eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.5هزار دنبال‌کننده
61.2هزار عکس
9.5هزار ویدیو
193 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
مهدیا آمدنت دیر شده بُغض در سینه نفس گیر شده تنها گُلِ باغِ عسگرے ، جانِ پدر این جمعه بیا ڪه شیعه دلگیر شده 💐"اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج"💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@zarrhbin
‍ #زرین‌کوب، عبدالحسین🌷 (۱۳۷۸_۱۳۰۱ ه.ش.) تاریخ‌نگار و مثنوی‌پژوه 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ #زرین‌کوب، عبدالحسین🌷 (۱۳۷۸_۱۳۰۱ ه.ش.) تاریخ‌نگار و مثنوی‌پژوه 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
، عبدالحسین🌷 (۱۳۷۸_۱۳۰۱ ه.ش.) تاریخ‌نگار و مثنوی‌پژوه ✅ در ، در خانواده‌ی به دنیا آمد. علاوه بر درس‌های ، درس‌های را هم خواند و در امتحان ورودی با رتبه‌ی اول پذیرفته شد؛ ولی بدون اینکه ثبت‌نام کند به بروجرد بازگشت و . ✅ پس از ۴ سال بار دیگر به رفت و با ورود به در ، درس خواند و با رتبه‌ی اول فارغ‌التحصیل شد. ✅ از همان آغاز با کسانی چون ، ، ، و آشنا شد و از دانشِ آنها استفاده کرد. او بیش از استاد دانشگاه تهران و دانشگاه‌های دیگر بود. ✅ حدودِ تالیف کرد؛ نوشت، عضو انجمن‌ها و مراکز علمی بسیار بود و تربیت کرد. ✅ او با ، "سرّ نی"، "بحر در کوزه" و "پله پله تا ملاقات خدا" که در دو دهه‌ی آخر عمر نوشت، نامِ خود را در مقامِ برجسته ثبت کرد. ✅ در دهه‌ی آخر عمر به عضویتِ شورای عالی علمی مرکزِ در آمد و با همکاری همسر خود ، مدیریت بخش ادبیات آن مرکز را به عهده گرفت. ✅ تعدادی دیگر از عبارت است از: "با کاروان حلّه"، "از کوچه‌ی رندان (درباره‌ی حافظ)"، "دو قرن سکوت"، "بامداد اسلام"، "کارنامه‌ی اسلام"، "فرار از مدرسه (درباره‌ی غزالی)"، "تاریخ در ترازو" و "تاریخ مردم ایران". ✅ در سال‌هاس آخر عمر، را به کتابخانه‌ی زادگاهش، شهرِ اهدا کرد. 📚 فرهنگ‌نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۲ 📌و اما بیشتر بدانیم، در مورد طرح مُهرها، سکه‌ها و دانه به دانه‌ی وقف‌نامه‌ها در دوره‌های مختلف تاریخی، اطلاعات کافی داشت و این‌ها را دسته بندی کرده بود، طوری که اسدالله امیری او را به تشبیه کرده است. 📌می گویند استاد زرین کوب یک تشت یخ را زیر میز تحریرش می‌گذاشته و شب‌ها پا را در آن فرو می‌برده است تا بلکه خوابش نبرد و بتواند بیشتر به تحقیق و مطالعه بپردازد. 📌 ازدواج قمر آریان و عبدالحسین زرین‌کوب اگر چه فرزندی با نام فامیلی زرین‌کوب به بار نداشت، اما مولود این هم پیمانی ابدی، انبوهی از مطالب ارزشمند علمی است که تا ابد نام این دو بزرگ را زنده نگاه خواهد داشت؛ 📌 عظیم زرین‌کوب برادر عبدالحسین اینچنین از دکتر می‌گوید: بعد از جلسات هفتگی به همسرش می‌گفت: «قمر دیگه به من دکتر نگو». در مدتی هم که پدر و مادر ما زنده بودند، هیچ‌گاه نمی‌گفتند پسرمان دکتر شده است. نه پدر و مادرم از این مسائل خوش‌شان می‌آمد و نه زرین‌کوب. فکر می‌کنم قبل از آن‌که دانش زرین‌کوب در نظر گرفته شود، اخلاق  و ادب او بود که باعث شد در جامعه در میان آدم‌های معمولی و کم‌سواد گرفته تا دیگران شناخته شود. حتی آدم‌های کم‌سواد و کاسب‌، آثار زرین‌کوب را خوانده‌اند و به او علاقه‌مند هستند. 📌 همچنین می‌گویند از نظر انسانی و اخلاقی پندهایی از زرین‌کوب یاد گرفته‌ایم که شاید در طول عمرمان نه از پدر و مادر و نه از مدرسه یاد نگرفته‌ایم.  این است که یک نویسنده و انسان اهل فکر و فرهنگ را بزرگ می‌کند؛ این موضوع جدا از دانش اوست. @zarrhbin
