هفتهنامه زن روز
#سبک_زندگی
علائم حیاتی سیامک
گلاب بانو
توی تمام کارت پستال هایی که فرستاده یک پسری دست یک دختری را گرفته و دختر در حال چرخ زدن است. دختر معلوم نیست، پسر هم مشخص نیست که کیست. اصلا هر موقع خان عمو و زنش به این دختر و پسر نگاه کرده بودند چیزی دستگیرشان نشده بود. دختر و پسر هر دو در تاریکی بودند؛ پشت به آفتاب؛ نه هیچ چیزی از صورت معلوم بود نه از چهره و نه از اندام. دختر کوتاه تر بود و توی تمام عکس ها پیراهن و دامن چین دار پوشیده بود. پسر هم پیراهن و شلوار به تن داشت اما عمو و زن عمو چیزهای دیگری می گفتند. زن عمو ابروها را به هم گره کرده بود که؛ دختر ترشیده است و چشمان ریزش حال آدم را به هم می زند. خال گوشتی زشتی روی بینی دارد و گردنش از ماه گرفتگی بنفش رنگ است. مگر چشم هایش را نمی بینید که مادرزاد کج است. چشم ها به هم نزدیکند، از مو که نپرس، موهای وزوزی تنک که از پیشانی در حال ریختن است. زیر موها هم کچلی دارد، یک جور کپک که دختران ترشیده غربی داشته اند. زن عمو می گفت که مادرش تعریف کرده دختران گرجی که فرار کرده بودند به ایران زمان جنگ کشورشان، آن قدر توی راه مانده بودند که شپش ریشه تمام موها را جویده بود، این جا که رسیدند دسته دسته موهایشان ریخته بود و سرشان را زخم برداشته بود. البته من چیزی نمی دیدم. زن عمو می گفت که دختر سر و وضع خوبی ندارد، از لباس گندیده و ناجورش معلوم است که آویزان پسر ما شده اند تا خرج و بدهی شان را بدهد. من توی تاریکی های لباس دختر هیچ چیزی ندیدم و گفتم: از کجا می دانید؟ چیزی معلوم نیست؛ نه سری؛ نه صورتی؛ نه لباسی. مگر این که پسرعمو ضمن این عکس ها، توضیحی هم برایتان نوشته باشد. زن عمو می گفت: نه! پسره بی فکر بی مغز هیچ چیز برای ما ننوشته، نامه ای در کار نیست همین چیزی است که می بینی، یک تعداد ساختمان است که معلوم نیست چیست و کجاست و یک دختر و پسر که توی همه آن ها در حال رقص و شادی و خندیدن به ریش ما هستند.
ریش را که می گفت عمو جابه جا می شد؛ ریش را فقط او داشت. زن عمو که ریش نداشت پس داشت می گفت که پسر در آن طرف مرزها و کوه ها و زمین ها در حال خندیدن به ریش پدر است. این ریش از پدر به پسر در خاندان آن ها دست به دست می شد. ریش حنا بسته معتبری که دست عمو همیشه برای مرتب کردنش بالا و پایین می رفت. ریشی که پای تمام معاملات بعد از جنگ جهانی دوم بود و توی تمام عکس ها تکرار می شد.
متن کامل سبک زندگی این هفته را در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz
#کدبانوگری
خورشت کنگر
🌸مواد لازم
کنگر: ۱ کیلوگرم
گوشت ماهیچه: نیم کیلو
پیاز داغ: ۲ تا ۳ قاشق
آبغوره: نصف پیمانه
رب گوجه: ۲ قاشق سوپ خوری
غوره: نصف پیمانه
زعفران و دارچین: به میزان لازم
نمک و فلفل: به میزان لازم
زردچوبه: به میزان لازم
🌺طرز تهیه
گوشت را به مقداری زردچوبه آغشته کنید و در روغن سرخ کنید، بعد از این که رنگ گوشت تغییر کرد مقداری آب جوش داخل ظرف گوشت بریزید و بگذارید تا گوشت با حرارت ملایم بپزد. کنگر ها را هم در مقداری روغن سرخ کنید، بعد از نیم پز شدن گوشت، کنگرهای سرخ شده را به آن اضافه کنید و روی حرارت ملایم قرار دهید تا گوشت و کنگر کنار هم پخته شوند و در حین پخت فلفل و نمک را هم به آن ها اضافه کنید. رب گوجه فرنگی و آبغوره را هم به همراه غوره به خورشت اضافه کنید و در آخر پیاز داغ، دارچین و زعفران را داخل خورشت بریزید و بعد از این که خورشت جا افتاد آن را از روی حرارت بردارید و در کنار برنج سفید میل کنید. اگر غوره شما تازه بود آبغوره کمتری داخل خورشت بریزید.
