eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
349 دنبال‌کننده
29هزار عکس
11.4هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
ایشان وحاج‌ قاسم با هم رفیق بودند. همشهری بودن و مسئولیت‌ هایی که در لشکر ۴۱ ثارالله به عهده داشت با
من در مهاباد ساكن شدم. در مهاباد صدا و سيما و خانه‌ هاي سازماني در دست نيروهاي سپاه بود. من به همراه هشت نفر از خانم‌ هاي ديگر در روابط عمومي صدا و سيما مشغول به فعاليت شديم. برنامه‌هاي كودك را اجرا مي‌كرديم. قصه مي‌ نوشتيم و در صدا و سيما ، برنامه كودك را پخش مي‌ كرديم. برنامه‌ هايمان هدفمند بودند. مخاطبين ما هم اهل تسنن بودند. بعد از ازدواج در مناطق جنگي كردستان و بعد هم كه در جنوب حضور پيدا كردند تا زمان ، جز در يك عمليات كه مجروح شده بودند وگرنه در همه ی عمليات‌ ها داشتند. 🍃⚘🍃 مهدي در حصر آبادان از ناحيه ی پا مجروح شده بود و اسلحه‌ اش خالي بود. با این حال توانسته بود سه نفر از عراقي‌ها را اسير كرده و به سمت نيروهاي خودي بياورد. 🍃⚘🍃 به خاطر تبليغ امام و نظام اسلامي سه بار دستگير شده بود. بار اول فرار كرده بود و بار دوم كنار بقيع در حال خواندن كميل و پخش عكس‌ هاي امام‌ خميني (ره ) و حمل پلاكارد ، شد كه باز هم كرد. 🍃⚘🍃 آن زمان ما نذير و بشير را داشتيم. زمان جنگ بود. دفعه ی سوم هم در پايان سفر حج مي‌ شود. براي اينكه فرار نكند ، دست و پايش را با زنجير مي‌ بندند و به زور سوار هواپيما مي‌ كنند و به شيراز مي‌ فرستند. 😔 🍃⚘🍃 هيچ پولي همراهش نداشت. در شيراز به دنبال يكي از دوستانش مي‌ رود كه در بازار كار مي‌كرد. از ايشان مقداري پول مي‌گيرد و به سمت كرمان مي‌ آيد. 🍃⚘🍃 هنوز تدارك استقبالش را نديده بوديم كه ايشان يكباره به در خانه رسيدند. همه ی ما مات و مبهوت مانده بوديم كه چرا آنقدر زود برگشته است. هنوز جاي كبودي زنجيرها در پايش مانده بود. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
شهید دفاع مقدس، حاج محمد مهدی کازرونی🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۳۹/۱/۵ در روستای سعدی کرمان ، در خانواده ای متدین و مذهبی متولد شد. دوران تحصیلات ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و با شروع انقلاب ، فعالیت‌هایش را علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. در راهپیمایی‌ های علیه رژیم ، همیشه کفن‌ پوش در صحنه حاضر می‌ شد‌. 🍃⚘🍃 متاهل بود و۳ فرزند به یادگار دارد ۳پسر آقا بشیر آقا نذیر که دو قلو هستند و آقا ظهیر وقتی دو قلو هایش متولد شدند هر کسی اسمی را پیشنهاد می داد اما می گفت : « هر چه قرآن بگوید. » قرآن را که باز کرد آیه ی « بشیراً و نذیراً » آمد ، اسم بشیر و نذیرو انتخاب کرد. 🍃⚘🍃 یک سال بعد هم ظهیر به دنیا آمد. معتقد به فرزند زیاد بود. از همان زمان هم با شعار دو فرزند کافیه مخالف بود و می‌گفت: « نسل شیعه باید زیاد باشد. » 🍃⚘🍃 تو نامه هایی که از می فرستاد برای همسرش می نوشت : « صبور باشید ، حتماً با به بچه‌ها شیر بدهید و مال دار نخورید و زیاد بخوانید. » نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