✨امام باقر عليه السّلام فرمودند✨:   📌اَلصَّدَقَةُ يَومَ الجُمُعَةِ تُضاعَفُ لِفضَلِ يَومِ الجُمُعَةِ عَلى غَيرِهِ مِنَ الأيّامِ ؛ 👈 صدقه دادن در روز جمعه ، به دليل فضيلت📈 جمعه بر روزهاى ديگر ، ✌️ برابر مى شود . ✅ ثواب الأعمال ، ص 220 خوب باشیم خدا حساب میکند: *8877*0351# واریز به کارت: 6037_9979_5002_0371 🔷 حوزه مشارکتهای مردمی کمیته امداد امام خمینی(ره) شهرستان اردکان @zarrhbin
📚📚📚 📌هر هفته معرفی یک کتاب #معرفی کتاب "تمثیلات مهدوی" از حجت الاسلام و المسلمین استاد محسن قرائتی رسول خدا صلوات الله علیه و آله: "ان الامه تاوی الیه کالنحل الی یعسوبها"  امت مهدی علیه السلام آن چنان به سوی او جمع می شوند که زنبور عسل به دور پادشاه خود جمع شود. تمثیلات مهدوی ص۸۰ به نقل از معجم احادیث الامام المهدی ج ۱ص۲۵۷ التماس دعای فرج محسن طلایی اردکانی @zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏این خانم هلندی تنهایی با موتور اومده ایران، تو شهر بافق یک گزارشگر محلی صدا و سیما ازش گزارش میگیره😁 بقیه‌اش رو خودتون ببینید! @zarrhbin
🚁پرواز بالگرد اورژانس هوای یزد جهت انتقال بیمار از بیمارستان ضیایی اردکان به مرکز استان یکی از مصدومین حادثه جاده زردگ جهت اقدامات تکمیلی درمانی به بیمارستان شهدای کارگر یزد توسط بالگرد منتقل شد. @zarrhbin
سلام لطفا یه خواهش دارم دیروز بهشت شهدا پر از این بچه هایی بود که سر خاک اموات حمله ور شدند و تمام خیراتی که گذاشته بودیم رو با خود بردند لطفا رسیدگی کنید کجا هستن این انتظاماتی که فقط چند دوره بودندواقعا خیلی زشته لطفا رسیدگی کنید //////////////////////////// باسلام خواستم از طریق کانال خوب ذره بین خواهشی داشته باشم بابت سرویسهای بهداشتی روبرو بقعه خاتمی یکم رسیدگی کنن روشنایی نداره نظافتی بکنن ممنون @zarrhbin
شرکت ملی پخش فرآورده‌های نفتی: سهمیه کارت سوخت خودروهای صفر از زمان صدور کارت (بر اساس VIN) شارژ می‌شود. @zarrhbin
❌دستگیری سرشاخه های یونیک فاینانس در یزد رئیس کل دادگستری استان یزد در گفتگو با میزان از شناسایی یک شرکت هرمی، تحت عنوان یونیک فاینانس با ۲۵۰۰ عضو خبر داد. ۶نفر از سرشاخه‌ها دستگیر شدند /میزان @zarrhbin
🔺طعم آیه ها ؛ویژه کم بینایان و نابینایان @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 📨 📌قصه به اینجا رسید که قرار شد دستگاه‌های شَعر بافی شهربانو که در زیرزمین خانه‌ی خلیفه محمدعلی خاک می‌خورد دوباره به کار بیفتد، تا مهری بتواند از این راه، در نبودِ آقارضا، کسبِ درآمد کند، بخوانیم ادامه‌‌ی داستان را... ▫️فردا صبح ، زن‌ها و بچه‌ها را بسیج کرد تا زیرزمین و دستگاه‌ها را تمیز کنند. حدود ۱۰ سال بود دستگاه‌ها خاک خورده بود‌. زن‌های همسایه هم آمدند، سکینه طزرجانی، بمانجان، بی‌بی‌سکینه حکاک، اشرف، زهرا زردنبو و دیگران، همه چادرها کمر زدند. جارو، خاک‌انداز و پارچه‌ی گردگیر به دست گرفتند. ▪️ من(حسین پاپلی) هم به کمک رفتم. پسرهای دیگر محله هم بودند. اکبر دبیری و حسین صفاری را به یاد می‌آورم. سر و صورتم را با دستمال بستم. خاک دستگاه‌ها را می‌تکاندم. با آبپاش از حوض آب می‌آوردم، کفِ زیرزمین را