eitaa logo
ضرب المثل
32.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
874 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 این ضرب‌المثلی است که داستان آن مربوط به یکی از داستا‌ن‌ها و قصص معروف قرآن کتاب آسمانی ماست. داستان نوح نبی. پیامبری که بسیار عمر کرد و مانند تمامی هدایت‌گران پیش و پس از خود، از سوی خداوند ماموریت داشت تا مردمان ناآگاه زمان خود را به راه درست و راست هدایت کند. داستان نوح نبی را همه ما به خوبی می‌دانیم. آن زمانی که ناامید می‌شود از هدایت مردم سرزمینش و از خداوند برای آنها طلب عذاب می‌کند. و خداوند به او ماموریت می‌دهد که کشتی بسازد که از هر موجود نر و ماده بر آن سوار کند و به دریا بزند و به او می‌گوید که هر آنکه در این کشتی در آید از عذاب الهی دور می‌ماند و آن کس که ماند و از خواست پیامبر و ولایت تبعیت نکرد، گرفتار عذابی سخت خواهد شد. و آن شد که شد. ضرب‌المثل «هرکه با نوح نشیند، چه غم از طوفانش» به عبارتی اشارتی دارد به اعتماد و ایمنی حاصله از بودن در کنار فرد راه‌بلد و راهبر خدایی. اینکه در تمامی سختی‌ها و بلا‌ها و مشکلات، روی آوردن به درگاه الهی و مردان خدا درهای بسته را باز می‌کند و از این طوفان بلاها به راحتی می‌شود گذشت. حالا با تمام این توصیفات شاید بد نباشد تا سری بزنیم به دریای بیکرانه ادبیات کهن منظوم کشورمان. اشعاری از حافظ و غزلیاتی از شمس که جملگی مشابهت مضمونی دارند با ضرب‌المثل امروز ما. در ادامه برخی از این اشعار را می‌خوانید: یار مردان خدا باش که در کشتی نوح/ هست آبی که به آبی نخرد طوفان را حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح/ ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند/ چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم نخور و اما یکی از ادبیات غزلیات شمس: نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح/ به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد. @zarboolmasall
وجه تسمیه ضرب المثل هم خدا را ميخواهد هم خرما را عبارت مثلی بالا در مورد آن دسته افراد حریص و طماع به کار می رود که بخواهند از دو نفع و فایده مغایر و مخالف یکدیگر سودمند گردند و حاضر نباشند از هیچ یک صرف نظر کنند. اما ريشه اين عبارت از آنجاست كه قبیل عرب هر کدام بتی به نام داشتند که با آداب مخصوص به زیارت آن می رفتند و قربانی تقدیم می کردند . جالب ترین بت پرستی ها، بت پرستی طایفه حنیفه بوده است زیرا کار جهل و انحطاط و گمراهی را این طایفه به جایی رسانده بودند که بت معبود خویش را از آرد و خرما می ساختند و آن را می پرستیدند . در یکی از سال های قحطی که شدت گرسنگی به حد نهایت رسیده بود افراد قبیله حنیفه آن خدای خرمایی را بین خود قسمت کردند و خوردند !! پس از این واقعه در میان سایر قبایل عرب اصطلاح "کل ربه زمن المجاعة" رواج یافت و با تغييرى که در این اصطلاح به عمل آمد عبارت فارسی " هم خدا را می خواهد هم خرما" را در میان ایرانیان به صورت ضرب المثل درآمد. @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بدانید که فردا دیر است و اگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان درگیر است پس بسازید رهی را که کنون تا ابد سوی صداقت برود وبکارید به هرخانه گلی که فقط بوی محبت بدهد صبحتون بخیر🍂🍁 @zarboolmasall
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان ضرب المثل⛓🤍 نه خانی آمده نه خانی رفته است. @zarboolmasall
💢ضرب المثل سرکه نقد به ز حلوای نسیه این ضرب‌المثل به این معناست که هر چیزی نقد به دست ما برسد، هرچند کم و ناچیز خیلی بهتر از چیزی است که با وعده و وعید زیاد به دست ما برسد، هرچه قدر هم که با ارزش باشد. در لغت‌نامه دهخدا آمده نقد یعنی آنچه که در حال داده شود به عبارت دیگر یعنی پیشادست اما نسیه چیزی است که در آینده داده می شود و پسادست خوانده می‌شود. در این ضرب‌المثل طبیعتا حلوا از سرکه بسیار خوشمزه‌تر و بهتر است. اما شاید در مواقعی گرفتن آنی و در لحظه سرکه ترش خیلی بهتر از منتظر ماندن برای دریافت حلوای شیرین باشد. شاید در نگاه اول این نقدی که به دست می‌آید ارزشش به اندازه آن نسیه نباشد، اما همین که آدمی از بودنش اطمینان حاصل می‌کند خود دلیل بر برتری نسبی آن هست. چرا که شما در لحظه این نقد کم ارزش را داری اما هیچ جای اطمینانی وجود ندارد که آن نسیه با ارزش را در آینده داشته باشی. شاید بشود ضرب‌المثل کاچی بهتر از هیچی را به نوعی معادل با این ضرب‌المثل دانست. یا این عبارت تمثیلی که می‌گوید گنجشکی که به دست است بهتر از باز پریده است @zarboolmasall
🟩آنقدر شور بود که خان هم فهمید 🔹️هنگامی که کسی در انجام کار‌های نادرست و استفاده نابه‌جا از موقعیت‌ها زیاده‌روی کند، تا جایی که حتی ابله‌ترین آدم‌ها و نیز ساکت‌ترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود. 🔸️زمانی هر روستایی خانی داشت. مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان می‌ترسیدند. یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان آشپزی داشت که توجهی به درست پختن غذا نمی‌کرد. غذاهایی که آشپز می‌پخت بدبو ، بدطعم و بی‌ارزش بودند، اما خان متوجه نمی‌شد و هیچ اعتراضی نمی‌کرد و آشپز نیز این را می‌دانست. اطرافیان خان هم گرچه می‌دانستند غذا‌ها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت می‌کردند و آشپز نیز به کار خود ادامه می‌داد. یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. آشپز ابتدا تصمیم گرفت که سنگ نمک را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمی‌کند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد. وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بی‌میلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند. خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کم‌کم متوجه شوری غذا شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟ آشپز تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار اعتراض خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.» @zarboolmasall