مهدي در روز دوازدهم محرم ، در والفجر ۴ مريوان ، سال ١٣۶٢ به رسيد. 😭 مسئوليتشون طرح عمليات لشكر ثارالله بود. به همراه دوستانش براي شناسايي به منطقه ی مريوان مي‌ روند. 🍃⚘🍃 قبل از ورودش به منطقه ، به يكي از دوستانش مي‌گويد : حيفه كه آدم با يك گلوله بشه و دشمن يك گلوله خرجش كنه . بايد يك خمپاره خرج كنند. در حين شناسايي منطقه ، اي به اصابت مي‌كند. 😭 🍃⚘🍃 با اينكه از كمر نصف شده بود با دوستانش حرف مي‌ زد. يكي از دوستانش به سمت حاجي رفته و از او مي‌خواهد تا اشهدش را بگويد. حاجي مي‌گويد : اشهدم را گفته‌ ام. 😭 🍃⚘🍃 مي‌گويد : تو بچه‌ها را ببر من خودم مي‌آيم. احساس نمي‌ كرد كه نصف شده باشه. 😭 دوستانش وقتي مي‌ بينند حاجي به خوبي صحبت مي‌ كند و آه و ناله‌ اي نمي‌كند ، پتو مي‌آورند تا را از آنجا ببرند. 🍃⚘🍃 زماني كه بلندش مي‌كنند دل و روده‌ اش بيرون مي‌ريزد. 😭 براي همين مي‌گذارند در آمبولانس ، در آمبولانس هم ذكر مي‌گفت و مي‌گفت كه : من تا كي بايد منتظر بمانم ؟! بعد خنده‌ اي مي‌كند و تمام مي‌ شود. 😭 🍃⚘🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
( حاج قاسم بر سر مزار مهدی کازرونی) 🍃⚘🍃 خيلي چيزها را بعد از شهادتش فهميديم. هيچ‌ گاه از مسئوليت‌ هايش حرف نمي‌ زد و خيلي بود. وقتي حاج قاسم سليماني به ديدارمان آمدند تازه متوجه هاي او شدیم. 🍃⚘🍃 از ابتداي جنگ تا همراه بود. از شجاعت‌ ها و رشادت‌ ها و فعاليت‌ هاي مهدي برايمان گفت. گويي در كردستان براي سر ايشان ی كلاني تعيين كرده بودند. 🍃⚘🍃 سرانجام حاج مهدی کازرونی هم در تاریخ ۱۳۶۲/۷/۳۰ در والفجر مقدماتی بر اثر اصابت خمپاره به آرزویش که همانا شهادت در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار گلزار شهر کرمان نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
~🕊 گفتند فرمانده‌ی‌لشکر قرار است بیاید صبحگاه بازدید، ده دقیقه دیر کرد، نیم ساعت داشت به خاطر آن ده دقیقه عذرخواهی می‌کرد... ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
شهیدحاج قاسم سلیمانی: احساس میکردم هروقت شهیدحاج یونس زنگی‌آبادی درخط مقدم است،یک لشکردرآنجا حضوردارد ۲۵دی‌،سالروزشهادت سردارشهید حاج‌ یونس‌ زنگی آبادی جوان خوش سیمای ایستاده درسمت چپ حاج نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
وقتی می‌خواست بره سوریه گفت: « اگه من شهید شدم من تو بهشتی که زیر درختانش‌ نهرها جاریست نمیرم سراغ حوریه بهشتی نمیرم فقط میرم روضه الحسین انا المجنون الحسین »🌹 ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁زخمیان عشق🍁
📌بعد از نماز ظهر بود حدود ساعت ۲ بعد از ظهر کوچه ها خیلی خلوت بود من و کمیل روبروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان دیدم که کمیل رنگش پرید و سرش را پایین انداخت😓😓 چند لحظه ای بود که سرش پایین بود سرش را بالا اورد و گفت مهدی همین جا بمان من گفتم چی شده گفت: گفتم همین جا بمان ، جلو نیا☝️ به پشت سرخودم نگاه کردم و دیدم که خانم وآقایی درحال نزدیک شدن به‌ماهستند مردی‌ورزشکار و درشت‌اندام بود💪 با خودم گفتم فکر کنم کمیل هوس کتک خوردن کرده همچنانکه کمیل جلو می‌رفت من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم گفتم کمیل تو ورزشکاری من چی بگم من که کتکه رو خوردم😢🤕 به سمت آنها رفت ومن هم پشت‌ سر او حرکت کردم به آنها رسید سلام کرده همین طوری که سرش پایین بود گفت ببخشید میشه خواهشی از شما بکنم⁉️ اجازه بدهید چند لحظه ای به همسر شما نگاه کنم و از اون لذت ببرم....... آن مرد به شدت عصبانی شدو گفت: حرف دهنت را به فهم.