eitaa logo
ضرب المثل
32.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
838 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🟩پس از چهل سال چارواداری، الاغ خودشو نمیشناسه ! @zarboolmasall
🟩نه خەر کەفتێە و نە کۆنە دڕیاس 🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴 🔹معنی: نە الاغ افتادە و نە مشک آب پارە شدە 🔻تفسیر و کاربرد: وقتی شرایط پیش می‌آید که کاری که از قبل برنامه ریزی شده بهم میخورد یا اینکه اتفاقی می‌افتد که کار به روال قبل پیش نرود اما تغییری در اصول و چارچوب کار رخ نداده و می‌شود کار را به شکل دیگری پیش برد. برای ادامه کار توسط شخصی که از این قضیه ناامید شده از این ضرب المثل استفاده می‌کنند بدین منظور که اتفاق خاصی رخ نداده و می‌توان دوباره کار را از سر گرفت. اصالت مثل: با توجه روایت مثل، داستان احتمالی از این قرار است که شخصی با استفاده از الاغ مأمور به آوردن آب شده است اما در راه به مشکلی برمی خورد که الاغ رم کرده و مشک از الاغ می‌افتد. اما برای الاغ مشکلی بوجود نمی‌آید و مشک آب هم پاره نمی‌شود طوری که دیگران به اون می‌گویند اتفاق خاصی نیفتاده در هرصورت میتوانی با موفقیت کارت را انجام بدی. @zarboolmasall
داستان و کاربرد ضرب المثل بار الاغ را که بردارند پالانش را هم به منزل نمی رساند..‌🤍✍🏻 ◇هیزم شکنی، الاغ و شتری داشت و از آن‌ها برای حمل هیزمش کمک می گرفت. هیزم ها را بار آنها می کرد و به شهر می برد تا آنها را به فروش برساند. روزی طبق معمول هیزم هایش را روی دوش الاغ و شتر گذاشت و به سمت شهر حرکت کرد. در میانه راه الاغ بنا به ناسازگاری گذاشت و خود را به خستگی زد. هیزم شکن که دید الاغ توان حمل هیزم ها را ندارد، از بار او کم کرد و بر دوش شتر گذاشت. باز هم به همین روال گذشت، تا اینکه هیزم‌شکن همه ی بار هیزم را از روی دوش الاغ برداشت و روی شتر سوار کرد. هنوز کمی نگذشته بود که الاغ روی زمین خوابید و وانمود کرد که دیگر نمی تواند راه برود. هیزم شکن که از رفتار الاغ عصبانی شده بود، پالان الاغ را هم برداشت و خود الاغ را به همراه پالانش روی شتر بیچاره سوار کرد. کاربرد 📍:این ضرب‌المثل را زمانی به کار می رود که فردی کار و مسئولیتش را به خوبی انجام ندهد و همیشه از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. @zarboolmasall
💢اسب سوار و مرد چلاق ✍ اسب سواری ، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند . مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : ... اسب را بردم ، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد چلاق اسب را نگه داشت . مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند! ‌‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‌ @zarboolmasall
😂 ... شلمچه بودیم! شیخ‌اڪبر‌گفت:«امشب‌نمی‌شه‌ڪارڪرد. می‌ترسم ‌بچه‌ها‌شهید‌بشن». تو تاریڪی‌دور‌هم.ایستاده‌بودیم‌وفڪر‌می‌ڪردیم ‌ڪه‌صالح‌گفت‌:یه فڪری! همه‌سرامونو‌بردیم‌توی‌هم. حرف‌صالح‌ڪه‌تموم‌شد،‌زدیم‌زیرخنده‌و راه‌افتادیم. حدود‌یه‌ڪیلومتر‌از‌بلدوز ها‌دور‌شدیم. رفتیم‌جایی‌ڪه‌پرازآب‌و‌باتلاق‌بود. موشی‌هم‌پیدا‌نمی‌شد. انگاربیابون‌ارواح‌بود.فاصله‌مون‌با‌ عراقیا‌خیلی ‌ڪم‌بود؛اما‌هیچ‌سر‌وصدایی‌نمی‌اومد. دورهم‌جمع‌شدیم‌.شیخ‌اڪبر‌ڪه‌فرماندمون‌ بود، گفت:‌یڪ،‌دو،سه. هنوز‌حرفش‌تموم‌نشده ‌بودڪه‌صدای‌دوازده‌نفرمون ‌زلزله‌ای‌بپا‌ڪرد. هرڪسی‌صدایی‌از‌خودش‌در‌آورد. 😂صدای‌خروس،سگ،بز،الاغ و... چیزی‌نگذشته‌بود‌ڪه‌تیربارا ‌وتفنگای‌عراقیا‌به‌ڪار‌افتاد. جیغ‌ودادمون‌ڪه‌تموم‌شد؛پوتینارو‌گذاشتیم‌ زیر‌بغلمون‌ودویدیم‌طرف‌بلدوزرا. ما‌می‌دویدیم‌وعراقیا‌آتیش‌می ریختند. تا‌ڪناربلدوزرا‌یه‌نفس‌دویدیم. عراقیا‌اونشب‌انگار‌ بلدوزرا‌ رو نمی‌دیدند. تا‌صبح‌گلوله‌ها‌شونو‌ تو باتلاق‌حروم‌ڪردندوما‌به‌ڪیف‌وحال‌و خیال‌آسوده‌تا‌صبح‌خاڪریز‌ زدیم. @zarboolmasall