#داستان_هفته
جنگ ستارگان
کیمیا یحیاییفر
مریم ابراهیمی شهرآباد
خورشید خانه است و مادر مرکز آن و فرزندان ستارگانی که حول محور مادر میچرخند و بندِ منظومه شمسی مادرند. خورشید همیشه به فکر ستارگانش هست و با آنها دشمنی ندارد، گیر دادن هایش، امر و نهیهایش، مخالفت کردنها و کنترلهایش و حتی دمپاییهایی که به سرعت نور به طرفت پرت میکند، همه و همه در مدار مهربانی و محبتهای مادرانه اوست، مادر چون خورشید است و با همه اخم و سختگیری و نقد و انتقادهایش، نور خانه و تمثال خدا روی زمین است... .
دختر، تک ستاره ی درخشان قلب مادر، خوب میداند که نور خود را مدیون خورشید خانه است… اما گاها جنگ ستارگان، جرقه های جدل را به هوا می خیزاند و منظومه ی همیشگی مادر دختری را می لرزاند!
طنز دنبالهدار امسال مجلهی ما ماجرای همین جنگ ستارگان است که یکبار از زبان دختر و یکبار از زبان مادر روایت میشود...
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#اطلاعیه
بسم الله الرحمن الرحیم...
✨🪴دو هزار و هشتصد و شصت و هفتمین شماره هفته نامه فرهنگی اجتماعی «زن روز» منتشر شد🪴✨
آنچه در این شماره میخوانیم:
🌼زنها فرشتهاند
🌺نشاط آورهای سنتی را دریابیم
🌸تنها در آینه
🪡ضمیمه خیاطی
🌻و بخشهای متنوع آموزشی، علمی، داستان و...
🍃«زن روز» را به قیمت پنجاه هزار تومان از روزنامهفروشیها تهیه کنید.🍃
✨شما همچنین میتوانید برای داشتن اشتراک مجله با شماره تلفن
02135202278 تماس حاصل فرمایید.✨
@zane_ruz
به نام خدایی که زیباست و...
💙اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💙
سلام! صبح زیبای اولین روز هفتهتون بهخیر. ان شاالله هفته خوبی در پیش داشته باشید.🌼🌿
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#یادداشت
مشکل از چراغ است یا از بچهی باباآدم
رضوانه باهری
مولانا در مثنوی شعری دارد با این مضمون: دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست، بماند چقدر بعضی از ما در دوران مدرسه از این شعر که هر دفعه یکی از سؤال های امتحان آخر ترم بود بدمان می آمد؛ اما به قول اهل علم شأن نزول این شعر عجیب است، انگار توی همه ی عصرها و دوره ها، ما بچه های باباآدم دنبال گمشده ای بوده ایم و گاهی هرچه گشتیم کمتر پیدایش کردیم، می گویند همان زمان های خیلی دور که تقویم هم از پیداکردن عددش عاجز مانده فیلسوفی یونانی بوده که با پای برهنه و یک دست لباس زندگی می کرده و عایدی اش از دار دنیا هیچ بوده و هیچ! یک روز اسکندر مقدونی به دیدار فیلسوف گدا می رود و خلاصه با اولدورم بولدورم شاهانه می پرسد: «تو به چیزی احتیاج داری؟» فیلسوف نگاه معناداری به او می کند و می گوید: «بله، از جلوی آفتاب من کنار برو.» اطرافیان اسکندر کاسه ی داغ تر از آش می شوند و می خواهند مرد را ادب کنند که اسکندر اجازه نمی دهد. راجع به این بشر حرف های زیادی زده اند که راست و دروغش را نمی دانم؛ اما می گویند او در شهر دربه در دنبال آدم می گشته. مولوی هم سال های بعد شرح حال او را برای من و شما تبدیل به شعر می کند تا مثلا ما آیندگان عبرت بگیریم! حالا اما بعد از یک رقابت مثلا نفس گیر در انتخابات ریاست جمهوری و روشن شدن تکلیف ها و احساس مسئولیت ها، یک چیز عجیبی آن هم بعد از چهلم شهدای خدمت دست می اندازد بیخ گلوی آدمیزاد و تا جایی که می تواند فشار می آورد، نمی دانم اسمش چیست، شاید وجدان باشد، شاید دلتنگی و شاید... هرچه که هست زیاد خوشایند نیست آن هم وقتی به عقب برمی گردی و می بینی بعضی ها خیلی ساده پا روی همان چیزی که اسمش را نمی دانم می گذارند و به بهانه ی به درکردن رقیب از میدان هر حرفی می زنند، اینجاست که باید مثل فیلسوف دنبال آدم در شهر آن هم با چراغ بگردیم تا شاید؛ مثلا یکی شبیه شهدای خدمت را پیدا کنیم،
نمی دانم ایراد از چراغ های این دوره و زمانه است یا بچه های باباآدم مشکل فنی پیدا کرده اند؟! هرچه هست حال خوشی نیست.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#منبرک
حاج اسماعیل دولابی:
در بهشت هیچ وقت جا تنگ نمی شود همیشه وسیع است چون هم رحمت خداست هم بهشتیان آنقدر محبت دارند که توی هم میروند تا جا باز شود جا زیاد است وهیچ وقت پر نمی شود. اما جهنم این طور نیست از روز اول پر است هرکس وارد جهنم می شود جهنمیان راهش نمی دهند می گویند عقب تر برو اینجا جای ماست ببین در دنیا وقتی می خواهی ملک بخری دیگری می گوید این را من می خواستم بخرم ونمی گذارد شما بخری. از دنیا بوی جهنم می آید هرجا بروی می گویند تو چرا آمدی..
