❣️🕕 یاد و #خاطر #ایام 🕕❣️
سروده ای* از #دکتر_امیر_رزم_آور
*مرثيه اى براى #خانه_ی_جد_پدری؛كه چند روز پیش به گواه تصاویر ضمیمه؛ اينچنين مغلوب طرح تفصيلي گسترش #شهر شد و در عرض #چند_ساعت #خراب شد و از بين رفت. اميد كه #خانه_ی_خاطرات_شما هميشه #گرم و #برقرار و #آباد باشد .
💧💧💧
خاطراتى دارم از اين كوچه هاى تنگ و تار.
خانه هاى كهنه با احوال رو بر احتضار.
يادم آيد صبح زود و رفتن از پس كوچه ها.
فكر مشق و مدرسه درس و دَمِ آموزگار.
فصل پاييز و زمستان با كتاب و درس و مشق.
مي گذشت و كهنه ميشد چيزهاى نونَوار.
چون سر آمد روزهاى سرد پاييز و شتاء.
آمد از ره ماه فروردين و نوروز و بهار.
فرودين هم رفت و آمد چون بهشت ارديبهشت.
امتحانِ ثلث سوم! ماه خرداد! اضطرار!.
هرچه بود اين هم گذشت اما به خير.
حال اين ماييم و تابستان و گرما و شرار.
فصل تابستان و زير سقف هشتى، بوى نم.
جوى آب و حوض آبى زير سقفى استوار.
مدرسه تعطيل و تابستان و بازى در حياط.
تا رسد از ره پدر.، مادر بود ، در انتظار.
ميرسد از ره پدر خندان و با دستان پر.
گستراند سفره را مادر ، كه شد وقت ناهار.
سالها بگذشت و اين ايام هم تكرار شد.
بود آرامش قرين روزهاى در گذار.
تا كه توفانى به پا شد خانه ها از هم گسيخت.
شهر ويران خانه ويران اهل خانه غمگسار.
خشتهاى سقف هشتى ريخت چون برگ خزان.
ناودانش نيست ديگر حين باران اشكبار.
دست غدّار طبيعت كند از بيخ آن درخت.
آنكه او استاده بودى سالها در لاله زار.
حال اين ماييم و ياد و خاطر از ايام خوب.
خانه اينك خالى آتشدان خموش و بى بخار.
بعد از اين با خاطرات خويش خوش باش اى امير.
نيست زين پس خاطرى آسوده در شهر و ديار.
امير رزم آور.
نوشهر. ١٧/١٢/٩٧
#خاطرات
#مرحوم_عبدالحسین_رزم_آور
#مرحومه_رقیه_احمدی
#مرحوم_حاج_عباس_رزم_آور
#شهید_رزم_آور
#خاطرات
#کوچه
#ایام
#ویران
#سقف_هشتی
#خانه_گلی
#خشت
#امیر
@zarrhbin
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #پای_درس_استاد
⚕️ روایت متفاوت مقابله با کرونا ویروس در نشست با حکمای طب اسلامی ایرانی؛
📍قسمت دوم / برای پیشگیری از #ویروس_کرونا، بدن را با خوردن مواد غذایی #گرم، گرمتر کنیم.
▪️دکتر محمد #فصیحی دستجردی متخصص بیماریهای عفونی و نوپدید
🎞 تهیه شده در دفتر رسانه جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی با همکاری #انجمن_تغذیه_سالم
📌 #پاپلییزدی_در_برزیل
💠یوهان آردو والسیوا
دانشگاه ریودوژانیرو برزیل
📝 بخوانید ادامه داستان پرماجرای #پاپلییزدی و همراهانش در سرزمین برزیل
⚜دلایل نیامدنم به این مناطق #ناامنی و شرایط نامساعد طبیعی و همچنین مخارج بالای آن بود . مسافرت دکتر پاپلی شرایطی استثنایی را برایم فراهم کرد. ولی حالا در این مسافرت که برایم یک #فرصت بود ، دائم نگران بودم و میترسیدم.
⚜فردا صبح زود پس از صرف صبحانهای عالی ، راه افتادیم. همسر صاحب مزرعه مقدار زیادی غذا و بهخصوص میوه همراهمان کرد. او یک #کلاه بسیار زیبا و ظریفبافِ حصیری هم به دکتر پاپلی هدیه داد.
