز سمت خودش، سلامی گفت و به بسته دست او خیره شد. افسر با چند گام بلند پیشش رفت و بسته را روی داشبورد گذاشت و آمرانه گفت: _ یک سرویس سمت خونه من بگیر و اینو به خانمم برسون .
فس و فوس نکن . هوا گرمه ، گوشت بو میاد.
جو نوک انگشتها را به هم سایید و مودبانه گفت :
_ ببخشید جناب سروان ! کرایه را از خانم بگیرم؟
افسر با چشمهای درشت شده و ابروهای بالا رفته به او خیره شد و گفت:
_ باریک الله. از کی تا حالا زبونت باز شده و من خبر ندارم ؟!
یک دستش را جلو برد و با تغیّر گفت : _ گواهینامه !
جو در حالیکه یک دستش روی فرمان بود، با دست دیگرش جیب بالای پیراهن را نشان داد و فاتحانه گفت :
_ پس این چیه که سنگینی اش داره جیبمو پاره میکنه؟!
با دو انگشت بیرون کشید و به او داد. افسر با ابروهای بالا رفته و چشمهای درشت شده گرفت و هردو سوی آنرا نگاه کرد و گفت : _ بالاخره گرفتی؟
و آمرانه ادامه داد:
- کارنامه ! میدونی چیه ؟ دفترچه کار . گرفتی ؟!
جو از لای آفتابگیر بالای فرمان ، کیف مدارک را بیرون کشید .دفترچه کار و بیمه نامه و کارت شناسایی را پشت سر هم در آورد. به سوی او گرفت و گفت:
_ خدمت شما جناب سروان. دیگه دوران بیگاری ات تمام شده.
افسر چینی در چانه انداخت و تک تک آنها را با دقت بازدید کرد و در حالیکه آنها را پس میداد گفت : راهنمای سمت چپ.
جو دسته راهنما را به پایین فشرد .
افسر کمی عقب رفت و چراغ های چشمک زن آنها را دید که همگی با فاصله کوتاهی خاموش و روشن میشدند . آمرانه گفت :
_ اون طرف .
جو دسته راهنما را به بالا فشرد. آنها هم تیک تیک کنان خاموش و روشن میشدند . جلو آمد . خم شد و پلاک را نگاه کرد .
شتابان به عقب اتوموبیل رفت . اینبار با چهره ای شکفته بازگشت و در حالیکه بی سیم را از کمر بندش بیرون میکشید گفت :
_ به شماره هشت پلاک عقبت گل چسبیده و اونو صفر نشون میده . باید بری پارکینگ.
از اداره استعلام بشه.
ممکنه تو خلاف کرده باشی و یک بیگناه به جای تو جریمه شده باشه.
اونوقت من خداگیر میشم.
جو با قیافه ای درهم اتوموبیل را توی دنده گذاشت و گفت :
- بذار سرجاش جناب سروان! بدون مسافر میرم. دربست میرم. خدا نگهدار.
با احترام
🖌 #محمداسماعیل_کلانتری #ماک
تیرماه ۱۴۰۳
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
۸ تیر ۱۴۰۳
23.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️حرمله : چِرِه را بَزِنُم یا وَچه را؟
فرمانده : وَچه را بَزِن ،
چِرِه خوشتنش هُمکُفه...
✍ محمد اسماعیل کلانتری #ماک
@zadgahamtuyehdarvar
🏴 مختار_نامه
🖤 صحنه شهادت حضرت علی اصغر(ع)😔
۲۲ تیر ۱۴۰۳
🍃✨🍃✨
خبرنگاری ، پیرمردی را پارک دله بَدی که با لُباس گرم، پیاده روی کرد.
همانجورکه هِمراش راه شه ، خور بِگِت :
- سلام حاج آقا ! متانُم بَپرسُم چند سالته؟ !
پیرمردی همانجور که هن و هن کرد بگُت:
- نود و هشت سال .
- ای ماشاالله! آخه با این سن و سال، اینجور قچاق ؟! بُبَخشین ! مشا بگویی علت چی چیه؟ !
- تمام عمرم با کسی جر و بحث نکِردُم. اهل تُوک و مشاعره نیُوم. نه یک چک کِسی را بزیُوم نه یک چک بخوردُم.
خبرنگار با ابروهایی بالا بشه و چشمهایی درشت ببه بَگُت:
- آخه مگه بو؟! این امکان نِداره ؟ !