😡😡😡 کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد... اجازه بدهید چند لحظه به همسر شما نگاه کنم از اون لذت ببرم. مرد به شدت عصبانی شده و سیلی محکمی به صورت کمیل زد😤😤😤 ، کمیل دوباره در خواست خودش را تکرار کرد و این دفعه سیلی محکم تری به صورت کمیل زد👊 همسرش گفت نه به سر پایینت نه به این حرفات خجالت بکش😠 چرا همچین درخواستی میکنی؟ کمیل گفت نمیدونستم اگر ازشما اجازه بگیرم شما ناراحت میشوید و الا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت می بردند من هم لذّت می‌بردم... جوان به شدت عصبانی شد محکمی با دست چپ به صورت کمیل زد 😔😞 آن لحظه کمیل دستشو جای سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به گریه کردن کرد 😭😭 فکر کنم یادش افتاد به "مادر" شایدم باخودش میگفت مادر من مردم جوانم ورزشکارم ولی شما ... 😭😭😭😭💔 من به جوان گفتم حالا سیلی میزنی بزن ولی چرا با دست چپ زدی😭 یادش اوردی که در کوچه ها مادرش را زدند😭 در حالی که مادر ۱۸ ساله بود و او فقط یک نوجوان بود💔💔 این جوان حیرت زده به کمیل نگاه می کرد نمیدانست چه کند همسرش گفت: این که می گویند (سلام الله علیها) هست؟ و من گفتم بله... یادش اوردی حضرت زهرا ( سلام الله علیها )را زدند😔 وقتی این را شنید روی زانوهایش افتاد و از کمیل عذر خواهی کرد کمیل او را در آغوش گرفت وهر دو شروع به گریه کردند😭😭 کمیل به او گفت تورو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود از همسرت بخواه که همیشه با "چادر" باشد وان جوان گفت قول می‌دهم که هیچ وقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود☝️ چند سالی گذشت کمیل شهید شد💔🕊 والان تشیع جنازه کمیل هست همچنانکه دم در خانه شهید ایستاده بودم دیدم که همان جوان می آید ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت : کمیل چه شده است ؟ تصادف کرده ؟ گفتم ، شهید شده است🕊 گفت ، کجا ؟ گفتم ، سوریه گفت ، مگر میگذارند کسی برود ؟ گفتم ، بله پاسدارها میروند گفت ، مگر او پاسدار بود ⁉️ گفتم ، بله اوحدود ۴ سال است که پاسدار است گفت ، سوریه بوده ؟ گفتم بله و ناگهان ناخواسته گفتم: سوریه حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) دختر همان کسی که در کوچه‌ها سیلی خورده 😔💔 گریه اش گرفت وبا کنده های زانو افتاد روی زمین😭 خیره خیره بعکس شهید نگاه می کرد و گفت: کمیل من به قول خودم عمل کردم توروخدا کمکم کن مثل تو شهیدشم😔 📝 اری شهدا همیشه در همه جا تاثیر گذارند.... شهید مدافع حرم کمیل قربانی🌹 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚خاطره ای از بعـد از اینڪہ عـراق موشڪ بـاران را شـروع ڪرد، دستیابے بہ فناورے موشڪ سازے در دستـور ڪار جمهورے اسلامے قرار گرفت. آن زمـان حاج محسـن رفیق دوسـت، وزیر سپاه بود و با ارتباطے ڪہ قبـل از انقـلاب با ڪشورهایے مثل سوریـه و لیبے داشت، توانسـت با رایزنے ، از آن ها موشڪ اسڪاد بے بگیـرد ڪہ حـاج حـسن آقا نيـز انتخـاب و تعییـن شـد تـا براے آمـوزش ساخـت موشڪ و راه اندازے یگـان موشڪے سپـاه جمهورے اسلامے ایران به این ڪشورها بـرود. بنابرایـن ایشـان ڪم ڪم از توپخـانہ جدا شد و به لیبے و جاهاے دیگر رفت و پس از مدتے هـم یگان موشڪے سپاه را فعال ڪرد. درحقیقـت پیـش از اینڪہ این شهـید عـزیز از ڪشور بیـرون بـرود، ڪسانے مثل شهیـد شفیـع زاده و سردار حاجے زاده ڪنار حاج حسن آقـا بـودند و اداره توپخــانہ را برعهـده گرفـتند. ...•💙⃟👑•... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh