eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.7هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت پنجم کلاه آهنی‌اش را از سر برداشت و در حالی که با همان دست، پیشانی‌اش را با آستین پاک می‌کرد، باهام دست داد و گفت: «من هم عبدالرضا هستم، اما به‌ام می‌گویند عبدل.😊 نمی‌دانم چرا آن‌قدر آرام و غمگین صحبت می‌کرد. گفتم: «خوش آمدی به جبهه‌ی ما!😌 باور کردنی نبود ولی این بار لبخند زد. ـ کجا داری می‌روی؟ نگهبانی❓ قبل از این‌که جوابم را بدهد، صدایی از توی کانال آمد. تندی رفتم تا از سرِ پیچ، ببینم جناب آذرخش آمده یا نه. کسی نبود. لجم گرفته بود☹️ حسابی سرِ کار بودم انگار❗️ یکهو کف کانال، چشمم به پرنده‌ی سفید و گنده‌ای افتاد که خودش را رو زمین می‌کشید و پر از گِل بود: ـ ا، این‌جا را! دویدم طرف پرنده. یک مرغِ ماهیخوار بود. همان مرغی نبود که روی کارون پرواز می‌کرد⁉️ نمی‌دانستم. بدجوری ترسیده بود.😟 بال‌بال‌زنان چند قدم عقب عقب رفت. می‌خواست از دستم فرار کند . نتوانست. عبدل هم آمد کمک و دو تایی گرفتیمش. پرنده ‌ی بیچاره، بال بال می‌زد و جیغ می‌کشید. نمی‌گذاشت ببینیم چه‌اش شده. چاره‌ای نبود. من پرنده‌ی زخمی را محکم گرفتم و عبدل، خوب و با وسواس وارسی‌اش کرد: ـ تیر خورده انگار به بالش. زخمش چندان کاری نیست، فقط پوستش را برده. من توی کوله‌م وسایل زخم‌بندی دارم.😊 تو کانال راه افتادیم سمت یکی از سنگرهای اضطراری تا بنشینیم و زخمِ مرغِ ماهیخوار را ببندیم. مرغِ زخمی آن‌قدر وول خورده بود که تمام پیراهنم گِلی شده بود.😩 پناه بردیم به اولین سنگرِ اضطراریِ سرِ راه تا از باران🌧 در امان باشیم. تعجب کرده بودم که چه‌طور عبدل توی کوله‌پشتی‌اش🎒 وسایلِ زخم‌بندی دارد.‼️ اما چیزی نگفتم. مایع قرمزرنگ ضدعفونی کننده را مالید روی زخم؛ جایی که به اندازه‌ی یک بند انگشت، پوست آن رفته بود: ـ شانس آورده که گلوله فقط ساییده به بالش.🙂 بعد هم با باند جنگی ـ که فقط رنگ آن با باندهای معمولی فرق دارد ـ زخم را بست پرنده‌ی بیچاره دیگر وول نمی‌خورد. 😊آرام توی بغل من نشسته بود و زخم‌بندی عبدل را تماشا می‌کرد. عبدل بدون این‌که یک کلمه حرف بزند خونسرد و آرام، کارِ خودش را می‌کرد. 😌 فقط وقتی کارش تمام شد و داشت وسایل را توی کوله‌اش🎒 می‌چید، گفت: «یک هفته‌ای خوب می‌شود. توی این مدت، باید یک جا نگه‌اش داریم و به‌اش غذا و آب🥠 برسانیم.» مانده بودم حیوان را کجا ببریم. سنگر فرماندهی؟! فرمانده پوست کله‌ام را می‌کَند.‼️ عبدل هم که تازه آمده بود و احتمالاً جا و مکانی نداشت. 🙄یکهو فکری به خاطرم رسید: ـ می‌توانیم بگردیم، یک اتاق که خراب نشده باشد، پیدا کنیم. مرغِ ماهیخوار را می‌شود یک مدت آن‌جا نگه داشت.😊 https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: تابش روز و منافع آن قوله علیه السلام: وَ مَتَّعْتَنَا بِهِ [مِنْ] ضَوْءِ النَّهَارِ. تمتع: به معنی انتفاع است. یعنی انتفاع تو دادی عباد خود را به واسطه آن صبح از ضوء و نور روز، چه معلوم است که کلّ انتفاعات و تمام معایش و ما یحتاج قاطبه بشر موقوف به نور شمس است، او است موجب تکمیل زراعات و وصول آنها به غایات، و او است باعث بر تربیت اشجار و نضج اثمار و طَبخ فواکه، کما قیل: آفتاب از امر حقّ طباخّ ما است ابلهی باشد که گوئیم او خدا است [۱] ---------- [۱]: ۱ - مثنوی معنوی، مولوی، ج ۴، ص ۸۵۳، « قصه هدیه فرستادن بلقیس ». .......: 📚✍ بر صحیفه سجادیه میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: مثلهای عامیانه مارگیر از زهر مار نجات نمی یابد. گوسفند ذبح شده از کندن پوست ناراحت نیست. مار کوتاه در آغل است. این آینه خاص این صورت ظریف است. برهان غائب با خود اوست. ازدواج، عشق را زایل می‌کند. نصیحت عمومی موجب تفرقه است. این عیب هم رو بقیه عیب ها. چشم بادامی. آزاد مرد آزاد مرد است هرچند سختی به او رسد. از نوره هم کاری ساخته است. مانند برادران معاشرت کنید و مانند بیگانگان معامله نمائید. قول و بول او یکی است. ماهی که روزی ندارد روزهایش را مشمار. طبل زدن زیر عبا. لغزش قلب به وسیله کناره‌های زبان و رنگ رخ آشکار شود. از مرگ فرار کرد در آن افتاد. زبانش تسبیح و قلبش ذبح می‌کند. فلانی چون کعبه است، زیارت می‌شود و به دیدار کسی نمی آید. فلان زن چون سوزن است مردم را می‌پوشاند و خودش عریان است. هر چه پرواز کند بالهایش دورتر شود. هرکه به بزرگی پدرانش ببالد عقیم است. از سعادت انسان این است که دشمنش عاقل باشد. عجول، عجول است سلطان هم بشود همین است. آنکه کاری را استحکام بخشد، به نتیجه رسیده است، هرچند هلاک شود. .......: شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: اندرون مهر فَدَخَلَ عَلَيْهَا پيامبر مهرباني (ص) بر دخترش وارد شد! فَقَامَتْ! فاطمه از جاي برخاست! فَأَخَذَتْ رِدَاءَهُ! روپوش پدر را گرفت! وَ نَزَعَتْ نَعْلَيْهِ! كفش‌هاي او را از پايش درآورد! وَ أَتَتْهُ بِالْوَضُوءِ، فَوَضَّأَتْهُ بِيَدِهَا، وَ غَسَلَتْ رِجْلَيْهِ! آب آورده، دست و رو، و پاهاي پدر را بشست! ثُمَّ قَعَدَتْ! سپس از پاي نشست! رايزني و نظر خواهي فَقَالَ لَهَا: يَا فَاطِمَةُ! رسول خدا (ص) فرمود: دخترم! فَقَالَتْ: لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ! حَاجَتُكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ! فاطمه (س): بله بله! امر بفرماييد، يا رسول الله! فقال: إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ مَنْ قَدْ عَرَفْتِ قَرَابَتَهُ وَ فَضْلَهُ وَ إِسْلَامَهُ! پيامبر (ص): علي ابن ابيطالب كسي است كه خويشاوندي، برتري و اسلامش را مي‌شناسي! وَ إِنِّي قَدْ سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ يُزَوِّجَكِ خَيْرَ خَلْقِهِ وَ أَحَبَّهُمْ إِلَيْهِ و از سويي از پروردگارم خواسته‌ام كه تو را به همسري بهترين و دوست داشتني ترين آفرينشش درآورد! وَ قَدْ ذَكَرَ مِنْ أَمْرِكِ شَيْئاً او از تو خواستگاري كرده! فَمَا تَرَيْنَ! نظر تو چيست؟ فَسَكَتَتْ! فاطمه (س) سكوت كرد! وَ لَمْ تُوَلِّ وَجْهَهَا و رُخ نگردانيد! وَ لَمْ يَرَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) كَرَاهَةً پيامبر (ص) در او ناخوشنودي نديد! فَقَامَ وَ هُوَ يَقُولُ: رسول خدا (ص) برخاسته و مي‌گفت: اللَّهُ أَكْبَرُ! خداوند بزرگ تر است! سُكُوتُهَا إِقْرَارُهَا سكوت فاطمه خوشنودي اوست! خانواده سبز ✍مهدی واعظ موسوی https://eitaa.com/zandahlm1357