@zane_ruz
#منبرک
کوک چهارم
مرحوم علامه محمد تقی جعفری
من خیلی فکر کردم و به این جمع بندی رسیده ام که رسالت هزار پیغمبر در عبارتی خلاصه می شود و آن کوک چهارم است. کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد. کفاش با نگاهی می گوید: این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان. مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود. کفاش دست به کار می شود.
کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام... اما با یک نگاه عمیق درمی یابد اگرچه کار تمام است، ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش، کفش تر خواهد شد. از یک سو، قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر، دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند!
او میان «نفع و اخلاق»، میان «دل و قاعده توافق»، مانده است. یک دو راهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند، هیچ خلافی نکرده، اما اگر بزند، به «رسالت» هزار پیامبر تعظیم کرده. اگر کوک چهارم را نزند، روی خط توافق و قانون راه رفته، اما اگر بزند، صدای لبیک او ،آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. دنیا پر از فرصت «کوک چهارم» است، و ما کفاش های دو دل.
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#زیرگذرتاریخ
از تهمینه و رودابه تا شهرناز و سیندخت
عاطفه میرافضل
حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی از ارکان ادبیات پارسی و از مشهورترین شاعران، در شاهکار ادبی اش شاهنامه اهتمام ویژه ای به مقام و نقش زن در حوادث و وقایع زندگی داشته که شاید کمتر به آن پرداخته شده است و آن چه معمولا مردم از شاهنامه سراغ دارند نبرد افراسیاب و رستم و سهراب و در نهایت نقش رودابه است. اما این شاعر بلند آوازه در کنار تکاوری و حماسه های شگفت آور زنان و ارائه مقامی شامخ و ارجمند برای آنان حتی تا درجه شاهی از فروتنی، شرم و حیا، پوشیدگی و وقار آنان نیز سخن به میان آورده که دانستنش به خصوص برای ایرانیان وطن پرست جالب است. دکتر نادر کریمیان سردشتی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، ما را با زنان این عرصه بیشتر آشنا می کند.
در بخشی از «زیرگذر تاریخ» این هفته که به چگونگی آفرینش و چینش زنان شاهنامه پرداخته است، میخوانیم:
از ویژگی های زنان محبوب و پسندیده فردوسی در شاهنامه «زنان باحیا و زنان مؤدب» است، همان ویژگی که در ادیان و از جمله دین مبین اسلام به آن توجه بسیار و تأکید شده و زینت زنان را «حیا» می داند. اگر زنی با حیا و شرم نباشد، و حدود و ثغور خود را نشناسد، از مرز اصلی خود تجاوز کند و پا به عرصه دنیای دیگران گذارد فردوسی چنین زنانی را با ننگ و قابل سرزنش معرفی می کند:
کدام است با ننگ و با سرزنش / که باشد ورا هرکسی بدکنش زنـانی که ایشان ندارند شـرم / به گفـتن ندارنـد آواز نرم فردوسی در این ابیات دو صفت شرم و آواز نرم را یادآور می شود. آواز نرم نشانه ادب و نزاکت است که در فرهنگ عامیانه نیز معمولا زنانی مورد پسند هستند که با ادب و با نزاکت باشند. فردوسی آن دسته از زنان را مورد سرزنش قرار داده و بدکنش و بدکردار خوانده که اثری از شرم و آزرم در وجودشان نیست، اما برعکس زنان با حیا و با ادب محبوب و مورد احترام وی هستند.
متن کامل این مطلب را در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz
#سردار_دلها
با هم رفتیم به محل تولدش. همه جا را نشانمان داد و گفت: اگر روزی آقا به من اجازه بدهند از شغلم کناره بگیرم، حتماً به روستا برمیگردم و دوباره کار پدرم را انجام می دهم. پرم کشاورز بود؛ تمام این بوته ها را با دست خودش کاشت. دوست دارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای آن ارزشی قائل نیست، برای جوانهای روستا مهیا کنم.
@zane_ruz
#داستان_هفته
رویای شیرین
معصومه تاوان
معلمی در یک روستای دور افتاده تصمیم می گیرد که پیرمردها و پیرزن های آبادی را باسواد کند. او از شاگردان کلاسش می خواهد که اگر پدربزرگ یا مادربزرگی دارند به کلاس سوادآموزی معرفی کنند. پنجشنبه هر هفته با ما همراه باشید و ماجراهای جذاب و خندهداری که برای آقا معلم و شاگردان پا به سن گذاشتهاش اتفاق میافتد را دنبال کنید.
@zane_ruz