eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ديدارها و توصيه ها مردي و كاري! مردي و كاري! من يك وقت زمان رياست جمهوري، در شوراي عالي انقلاب فرهنگي جمله اي را از كتاب "سياست نامه"ي خواجه نظام الملك نقل كردم. اين كتاب، يكي از متون بسيار زيبا و فاخرِ ادبي ماست. با اين كه هفتصد، هشتصد سال از آن زمان مي‌گذرد- دوره ي سلطان سنجر يا ملكشاه- در عين حال انصافاً مطالبش همچنان تازه است و انسان وقتي آن را مي‌خواند، لذت مي‌برد. به هرحال، يكي از توصيه‌هايي كه به شاهِ زمان خودش مي‌كند، اين است: "زنهار! مردي را دو كار مفرمايي؛ مردي و كاري! " راست مي‌گويد؛ يك مرد، يك كار. البته خود خواجه نظام الملك ده تا كار داشته! ولي به قول سعدي: جز به خردمند مفرما عمل گرچه عمل كار خردمند نيست خردمند مديريت مي‌كند؛ اما عمل را به عهده ي ديگران مي‌گذارد. به هرحال، "مردي و كاري". به اين نكته هم اهميت بدهيد؛ خيلي مهم است. ديدار با رئيس و مديران سازمان صدا و سيما ۱۱/۰۹/۱۳۸۳ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾ ✨آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است ✨و نه آنان اندوهگين مى ‏شوند (۶۲) 📚سوره مبارکه یونس✍آیه ۶۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠فرازی طوفانی از 🔹استاد:سید سعید 🇮🇷اجرا شده در کشور ایران
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
رود پر آب پاسخ، بر كوير عطشناك پرسش جاده بصره، پر از تپه هاى ماسه اى، شن هاى روان و خارها بود. اندك اندك دشت سينه گسترد. اطراف شيراز كشتزاران سبز بود و سبزه. سلسله كوه‌ها با تاجى از برف، در دور دست نشسته بودند. هنگامى كه خورشيد به ميانه آسمان رسيد، كاروان بار افكند. امام بر سر سفره نشست. بردگان و خدمت كاران بر گرد سفره حلقه زدند. مردى بلخى گفت: « چه خوب بود اگر براى اين ها، سفره اى جداگانه مى افكندى. » ابر اندوه چهره امام را پوشانيد. چگونه آدمى براى خويش امتيازات موهومى برمى شمرد! تصميم گرفت چلچراغى در دل مخاطبش برافروزد. برادرم! خداوند والا يكى است! مادر يكى است! و پاداش هم به كرداراست. امام برخاست تا اذان بگويد. صداى آرامى جارى شد؛ همچون رودى سيرابگر بركناره هاى تشنه آبشار نماز جارى شد. رجاء به مأموريت سنگين خويش مى انديشيد. او به مردى علوى مى نگريست كه سلاحى جز نيايش نداشت. يك بار شنيد كه امام به يارانش مى فرمود: « بر شما باد كه به سلاح پيامبران باشيد! » سلاح انبياء چيست؟ نيايش. (۷۳) رجاء به خود آمد. امام سر بر سجده اى طولانى داشت. نزديك شد. جز جويبارى از سپاس پى درپى نشنيد. واژگان مهرآميز ميان انسان و آفريدگارش. شكراً لله صد بار تكرار شد؛ چرا كه دسته گلى تقديم به پروردگار بود. آفتاب در درياچه غروب تن مى شست. خاموشى باشكوهى خيمه زده بود. امام در محراب سكوت نشسته بود. انديشه شعله ورش در جهان هاى دوردست شناگر بود ، در افق هايى فراتر از جهانى كه بى كران مى نمود. در آن سكوت شبانه، به نظر مى رسيد كه امام با هستى يكى شده است، يا خود، محور هستى شده است. دو جوان آفريقايى به زبان بومى با هم صحبت مى كردند. صدايشان پژواك سرزمين دوردست آفريقا را داشت. يك بار از او شنيدم كه مى گفت: « عبادت، [تنها] نماز و روزه بسيار نيست. عبادت، انديشيدن بسيار در آفرينش پروردگاراست. » (۷۴) من هم شنيدم كه مى گفت: « سكوت، درى از درهاى فرزانگى است. » (۷۵) يادم مى آيد، روزى در مكه با او بودم. يحيى بن خالد برمكى از آنجا عبور كرد. چهره اش را با دستمالى پوشانده بود تا غبار اذيّتش نكند. امام فرمود: « اين بينوايان نمى دانند كه امسال بد بلايى به سرشان مى آيد. » اين حرف پس از شهادت پدرش بود. چند هفته اى نگذشت كه خبرهاى بدى از بغداد رسيد؛ از شوربختى و خوارى برمكيان. اما، سرورم چيزى فرمود كه مرا حيران كرد. چه گفت؟ دوّمين و سوّمين انگشتانش را به هم چسباند و فرمود: « شگفت انگيز تر از اين، من و هارون هستيم كه اين گونه ايم! » ؟! پاسى از شب گذشته بود. آسمان زلال تر مى نمود. ستارگان فروزانتر بودند و سكوت با شكوهى چيره بود. همراه با صداى آتشى كه نفس هاى آخرش را مى كشيد، صداى حشرات هم از كشتزاران نزديك مى آمد. مرد حجازى در دل آن شب، برخاست. با تمام وجودش به آسمان آراسته از ستارگان نگريست و فروتنانه زمزمه كرد: « اى آن كه مرا به خويش راهنمايى كرده و دلم با پذيرش او تواضع يافته! از تو، امنيت و ايمان اين جهان و آن جهان را مى طلبم. » (۷۶) آن گاه از دستمال سپيد، مسواكى بيرون آورد و به آرامى مسواك زد. سپس در گوشه اى، با آب ابريق سفالى وضو گرفت. خنكاى آب، آرامشى را در روانش پراكنده ساخت. همه چيز آرام بود. همه چيز در تاريكى غوطه ور بود. حتى آتش آتشدان خاموش بود. زغال هاى گداخته، زير خاكستر بودند.... https://eitaa.com/zandahlm1357