خواب نما_قسمت دوم
(قبل از خوندن این قسمت حتما قسمت قبل رو مرور کنید)
من داشتم خواب میدیدم...
از خواب که پاشدم صدای اذان صبح از یه جای دور میومد.بلند شدم رو تخت نشستم.عجیبه که هنوز تشنم بود و دماغم انگار بوی دود میداد.رفتم آشپزخونه که وضو بگیرم.تا رفتم تو آشپزخونه صحنه ای رو دیدم که از تعجب میخکوب شدم.یه خانمی داشت تو آشپزخونه خونه من به یه بچه آب میداد.تا منو دید با کلی خواب آلودگی سلام کرد.اون بچه هم گفت سلام بابا!داشتم به این فکر می کردم که من که مجردم و تو این خونه تنهازندگی میکنم.پس اینا کی هستن؟تو همین فکر بودم که یه هو یه صدای وحشتناک بوق پیچید تو مغزم و از خواب پریدم.
من داشتم خواب میدیدم...
پشت فرمون ماشین در راه برگشت از طبیعت گردی خوابم برده بود.بیدار شدم و تو کمتر از چند صدم ثانیه محکم با ماشین کوبیده شدم به یک کامیون قدیمی بدریخت و فرسوده.همه چیز به هم ریخت.من لای آهنهای ماشین گیر کرده بودم.همه چیز بهم فشار میاورد.تا حالا هیچوقت اینقدر از چرم روکش صندلیم اذیت نشده بودم.یه نفر اومد بالای سرم و بهم نگاه کرد.با ترس و اضطراب گفت بدبخت شدم! این مُرده!
من حتی یک سانت هم نمی تونستم تکون بخورم.چند دقیقه طول کشید تا یه عده اومدن و من رو با زحمت از لابه لای آهنهای ماشین دراوردن.من رو گذاشتن تو یه کیف سیاه بزرگ و گذاشتنم تو آمبولانس.چند دیقه همونجا بودم نور سقف آمبولانس صاف میخورد تو چشمم و اذیتم می کرد.ولی حال نداشتم بلند شم خاموشش کنم.
چند دیقه بعد یه نفر دیگه اومد که بقیه بهش میگفتن دکتر!دکتر دستش رو گذاشت روی گردنم و چند ثانیه نگه داشت.بعد چند ثانیه یه چراغ قوه رو صاف گرفت رو چشمم که خیلی اذیتم کرد و بعدش زیپ اون کیف رو تا بالای بالا کشید.دیگه نور بالای آمبولانس اذیتم نمی کرد و راحت خوابیدم.بعد یه مدتی که نمی دونم چقدر بود بلند شدم.
من داشتم خواب میدیدم...
از رو تخت بلند شدم و دیدم صبح شده.چشمام یه طوری شده بود که درست نمی دیدم.خواستم برم صورتم رو بشورم که دیدم دخترم اومد گفت بابا بلند شدی!ما حاضریم شما هم حاضر شو بریم!با تعجب گفتم کجا؟گفت مگه قرار نبود امروز بریم گردش.گفتم آها باشه.
نیم ساعتی طول کشید تا حاضر شدم.مثل هر روز صبحونه هم نخوردم و راه افتادیم بریم گردش و طبیعت گردی.خانوادم رو بردم جایی که بهشون قول داده بودم.یه دره کوچیک کنار یه جاده فرعی که کسی اصلا ازش خبر نداشت.جایی که زمان مجردیم زیاد میومدم.با وسایل پیک نیک آروم آروم از دره رفتیم پایین.رفتم کنار یه تخته سنگ بزرگ که همیشه میرفتم.یه ذره خاکستر اون گوشه بود که معلوم بود تازه روش آب ریخته بودن.یکی دقیقا قبل از ما اینجا بوده.مهم نبود چون الان که ما هستیم کسی اونجا نیست که مزاحم بشه.اما یه اتفاق بد هم افتاده بود.درخت سنجدی که همیشه زیرش می نشستم و استراحت می کردم رو بریده بودن.طبق عادت همیشگیم رفتم تا فورا پام رو بذارم تو آب.پام رو گذاشتم توی رودخونه.آب خیلی یخ بود.خیلی خیلی سرد تر از همیشه.سردی آب باعث شد از خواب بپرم.
من داشتم خواب میدیدم...
