eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.9هزار دنبال‌کننده
60.7هزار عکس
9.4هزار ویدیو
188 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨فرود پرواز بندرعباس به یزد ایران ایر در تهران 🔹در اتفاقی عجیب و آنچه شرایط نامساعد جوی گزارش شده است، پرواز ATR ایران ایرهما از بندرعباس به مقصد یزد بیش از شش ساعت مسافران خود را بین فرودگاه‌های یزد و تهران سرگردان کرد./کن نیوز @zarrhbin
❌❌❌ 🔺گلایه‌شهروندان و ساکنین روستای توت از حجم کم آب تقاضای اقدامی عاجل از طرف مسئولین و رفع این مشکل @zarrhbin
📌 💠یوهان آردو والسیوا دانشگاه ریودوژانیرو برزیل 📝بخوانید داستان پاپلی یزدی در برزیل ⚜سوزانا گفت :《امشب دوستان زیادی به اینجا می‌آیند . امشب را مهمان من باشید و برایمان قصه بگویید . دوستان ما از قصه‌های شما خوششان می‌آید. شب‌ها در این منطقه تا حدود سیصدکیلومتر نیست و اگر شب حرکت کنید، خطر جانی شما را تهدید می‌کند.》 سپس بدون اینکه نظر ما را بخواهد ، به زبان پرتغالی دستور داد چهار اتاق برای شب‌ما آماده کنند. او دستور داد در کنار ساحل یک میز با دوازده‌ عدد صندلی قرار دهند تا ما و چند نفر دیگر از دوستانش در آنجا مستقر شویم. ⚜هوا نسبت به ظهر بهتر شده ولی هنوز گرم بود. کم‌کم سروکله‌ی آدم‌های جورواجور پیدا شد. تعدادی ماشین آمده بودند و هر لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شد‌. زندگی بی‌تحرک آنجا داشت فراموش می‌شد. ما نگران گابریلا بودیم. دیر کرده بود. حدود چهار ساعت بود رفته‌بود. ⚜به سمت کلبه‌ها که حدود هفتصدمتر از ما دور بود رفتیم . به نظر می‌رسید خیلی‌ها ما را می‌شناسند. چندین جا ما را به صرف نوشیدنی دعوت کردند و معلوم بود که به چشم مشتری به ما نگاه نمی‌کنند . حدود ساعت هشت شب ، گابریلا با قیافه‌ای درهم و خسته آمد. وقتی دید ما کنار ساحل دور یک میز بزرگ با چند نفر دیگر نشسته‌ایم ، یکّه خورد. حال مجروحان را از او پرسیدیم. گفت :《حال کلمبو خوب است و تا چند روز دیگر می‌تواند از بستر بلند شود؛ ولی مردی که رانش شکافته بود حال وخیمی داروو احتمال دارد بمیرد!》 ⚜دوستان کلمبو خوشحال بودند‌ و دور ما جمع شدند. پروفسور پاپلی گفت:《بچه‌ها، ما امشب اینجا ماندنی هستیم، ولی مواظب باشید دست از پا خطا نکنید! نه مشروب بخورید و نه دنبال کارهای دیگر باشید!》 البته منظور دکتر بیشتر گابریلا بود. گابریلا از اینکه دیده بود ما این همه طرفدار پیدا کرده‌ایم ، متعجب بود . او به ما گفت دوستان کلمبو تفنگ و هفت‌تیر او را گرفته‌اند. ⚜ساعتی بعد سوزانا به جمع ما پیوست. دکتر پاپلی از او خواست به دوستان کلمبو بگوید سلاح‌های گابریلا را پس بدهند. سوزانا به یکی از افرادش دستورهایی داد. بعد از نیم ساعت مردی با ماشین آمد و سلاح‌ها را آورد. او برادر کلمبو بود. به جمع ما پیوست و از ما و سوزانا تشکر کرد. او گفت ما همه امشب