گابریلا خیلی خوشحال بود و آواز میخواند. دکتر پاپلی از او پرسید : "گابریلا، از کجا این #مزرعهدار را میشناسی؟" او گفت :" از رفقای قدیم #زندان است.با او هفت ماه در یک سلول بودم . به جرم راهزنیِمسلحانه همراه با قتل ، زندان بود ولی #تبرئه شد." استاد پرسید :" او واقعا این جرمها را مرتکب شده بود؟"
گابریلا گفت : " اگر بگویم کشتن آدمبرای مونچو مثل کشتن یک گنجشک جنگلی است ، اغراق نکردهام! ولی او وکلا و دوستان بسیار قدرتمندی دارد."
گابریلا اضافه کرد :" با این همه، آدم #بامعرفتی است. با هرکس رفیق باشد ، تا آخر خط رفیق است."
⚜در ادامهی مسیر چندین جا به جادههای باتلاقیِ خطرناک برخورد کردیم. هنوز جادهی ساحلی کامل نشده بود. در برخی جاها آب ، جاده را برده بود و یا بر روی دهانهی عریض رودخانهها پل وجود نداشت.
گابریلا گفت :" امروز تا ظهر بیش از صدکیلومتر نمیتوانیم طیّمسیر کنیم ، ولی بعد راه بهتر میشود." ساعتی بعد باران گرفت. از آن بارانهای استواییِ شلاقی که من تابهحال توصیف آن را شنیده و یا تصویر آن را در تلوزیون دیده بودم. ماشین نمیتوانست حرکت کند ، چون اصلا دید وجود نداشت. حرکت ممکن نبود . گابریلا ماشین را روی یک تلّ سنگ و ماسه که برای جادهسازی آورده بودند، قرار داد تا اگر آب بالا آمد ، ماشین آسیب نبیند.
⚜در آن شرایط دکترپاپلی بلافاصله بلوزش را در آورد و رفت روی کاپوت ماشین نشست. عملا داشت زیر باران استوایی #دوش میگرفت. بارانی که مثل شلاق بر تن او میخورد.
کمکم داشتیم به کارهای دکتر پاپلی عادت میکردیم و دیگر با او دربارهی این که چه کاری را بکند یا نکند ، بحث نمیکردیم . باران با شدتی باورنکردنی میبارید و دکتر زیر آن نشستهبود. او جدا گفت که پوست تنش دارد سائیده میشود . وقتی باران کمتر شد ، دکتر به داخل ماشین آمد و ما حرکت کردیم.
او گفت:" از کجا معلوم خداوند بار دیگر چنین #نعمتی را نصیب من کند! من فرزند کویر هستم؛ [کویری] که حجمبارانش در طول بیست سال به اندازه یک ساعت این باران نیست ! اگر میتوانستم ، تمام حجم این باران را برای همشهریانم #سوغات میبردم !"
⚜بعد از بارش باران ، هوا بسیار عالی شده بود؛ اما زمین و جاده بسیار خراب بود. رانندگی در این شرایط برای گابریلا #طاقتفرسا بود. او جدا به من گفت اگر ماشین دولتی گرفته بودیم ، راننده به هر بهانهای بود از ادامه مسیر سر باز میزد و اگر ماشین کرایه کرده بودیم ، راننده بهانه میگرفت و پول بیشتری میخواست. به این نتیجه رسیدم که استاد حق داشت از گابریلا کمک بگیرد.
⚜همین موقع دکتر پاپلی از گابریلا پرسید :" ناهار را کجا میخوریم ؟" گابریلا گفت :" هرکجا شما بگویید!" دکتر گفت :" دیروز ما را پیش رفیقهای ثروتمند مزرعهدارت بردی . امروز ما را پیش کی میبری؟" گابریلا گفت :" اگر تا بتوانید صبر کنید ، شما را پیش دوستان بسیار باصفایم میبرم. " دکتر پذیرفت.
او جدا پای مرا فشار داد و آهسته گفت :" دوباره #ماجراجویی آغاز شد!" رودرس با سر تایید کرد و #صلیبی روی سینهاش کشید.
