نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۷ #همسر_طلبه هومی می گوید و پشت میز می نشیند و مشغول گاز زدن خیار می شود. -وای امین نشست
اینم دوتا پارت قشنگ☺️🌱
تقدیم نگاه امام باقر عليهالسلام و شما عزیزان...🪴
بسمربرئوف 🌱
💬 «ولی آن کسی که در زندگی،رنجِ بیشتری کشیده است،به درکِ حادثه ی عاشورا نزدیک تر است وگریه هایش عمیق تر»
🔸 @zahra_alipouur
بسمربرئوف 🌱
💬 «گناه که دست و بال مرا بست ولی
مجــلسِ روضــــه های تو بـاز اســـت
واین یعنی بیا در آغوشم.»
🔸 @zahra_alipouur
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
سلااااام🖐 حتما بارها اسم سیر و سلوک و خودسازی به گوشمون خورده و با خودمون گفتیم کاش ما هم میتونستیم
فقط تا امشب #تخفیف پابرجاست انشاءالله...
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۷ #همسر_طلبه هومی می گوید و پشت میز می نشیند و مشغول گاز زدن خیار می شود. -وای امین نشست
#پارت_۳۸
#همسر_طلبه
اهمی می گوید و جدی می شود.
-کی گفته دخترجون من ولم؟ من فقط یکم راحتم..
میخندم.
-اون که صد در صد..
-هیچی دیگه معلوم نیست مامان ما سر حاملگیش چیکار میکرده دو موجود متفاوت به دنیا اورده..
میخندم. با لودگی ادامه می دهد.
-احتمالا من سمت چپ مامانم بودم و علی سمت راست. این بوده شیطان تسلط خاصی رو من داشته و فرشته هام پیش علی بودن..
با خنده به سالاد ابلیمو اضافه می کنم.
-خب کم نمک بریز..
-اصلا ببینم من چرا باید از داداشم برای تو بگم؟ خودت ناموس نداری؟
با حرص که نگاهش میکنم با خنده می گوید.
-خیلی خب منو نخور..هیچی دیگه دیپلممون رو که گرفتیم داداش علی کنکور قبول شد. یعنی هردومون قبول شدیم. من رشته مورد علاقم برق قبول شدم و علی پزشکی قبول شد...
هنگ میکنم.
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۸ #همسر_طلبه اهمی می گوید و جدی می شود. -کی گفته دخترجون من ولم؟ من فقط یکم راحتم.. میخن
#پارت_۳۹
#همسر_طلبه
-علی؟ پزشکی؟ اینکه اخونده؟
با خنده ادامه می دهد.
-نزدیک به یکسالی علی درس خوند تا اینکه بورسیه گرفت برای کانادا. رفت تا اونجا ادامه تحصیل بده..بعد اینکه درسش تموم شد و تخصصش رو گرفت اومد ایران اما این علی دیگه اون علی سابق نبود. البته همیشه بچه مسجدی بود ولی خب خیلی سفت و محکم نبود. وقتی اومد به بابام گفت که قصد نداره بیمارستان بره و مطب بزنه و میخواد ملبس بشه. هممون تعجب کردیم. از این اتفاق بابایی و بابام خیلی خوشحال شدن. طوریکه فهمیدیم علی همزمان با تحصیل پزشکی مشغول تحصیل در حوزه علمیه بوده و سطح سه رو تموم کرده و میخواد داخل ایران سطح خارجش رو ادامه بده..
متعجب به حرفاش فکر می کردم.
-چقدر عجیب؟ نفهمیدی چی باعث شده انقدر تغییر کنه؟
لبخند میزند.
-راستش این رو فقط به من گفته و ازم قول گرفته به کسی نگم.
لب میچینم.
-خب به منم بگو دیگه..
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۹ #همسر_طلبه -علی؟ پزشکی؟ اینکه اخونده؟ با خنده ادامه می دهد. -نزدیک به یکسالی علی درس خ
اینم پارتای قشنگ امشبمون...
تقدیم نگاه حضرت علی اصغر علیهالسلام و شما عزیزان...🌱
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۳۹ #همسر_طلبه -علی؟ پزشکی؟ اینکه اخونده؟ با خنده ادامه می دهد. -نزدیک به یکسالی علی درس خ
#پارت_۴۰
#همسر_طلبه
با چشمانی خبیث نگاهم میکند.
-برو دخترجان فضولی کار خوبی نیست..
خواستم چیزی بگویم که مامانی و بابایی وارد خانه می شوند. سریع به کمک امین سفره را پهن می کنیم که صدای علی «یالله» گویان می آید.
با خنده میگویم.
-بابایی حجاب کن دیگه بنده خدا هلاک شد..
امین میزند زیر خنده و مامانی و بابایی با لبخند و نگرانی به همدیگر خیره می شوند. خب به من چه. من که نمیتوانستم بخاطر اعتقادات یک نفر دیگر پا روی اعتقادات خودم بگذارم..
علی سر به زیر وارد خانه می شود. لباس هایش را عوض کرده بود. یک پیراهن کرم و شلوار راحتی مشکی. دلم با دیدن موهای ساده و یک طرف شانه زده شان می رود. اخی گوگولی چه ناز بود! ااا؟ من چرا فکر میکردم حاج اقاها شبا هم با همین لباسا میخوابن؟ یکدفعه به خودم می آیم. نخیر با اون برخوردی که اول داشتم مشخص هست که چقدرمرد روی مخی است.
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃
نویسنده | زهرا علیپور🇵🇸
#پارت_۴۰ #همسر_طلبه با چشمانی خبیث نگاهم میکند. -برو دخترجان فضولی کار خوبی نیست.. خواستم چی
#پارت_۴۱
#همسر_طلبه
با ولع مشغول خوردن شام می شوم که علی به همه سلام میکند و با تعجب به تنها جای خالی کنار من نگاه میکند. در دل میخندم. بله بله بفرما بیا بشین که شیطان رجیم گولت میزند.کسی توجهی به علی نکرد. علی پوفی میکشد و زیر لب استغفراللهی گفته و با بیشترین فاصله از من گوشه سفره می نشیند.
مامانی با لبخند بشقابی برای علی میکشد.
-بخور قربونت برم حتما امروز خیلی خسته شدی مادر..
علی لبخند محوی میزند.
-خدانکنه مادر این چه حرفیه..
امین پوفی میکشد.
-ولی مامانی این همه تبعیض...
مامانی لپش را میکشد.
-من فدای تو گل پسرم بشم عزیزدل مادر..
بابایی میخندد.
-خرس گنده شدین ها..
دمغ شده نگاهشان میکنم.
-منم کشک!!!!!
یکدفعه بابایی و مامانی همزمان می گویند.
-فدات بشم!
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