پیرمردِی واستارد. نفسی چاق بکرد و بگُت:
- حق با جنابعالیه ! تو درِست گویی !
ارسال: محمداسماعیل کلانتری #ماک
🌷🌷🌷
@zadgahamtuyehdarvar
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
مارُم که بَمُرد ،
تنها کِسی که گریه نَمکِرد ، او بِه .
چِر( پدر) بیامرز ، کسر شأنش به ؟! . مُن و برارُم و خواهارام ،چشمامان سرخ آتش ، صدا بِگِته ، بال بال زی ییم ، او افسرایی واری، با گَت انگشتش این ور آنورا نشان دا و دُدار ، اُرد دا ، اینجوری هاکُنین اونجوری هاکُنین . دُدار فکر کِردُم که ته دلش خوشحالیج اه . لابد بعد از سال ، شایِدیج بعد از چهلش ، یک نو زن گیره و به قول قدیمی ها ، تجدید فِراش کنه .
آخه قبرستانی دله ، اون جُمَیّتی که چوب بر زمین نیمیامه ، وقتی گَت خواهارُم نواجش دا ، غریبه ها خودشان را زی ین و غشِ ضَعف کردن ، او سرش جیر دَبه و فقِط با کوششی توک ، زمینی خاکها را پس و پیش کِرد. تا هفتمی روز که از خاک سر وَگِردی ییم خانه که بَدیُم دیواری کَش ، زانویی رو چیک چیکی نِشته ، دیمشا با دوتا دست دَپوشانده ، شانه های کت و پهنش تکان تکان خوره و از ته دل گریه کنه . اَصلش باوِر نَمکردُم ، اویی واری آدُم، گریه هاکُنه؟! یواشک از خواهارُم خبِر بِگتُم که جریان چی چیه؟ با انگشت گزینه( انباری ) را نشان هادا و بَگُت :
- اونجان دَبیُم مرس و پر را جا به جا کِردُم .
چند تا خرت و پرت راکه بیرون بَکِشییُم ، او از راه بَرسی و پیشُم بیامه . یک در یک چشمش دَکُفت به نَنَه ای ويلچر ، دیگه شروع هاکرد.
🌷🌷🌷🌷🌷
📝 محمداسماعیل کلانتری #ماک
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
هدایت شده از کانال زادگاهم تویه دروار
زنده یاد #محمد_کلانتری متخلص به #پیروز
شاعر و نویسنده هم ولایتی در کنار #شهریار
🔘🔘🔘🔘
ارسال : محمداسماعیل کلانتری #ماک
@zadgahamtuyehdarvar
پشتیبان
@mohammadtavakoliyan
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
✨🍃🌼🌺🍃🌼🌺🍃🌺🌼
🍃🌺🌼🍃🌼
🌼🌺🍃
🌺
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
اگِر حافظ دَنیبه ،
عاشقانههای❤️ ایرانی ، حُکمَن یک چی کم داشت ....
🗓۲۰ مهر ، روز بزرگداشت حافظ شیراز گرامی باد .
📝 #مینا_رستمیان
📷 محمداسماعیل کلانتری #ماک 1363
@zadgahamtuyehdarvar
🌺
🌼🌺🍃
🍃🌼🌺🍃🌼
✨🍃🌼🌺🍃🌼🌺🍃🌼🌺
📚
۲۰ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از کانال زادگاهم تویه دروار
✅ قُرمه و پِلوار کُشان
پاییز ماه وقتی که چند روز بُمانده
اون گُدِر ، موقیعِ پِلوار کشانه
گوسفِند را سر برِینِن، کُنِنِش پوست
دلبندشا خورِن، همه دارِن دوست
بعدش ریز ریز کُنِن گوسفِندانی لاش
دَمریجِن دیگی دِله،دُنبه ایج بالاش
آتیش که کول بییِرد ، دیگ دله روغان
لُخمِ گوشتا پِجِن ، کُنِنِش بریان
اُشکُمبه را شُورِن و کُنِن پُشت دیم
گوشت را دلیش ریجِن تا نزِنه سیم
تُک به تُک که بَبه گوشت و اُشکمبه
سَرش دَمریجن غَلبه ،داغ دنبه
جمع کنِن تُکِشا ، دَموِندِن مَحکُم
داغ سنگ ، واملِن سرش ، کم کم
هِدو میا ،ریز ریز سولاخ، با این کار
مکروب نَمشو دلیش، مانه تا باهار
ناهار شامی گُدِر حاضر آماده