⚜حدود ظهر به محلی بسیار دور افتاده کنار دریا رسیدیم . آنجا بندر نبود . جایی بسیار مشکوک بود! نه اسکلهای بود ، نه کشتی نه قایقی . در آنجا چند صد #پلاژ وجود داشت. آدمهای عجیب و غریبی در آنجا بودند : افرادی که فکر میکردی همین الان از دوزخ و زندانهای مخوف آزاد شدهاند. بیشتر مردها مجهز به سلاح گرم بودند و عموما یک دشنهی بلند به کمر داشتند . سیهچرده و سیاه پوستانی با هیکلهای عضلانی و بسیار قوی بودند .چند خانهی نسبتا شیک هم در آن منطقه وجود داشت. گابریلا داخل پلاژی بزرگ شد و چند لحظه بعد با چند مرد و دو زن ، به استقبال ما آمدند. در ظاهر آدمهای بسیار خشنی بودند، ولی بسیار #گرم و #صمیمی برخورد کردند. آنها برای ما ماهی و دو رقم غذای محلی آوردند که با برگ یک نوع درخت جنگلی و ادویهجات بسیار خوشمزه درست شده بود. در همین لحظه در دو پلاژ دورتر از ما سر وصدا بلند شد . دعوای شدیدی بین چند نفر در گرفته بود . صدای فریاد یک مرد ما را از پلاژ بیرون کشید . از ناحیه شکم زخمی شده بود. او روی شنهای ساحل در غلتید.
👇👇
✨ثبت لحظات شاد و خاطرهانگیز
در
#کافه_مانگ_اردکان
با سرو انواع نوشیدنی #سرد و #گرم و انواع #فستفود
قدمتان سر چشم 💚
#اردکان_خیابانامام_روبهرویباغملی
✨ثبت لحظات شاد و خاطرهانگیز
در
#کافه_مانگ_اردکان
با سرو انواع نوشیدنی #سرد و #گرم و انواع #فستفود
قدمتان سر چشم 💚
#اردکان_خیابانامام_روبهرویباغملی
ذرهبین درشهر
🟠🟠🟠 هوای فعلی اردکان #آلوده و #ناسالم برای گروههای سنی حساس!!!!!! #نکته ۱؛ ظاهرا دکمه بازگشت به ت
🔴🔴
🔴 امروز در اردکان یک روز بسیار #گرم و با هوای بسیار #آلوده است
بسیار مهم است که در روزهای گرم و با هوای آلوده، مراقبت از سلامتی خود و عزیزانتان را در اولویت قرار دهید. در این شرایط، پیشنهادات زیر میتواند به شما کمک کند:
1. کاهش فعالیتهای بدنی: در ساعات اوج گرما و آلودگی، فعالیتهای بدنی را به حداقل برسانید و از انجام ورزشهای سنگین در فضای باز خودداری کنید.
2. استفاده از ماسک: در روزهای آلوده، استفاده از ماسک میتواند به کاهش تأثیر آلودگی بر روی ریهها کمک کند.
3. نوشیدن آب: بهطور مرتب آب بنوشید تا از کمآبی جلوگیری کنید. در گرما، بدن بیشتر به آب نیاز دارد.
4. بسته نگهداشتن پنجرهها: در صورت امکان، پنجرهها را بسته نگهدارید تا از ورود هوای آلوده به داخل خانه جلوگیری کنید.
5. استفاده از تهویه مطبوع: اگر امکان دارد از تهویه مطبوع یا پنکه برای خنک کردن محیط استفاده کنید.
6. خوردن غذاهای سبک: از غذاهای سنگین و چرب پرهیز کنید و به جای آن از میوهها و سبزیجات تازه استفاده کنید.
7. مراقبت از گروههای حساس: به ویژه از کودکان، سالمندان و افرادی که مشکلات تنفسی دارند، بیشتر مراقبت کنید.
با رعایت این نکات میتوانید به حفظ سلامتی خود و عزیزانتان در شرایط آب و هوایی نامناسب کمک کنید. امیدوارم روز خوبی داشته باشید و سلامت بمانید!
@zarrhbin🕊