🌺اکثریت یا اقلیت🌺 یک ضرب المثل غلطی در بین مردم هست که می گوید: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!» این ضرب المثل برای همرهنگی با جماعت حق است والا طبق منطق عقل، قرآن و سنت نبوی(ص) ایراد دارد. 📚قرآن درباره کلمه "اکثر الناس" می فرماید: ◀️ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ بیشتر مردم شکرگذاری نمی کنند. ◀️أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ بیشتر مردم نمی دانند. ◀️ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ. بیشتر مردم ایمان نمی آورند. ◀️ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ بیشترشان از حق کراهت دارند و گریزانند. ◀️ مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا بیشتر آنان، جز از گمان و پندارهای بی اساس، پیروی نمی کنند؛ پس، اکثریت نشانه حقانیت نیست، بلکه در موارد زیادی اکثریت برخلاف معیارهای الهی رفتار میکنند. 📚امیرمؤمنان(ع) می فرماید: در پیمودن راه درست از کمی افراد ناراحت و نگران نباشید!(نهج البلاغه) ✳️ بدانیم: "زیاد بودن جمعیت مذاهب و ادیان، معیار حق بودن آنان نیست!" @zarboolmasall
📚 روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری. این سوزن منبع در آمد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی! درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی آمد بیاد آوریم خوبی های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده, آن وقت تحمل ان رنجش آسان تر می شود... @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 مردی از دهکده ای به شهر آمده بود. در بازار از دکه باروت سازی گذشت که شوره می‌پخت. هر دم آتش زیر دیگ را تیز می‌کرد و چون دیگ به کف می‌نشست با جارویی که در دست داشت بر کف‌ها می‌کوفت تا فرو نشیند. یک چند در کار او نگریست و چون دید او خود با تیز کردن آتش سبب کف کردن دیگ می‌شود به نصیحت گفت: «برادر! نه آتش زیرش کن، نه جارو تو سرش بزن!» پیامها 1. انسان باید از افراط و تفریط پرهیز کند. 2. زیاده‌روی و افراط همان مقدار کار را خراب می‌کند که تفریط و کوتاهی. 3. اعتدال و میانه‌روی بهترین راه به سرانجام رسیدن کارهاست. موارد کاربرد: 1. برای کسی که در کارهای خود تعادل ندارد و یا افراط می‌کند و یا تفریط. 2. در مذمت و نکوهش افراط و تفریط در کارها. @zarboolmasall
🟩حلاج گرگ بودن حلاج به معنای "پنبه زن" است. 🔹️این اصطلاح در مواردی به کار می‌رود که کاری بدون مزد و عایدی انجام شود. 🔸️حلاجی برای کار حلاجی به دهی می‌رفت. زمین پوشیده از برف و هوا بسیار سرد بود. در بین راه به گرگی گرسنه برخورد. حلاج درصدد چاره برآمد. خواست با کمان به او حمله کند. دید کمان، طاقت حملهٔ گرگ را ندارد و می شکند. به سرعت روی زمین نشست و با چک حلاجی بنای زدن بر زه کمان گذاشت! گرگ از صدای زه کمان ترسید و فرار کرد. حلاج هم به سرعت به راه افتاد. اما پس از مدت کوتاهی باز دید گرگ به سمت او می‌آید. حلاج مانند قبل، کوبیدن چک بر کمان را شروع کرد و گرگ را فراری داد و به راه خود ادامه داد. این عمل بارها تکرار شد تا سرانجام گرگ خسته شده و به سراغ شکار دیگری رفت. حلاج هم چون دید شب نزدیک است و هوا سرد و برفی است، به خانهٔ خود بازگشت. وقتی همسرش پرسید: امروز چه کردی؟ گفت: "حلاج گرگ بودم!". @zarboolmasall
دست کسی را توی حنا گذاشتن🌿🌾 ( این ضرب المثل را در باره‌ی کسی به کار می‌برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید). در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می‌بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می‌کردند. برای این کار، مردان و زنان به شاه‌نشین گرمابه، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن جا دور هم می‌نشستند، می‌رفتند. دلاک حمام حنا را آب می‌کرد و نخست موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می‌بست و سپس دست و پایشان را حنا می‌‌گرفت یا توی حنا می‌گذاشت. شخص حنا‌بسته ناگزیر بود که ساعت‌ها در آن گوشه‌ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پایش خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنان برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می کردند و از هر دری سخن می‌گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی‌های خنک کننده مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می‌کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی‌ها را بر دهان آنان می‌گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را جبران کنند. این حالت که در آن شخص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمده و در بین مردم به صورت ضرب المثل در‌آمد. @zarboolmasall