آب‌پاشی می‌کردم گرد و خاک همه‌جا را فرا گرفته بود، تار عنکبوت تمام دستگاه‌ها را پوشانده بود. زن‌ها چندتا عقرب کشتند. بچه‌ها عقرب که می‌دیدند، جیغ می‌زدند. ▫️صفورا دختر بزرگ زینت، به محض شنیدن نام عقرب، فریادزنان از پله‌های زیرزمین بالا می‌دوید. من حدود پانزده سال داشتم. صفورا چهارده ساله بود. اصلاً به خاطر صفورا به کمک رفته بودم :) پسرهای دیگر را نمی‌دانم به چه نیّتی برای کمک آمده بودند. اعتراف می‌کنم که نیتم کمک نبود :) به خاطر همسایگی و یا برای رضای خدا به آن‌جا نرفته بودم. مدت‌ها بود دلم می‌خواست با صفورا حرف بزنم. ▪️داشتم آب‌پاشِ پر آب را از پله‌های زیرزمین پایین می‌آوردم که دیدم صفورا جیغ‌زنان از پله‌ها بالا دوید. توی پله‌ها مرا دید. گفتم: "عقرب که ترس ندارد!" گفت: "پس برو آن را بکش!" من مثل اینکه قرار است شیر بُکشم، از پله‌ها پایین دویدم. تا زن‌ها و بچه‌های دیگر بخواهند عقرب را بُکشند، محکم با کفشم روی عقرب زدم. عقرب، سیاهِ بزرگِ جرّاره بود. عقربِ سخت‌پوستی بود که به سادگی کشته نمی‌شد. دوباره و سه‌باره با کفش روی آن کوبیدم. عقرب لِه شد. ▫️نگاهم به نگاه صفورا تلاقی کرد. مثلِ اینکه فتح‌الفتوح کرده باشم. مثل اینکه گرد و خاک از سر و صورتم رفت. قلبم مثل ده‌ها بار دیگر فرو ریخت. بالاخره در یک لحظه‌ی مناسب، صفورا گفت: "فردا ظهر بعد از مدرسه توی راه چینه(راه‌پله) پشت‌بام!" من در پوست خودم نمی‌گنجیدم. می‌توانستم یکسره از یزد تا طبس بدوم :) پَر در آورده بودم. هر کاری را که می‌گفتند؛ انجام می‌دادم. ▪️خاک‌ها را جمع می‌کردم، داخل گونی می‌ریختم و می‌بردم گودالِ پاکنه خالی می‌کردم. گودال پاکنه تا خانه‌ی ۱۵۰ متر فاصله داشت. آن زمان کوچه‌ها رُفتگر نداشت. کسی نمی‌آمد زباله‌ها را ببرد. همه را در گودال پاکنه گوشه‌ی محله خالی می‌کردیم. ▫️فردا ظهر از راهِ پشت‌ِ بام‌ها خودم را به راه‌پله‌ی خانه‌ی زینت رساندم. شد که در ۶۵ سالگی از صد عدد قرص خواب‌آور و آرام‌بخش بهتر عمل می‌کند. هر وقت از گرفتاری‌های روزگار کسل می‌شوم؛ هر وقت هجوم می‌آورد؛ هر وقت خستگی در حدّ سکته به سراغم می‌آید، خاطرات راه‌پله‌ها، راهروهای قنات، خانه‌‌های همسایه‌ها، پشتِ ماشین در راه سردشت، خاطرات عایشه، پری، صفورا و دیگران آرامم می‌کند و . البته هیچگاه را فراموش نمی‌کنم. شما از جوانی‌تان چه خاطراتی دارید؟ خاطراتی دارید که به درد ۶۵ سالگی بخورد؟ ▪️یک دستگاه ترمه‌بافی، نیم‌باف بود ولی دو دستگاه ابریشم نداشت. دو دستگاه جیم هم نیمه‌کاره بود. برای سه دستگاه باید تار و پود تهیه می‌شد. با پادرد، سرِ حوضِ خانه‌ی محمدعلی نشسته بود و راهنمایی می‌کرد. گفت همه ناهار مهمان او هستند. بی‌بی‌هاجرِ عاشقِ مدینه گفته بود در خانه‌اش آش و کتلت درست کنند. صحبت از راه‌اندازی دستگاه‌ها شد. بی‌بی‌هلی خودش هم دو دستگاه جیم‌بافی داشت. ▫️چند سالی ما (من و مادرم) در یکی از اتاق‌های خانه‌ی او می‌نشستیم. من در خانه‌ی او به دنیا آمدم. تا کلاس دوم دبیرستان در خانه‌ی او بودیم. با بچه‌های او حسین، ملوک، نورسته و حسن همبازی بودم و با هم بزرگ شدیم. تا در آن خانه بودیم، مادرم با دستگاه بی‌بی‌هلی پارچه‌ی جیم می‌بافت و به نوعی کارگر بی‌بی‌هلی بود. بی‌بی‌هلی خودش پارچه نمی‌بافت. با یک دستگاه، مادر من پارچه می‌بافت و با دستگاه دیگر، زنِ "احمدآقا دبیری" مادر حسین و علی و اکبر دبیری.📌{۱} 👇👇👇👇