از خواب که بیدار شدم دیدم همه جا تاریکه.هیچ نمی دیدم ولی چیزی که کاملا درک میکردم این بود که خیلی سردم بود.خیلی خیلی سرد بود.هنوز تو فکر بودم که یه صدایی اومد و من یه هو تکون خوردم و کشیده شدم بیرون.زیر بدنم انگار چندتا چرخ و بولبورینگ بود که چون روغن کاری نشده بود جیغ ناجوری میکشید.من فقط تکون میخوردم و همه جا سیاه بود.عجیب اینکه نمی تونستم حرف بزنم یا بلند شم.انگار داشتم خواب میدیدم!
بعد از کلی تکون خوردن و صداهای مختلف یکی زیپ اون کیف سیاه رو باز کرد.کمی صورتم رو تمیز کرد و لباسهام رو دراورد.با بی حوصلگی یه کت شلوار تنم کرد و بعد دوستاتش رو صدا زد.سه نفری من رو گذاشتن داخل یه تابوت چوبی.معلوم بود که چوبش تازه بریده شده و داخلش کاملا بوی چوب سنجد می داد.با همون تابوت من رو بردن داخل یه محوطه سبز.حدس زدم که من احتمالا مُردم و دارن منو میبرن که دفنم کنن.فقط یه چیزی جور درنمی اومد.اونجا قبرستون مسیحی ها بود و من مسلمان بودم.همین رو هم حتی نمیتونستم بهشون بگم.من رو با تابوت گذاشتن داخل یه قبر بزرگ.یه نفر یه چیزی رو که داشت دود میداد نزدیک من اورد .بوی عجیبی میداد.بوی کباب شدن مرغ مزه دار شده روی ذغال.من هم که خیلی گشنم بود تو ذهنم دنبال این بو رفتم و چشمم باز شد.تیغ آفتاب که صاف بالای سرم وسط دره وایستاده بود خورد تو چشمم و من بیدار شدم.
من داشتم خواب میدیدم...
#الیاس_شعبانی
#داستان_کوتاه
@zamir_elyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک قطعه از تصنیف فوق العاده "Aranjuez" (آرانخوئز)
اثر Joaquín Rodrigo (خواگین رودریگو) متولد 1901 متوفی 1999
موسیقیدان شهیر نئوکلاسیک اسپانیایی.
@zamir_elyas
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸ما به طرز وحشتناکی در حال حرکت هستیم...
🔸منظومه شمسی به صورت یکپارچه و با حفظ نظم و تمام حرکات درونی خودش در حال گردش حول محور مرکزی کهکشان راه شیریه.سرعت این حرکت 828 هزار کیلومتر بر ساعته وهر سال(یک دور کامل) کهکشانی 250 میلیون سال طول میکشه.
🔹اون خطوط آبی که میینید مدارات سیارات هستن.حالا هر سیاره یه تعداد قمر داره و اگر خطوط اون رو هم ترسیم میکردن با یه شکل تنیدنی فوق العاده منظم و جالب طرف بودیم.به هم ریختن یه جز کوچیک از هر مجموعه منظمی میتونه کل اون رو متلاشی کنه...و این مجموعه چند میلیارد ساله که متلاشی نشده...
پ.ن:برای مطالعه نجوم وقت بذاریم
@zamir_elyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هییییچی دیگه...😂
پ.ن:جنبه باخت داشته باشیم!
@zamir_elyas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹از زیباترین و هارمونیک ترین قطعات موسیقی که امکان داره بشنوید.
🔸بخشی از قطعه goodbye brother (خداحافظ برادر) از آلبوم "نغمه یخ و آتش" اثر "رامین جوادی" از آهنگ سازهای بزرگ عصر حاضر.
این موسیقی و کلا این آلبوم برای سریال "بازی تاج و تخت" ساخته شده.سریالی که خودش از روی رمان های "نغمه یخ و آتش" نوشته جرج "آر.آر. مارتین" اقتباس و تولید شده.
هم رمان
هم سریال
هم آلبوم
هم قطعه موسیقی
از بهترینها و رکورددارهای دنیا هستند.
پ.ن:ترک کامل رو پست بعد تو کانال میفرستم
پ.ن2:این تیکه ای که گذاشتم برا زنگ موبایل عالیه.
@zamir_elyas
آروم آروم شب و روزامو دارم سر می کنم
آخه این کوچه ی بن بست که دویدن نداره...
@zamir_elyas
شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است!
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد،شیر نیست
#فاضل
@zamir_elyas
دوستان سلام
امشب مهمان من هستید با یه دکلمه فوق العاده اثر استاد هوشنگ ابتهاج(سایه) که خودشون میخونن همراه با تارنوازی(بداهه نوازی) استاد محمدرضا لطفی.
▫️ارغوان!
شاخه ی هم خون جدا مانده ی من...
@zamir_elyas