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@,aneruz97
May 11
#ینگه_دنیا
یک پیام هشداردهنده و دردناک
پیام دردناک خبرنگاری از شمال غزه
اجازه بده بهت بگم دوست من؛ من دیگه طعم خواب رو نمی فهمم. جنازه ی بچه ها، تکه های بدن و تصاویر خون نقریبا هیچ وقت از جلوی چشمام دور نمی شود. جیغ های مادران و ناله مردها هیچ وقت از گوشم بیرون نمی رود.
نمی توانم صدای بچه ای را که زیر آواره گیر کرده فراموش کنم، صدای دختر کوچولویی که هر لحظه توی گوشم می پیچه و تبدیل به کابوس شده.
مشاهده اجساد پرتاب شده، گیر کرده، دراز کشیده و انباشته شده، وحشتناکه و وحشتناک تر از اون عبور از کنار زنده هاست که در زیر خونه های ویران شده با مرگ دست و پنجه نرم می کنند و هیچ راهی برای بیرون اومدن و زنده موندن، پیدا نمی کنند.
خسته ام دوست من!
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#پزشکی
چرا گوشت چرخ کرده از پیش بسته بندی شده، از قسمت بیرون قرمز و گاهی اوقات از داخل قهوه ای مایل به خاکستری است؟
این تفاوت های رنگی نشان دهنده ی فاسد یا قدیمی بودن گوشت نیست. گوشت تازه برش داده شده به رنگ ارغوانی است.
اکسیژن هوا با رنگدانه های گوشت واکنش نشان می دهد و رنگ قرمز روشنی را تشکیل می دهد که معمولاً روی سطح گوشت چرخ کرده خریداری شده در سوپرمارکت دیده می شود. داخل گوشت ممکن است به دلیل عدم نفوذ اکسیژن به زیر سطح خاکستری مایل به قهوه ای باشد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
معرفی کتاب «خمره» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی (۱)
هانیه عدالتی
هوشنگ مرادی کرمانی را به مجید روزهای کودکی می شناختم. ولی چند ماهی است که پسر یازده ساله ام از مشتری های پروپاقرص کتاب هایش شده است. کتاب «خمره» را پسر یازده ساله ام قبل از من خوانده بود و هر وقت کتاب را دست من می دید به خودش افتخار می کرد! داستان کتاب مربوط به جریان آب خوردن بچه های مدرسه ای در روستاست. این مسئله آن قدر برای ما ساده و پیش پا افتاده است که باور نمی کنیم اهالی روستایی چندین ماه درگیر آن بوده اند. روایت کتاب، ساده و دل نشین است. هنر نویسندگی هوشنگ مرادی کرمانی در این است که وقتی متن را می خوانی تمام تصاویر داستان در ذهنت زنده می شود. مدرسه ای را در دل یک روستای کوهستانی در سی، چهل سال پیش می بینی، همراه بچه ها مسیر طولانی خانه تا مدرسه را می روی و احساس می کنی که دست های تو هم از سرما دارد ترک می خورد. داستان از فقر و محرومیت روستا می گوید، ولی در کنارش شیرینی های زندگی را هم نشان می دهد؛ در نتیجه بعد از نگرانی ها و غصه خوردن ها برای مدیر مدرسه و بچه ها و روستایی ها کتاب را با خیال راحت می بندی و احساس بدی نداری. این کتاب مناسب همه ی اعضای خانواده است از نوجوان تا بزرگسال می توانند کتاب را بخوانند و متناسب با خودشان برداشت متفاوتی داشته باشند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#یار_مهربان
معرفی کتاب «خمره» نوشتهی هوشنگ مرادی کرمانی (۲)
هانیه عدالتی
«خمره» موفق به دریافت جایزه های بسیاری شده است و به زبان های مختلف مانند انگلیسی، آلمانی، اسپانیایی، هلندی، فرانسوی، آلبانیایی، عربی و ترکی استانبولی ترجمه شده است.
✨بریده کتاب
«خمره شیر نداشت. لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچه ها لیوان را پایین می فرستادند، پر آب که می شد، بالا می کشیدند و می خوردند؛ مثل چاه و سطل. بچه هایی که قدشان بلندتر بود، برای بچه های کوچولو و قد کوتاه لیوان را آب می کردند. زنگ های تفریح دور خمره غوغایی بود. بچه ها از سر و کول هم بالا می رفتند. جیغ و ویغ و داد و قال می کردند و می خندیدند و لیوان را از دست هم می قاپیدند. آب می ریخت روی سر و صورت و رخت و لباس شان. گریه ی کوچولوها در می آمد، و سر شکایت ها باز می شد:
ـ آقا... آقا، اسماعیلی آب ریخت تو یقه ی من.
ـ آقا، احمدی نمی گذارد ما آب بخوریم.
ـ آقا... این دارد نخ آبخوری ما را می کشد، می خواهد پاره اش کند.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97