وَله وَله خورِن ، با خانواده
اینانی نام ،اُمِی جانِ تویه دروار
قُورمیّه و تو اِز (ماک) یادگار دار
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📝 #محمد_اسماعیل_کلانتری #ماک
@zadgahamtuyehdarvar
۱۲ آذر ۱۴۰۳
۱ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از کانال زادگاهم تویه دروار
ناسوره تن دارُم نَخوشِ احوال
دیمُم را مَچ هاکُن دست شانی یُم وال
مُنی واسری تِی کَش خُجی جائه
هنوز تِرسُم روبارپی اِز سگ و شال
دَکُن جامه تنُم، پولکشا دَچین
جوروب لینگُم دَکُن بی یِر پَشِلوال
تنور جا در بی یِر سیرو و کِشتا
تا دلجا بَزِنُم اِز ذوق بال بال
تومِی و بادام و سونو حِلواسان
دَره اِز کیوانی ، گزینه ای مال ؟
هنوز محتاجتُم ، اسپی بَبه مو
الُف قَدُّم بَبه ، تِی واسری دال
دَرُم خُسُم نَنَه جان ، چشم به راهتُم
اگر بی یِی به خوم خار بو مُنی حال
🌷🌷🌷🌷🌷
تنم دردمند و حالم ناخوش است
صورتم را بوسه بزن و دستت را روی شانه ام بگذار
آغوش تو برای من جای خوبی است
هنوز هم از سگ و شغال کنار رودبار میترسم
جامه را تنم بپوشان و دکمه هایش را ببند
جوراب را در پایم کن و شلوار پشمی ام را بیاور
از توی تنور، کلوچه و کشتا را در بیاور
تا با شوق و ذوق دلم بال بال بزنم
مغز هسته زرد آلو، بادام، سمنو و حلوای سیاه هنوز از دور اندیشی در گودال انباری مخفی داری ؟
هنوز محتاج و وابسته به تو هستم با اینکه موهایم سفید شده است
قد رعنای من که همچون الف بود ، از فراغ تو چون دال خمیده شده است
دارم میخوابم مادر جان ، چشم به راهت هستم
اگر امشب به خوابم بیایی ، حال من خوب میشود.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
با احترام : #محمداسماعیل_کلانتری
#ماک 97/12/5
@zadgahamtuyehdarvar
۱ دی ۱۴۰۳
اُما قدیمی ها ،
غَلبه بِشنُفتِیم و حتی بَدی ییم که سالهای نه چندان دور ،
وقتی مهمانی به ، مردم مَجیمه یا دوری دِله ، غِذا خوردن .
هرکی تا اِسا نَدیه ، این عکس قدیمی دله بینه .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ارسال : #محمداسماعیل_کلانتری #ماک
@zadgahamtuyehdarvar
۵ دی ۱۴۰۳
دُمی کوتاه چو روید پشت گوسفند
تویه دروار به این نوع (زل) بگویند
ولی هر دم که پهن است و قلمبه
بود موسوم به(دمبل) یا که( دمبه)
تودروار دنبه دار باشد فراوان
که بسیار طالبند بر چربی آن
تا آنجا که شده است ضرب المثل او
( تو که لار بچری پس دمبیت کو)
و یا گوشتی که لخم است و بی چربی بگویند( جای زل کاش دمبه دار بی)
نوشتار شد زل و دنبه ز گفتار
ز ماک ماند به یادگار در #تویه_دروار
✍ #محمداسماعیل_کلانتری #ماک
#زمستان1403
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
۱۲ دی
🌺🍃🌺
بیاید سرزده بر سفره مهمان
تعارف کرده اورا مرد میزبان
بداد پاسخ:(بَخوردیوم و سیرُم
بیامیوم که تِی خور بیگیرُم)
ولی نرم نرم بیامه بر سر خوان
جدا کرده ز مرغش سینه و ران
چو تکمیل خورد ، الهی شکر همی گفت
درون میزبان، یکسر بر آشفت
( بیامِی اینجوری خور بیگیری
سر سیری و لقمه پنج سیری)؟!
🖌 #محمداسماعیل_کلانتری
#ماک
🌺🍃🌺
#کانال_زادگاهم_تویه_دروار
@zadgahamtuyehdarvar
۳ بهمن