مهمان او هستیم. ⚜آن‌شب شام مفصلی آوردند. کنار ساحل گیتارزن‌ها و آواز‌خوان‌ها معرکه به‌پا کردند. سوزانا کسانی را دور میز دعوت کرده بود که بیشترشان زبان فرانسه و انگلیسی می‌دانستند. فقط چندنفری مثل برادر کلمبو به زبان پرتغالی حرف می‌زدند. ⚜پروفسور پاپلی از خاطرات خودش و قصه‌هایی از کشورهای مختلف می‌گفت. او چگونه توانسته بود در این گوشه‌ی دورافتاده برزیل، با این آدم‌هایی که در حاشیه‌ی اجتماع هستند و نوع کار آنها با آدم‌های معمولی تفاوت اساسی دارد، دوست شود؟ آن‌هم به نحوی که آن‌ها حاضر بودند ساعت‌ها بنشینند و به حرف‌ها و قصه‌های او گوش کنند. ظرف هشت‌ساعت رابطه طوری شده بود که حالا او پارتی گابریلا می‌شد تا اسلحه‌اش را پس بدهند. ⚜سوزانا مثل یک فرماندار دستور می‌داد و منطقه را اداره می‌کرد. حداقل آن شب دو هزار نفر به آنجا آمده بودند. سوزانا برای خودش بی‌سیم با بُرد کوتاه درست کرده بود و همه‌ی افرادش وضعیت‌های اضطراری را با بی‌سیم به او خبر می‌دادند. او چندین داشت. ⚜حدود ساعت دوازده شب، گابریلا و دیگران از دور میز رفتند. ما چهارنفر با سوزانا و یک نفر از معاونان او نشسته بودیم. پروفسور پاپلی گفت:《 مادام سوزانا، اگر ممکن است مقداری درباره‌ی زندگی خودت و اینکه چرا به اینجا آمده‌ای و این شهرک را درست کرده‌ای سخن بگو.》 سوزانا گفت :《 شما درباره‌ی من چه فکر می‌کنید؟》 پروفسور پاسخ داد:《 من فکر می‌کنم شما خانمی تحصیلکرده هستید. در عین حال ، از مسائل اقتصادی و اجتماعی منطقه و برزیل و حتی دنیا آگاهی دارید. بدون تعارف هستید.》 سوزانا پرسید :《 از کجا می‌گویید من تحصیلکرده هستم؟》 پروفسور پاپلی گفت :《 از لغات و اصطلاحاتی که به کار می‌برید؛ از آگاهی‌های اجتماعی که دارید؛ از جنس دستورهایی که می‌دهید و از نوع لطیفه‌هایی که شما را به خنده می‌اندازد.》 ⚜سوزانا گفت:《 من از دانشگاه فرانسوی مارتینیک در سال ۱۹۸۴ فوق لیسانس گرفتم. یک سال هم برای ادامه تحصیل به دانشگاه لیون فرانسه رفتم ، ولی در آنجا کاری در یک شرکت تجاری یافتم که با برزیل تجارت پوست‌های گران‌قیمت داشت. بعد بعنوان نماینده‌ی شرکت در بلم و محدوده‌ی آمازون مشغول به کار شدم و پول خوبی هم می‌گرفتم.آن موقع ۲۵ سال داشتم و خیلی فعال بودم. به شهرها و مناطق شمالی برزیل و گویان و منطقه‌ی آمازون برای فعالیت‌های تجاری می‌رفتم. در سال ۱۹۸۶ برای تجارت و ایجاد پایگاه به همین محدوده آمدم. 👇👇👇
👆👆👆 《پس از یک‌ماه که در اینجا کار می‌کردم، یک روز چند مرد با همراهانم درگیر شدند و دونفر از آن‌ها را به شدت زخمی کردند و سپس قصد تجاوز به من را داشتند. ما یک مسلسل در ماشین داشتیم و من بدون هیچ تردیدی به آن‌ها شلیک کردم. یک نفر از آن‌ها کشته شد و دونفر به سختی مجروح شدند و دو سه نفر هم فرار کردند. من دوستان زخمی‌ام را داخل ماشین گذاشتم و تا شهر سائولوئیس که در صد کیلومتری محل حادثه بود ، بردم. حتی یک‌نفر از من نپرسید که این آدم‌ها چرا زخمی شده‌اند. بعد از چند روز همکارانم بهبود یافتند ، از یکی از آنها پرسیدم چرا آن مردان می‌خواستند به من تجاوز کنند؟ دوستانم گفتند مردان فراوانی هستند که در این منطقه کار می‌کنند و ماه‌ها همسرانشان را نمی‌بینند. من متوجه شدم در این منطقه‌ی دور افتاده که هزاران مرد مهاجر در راه‌سازی ، در مزارع قهوه ، در حمل‌و‌نقل زمینی و دریایی، در تهیه‌ی محصولات دامی و جنگلی و دیگر مشاغل دور از خانواده خود فعال هستند، به تفریح نیاز دارند ، پیش خودم گفتم در اینجا یک کازینو و کاباره راه می‌اندازم و برای خودم می‌کنم. بنابراین در اینجا مستقر شدم. ده‌ها کیلومتر از ساحل را یا خریدم یا از دولت گرفتم. حالا دارم در بیست کیلومتری اینجا شهر و بندری کوچک می‌سازم. ⚜در این محل که هستیم ، زمین مال من است، ولی دولت محلی مجوز شهرک‌سازی نداده است. ما عملا به صورت غیرقانونی در این منطقه هستیم؛ بنابراین، هیچگونه خدماتی نداریم. ولی محل جدیدی که در حال ساخت آن هستیم ، مجوز دولت دارد. شهرک کاملی است و تمام تاسیسات عمومی در آن دیده شده است. ⚜ من از او پرسیدم :《 تمام سرمایه‌گذاری را خودتان انجام داده‌اید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 زمین و طرح مال من است. ولی خیلی از تاسیسات و مغازه‌ها و کافه‌ها و کاباره‌ها را پیش‌فروش کرده‌ام. قصد دارم بعد از اتمام این پروژه ، با پولی که به دست می‌آورم به آمریکا بروم.》 دکتر پرسید:《 فکر می‌کنید در پایان پروژه چقدر سود ببرید؟》 سوزانا پاسخ‌داد:《 حداقل صدمیلیون دلار!》 دکتر پاپلی گفت؛《 با این پروژه عظیمی که در دست دارید ، حتما تبلیغات گسترده‌ای دارید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 تبلیغات داریم، ولی تبلیغاتی که با پول ما انجام شود تا تبلیغاتی که با امثال شما استادان دانشگاه باشد، متفاوت است.》 دکتر پاپلی گفت:《 دیدید که حدس من درست بود! وقتی گفتم شما زنی تحصیلکرده و مدیر هستید، مداهنه و تعارف بی‌خودی نمی‌کردم.》 سوزانا گفت:《 پروفسور، شما نباید فرانسوی باشید!》 دکتر پاپلی گفت:《 بله ، من هستم.》 دکتر پرسید:《 شما با تمام مشغله‌ای که دارید، امشب وقتتان را با ما گذراندید، چرا؟》 سوزانا گفت :《 من از با گروه شما بسیار لذت بردم! در طول پانزده سالی که اینجا هستم، اولین بار است که یک گروه استاد دانشگاه و افراد تحصیلکرده به این منطقه آمده‌اند. شما به قصد تفریح به اینجا نیامده‌اید. من متوجه شدم که فقط به خودتان و تفریحاتتان فکر نمی‌کنید؛ بلکه به دیگران هم می‌اندیشید. اصولا هرکس به اینجا می‌آید، یا آمده است قمار بزند و پولی به چنگ بیاورد یا آمده است نیازهای جسمانی‌اش را ارضا کند و برود. همه به پولشان می‌نازند. آن‌ها به ما زن‌ها نه به چشم انسان‌های دارای حقوق انسانی، بلکه بعنوان یک دستمال کاغذی نگاه می‌کنند. اگر ماموران من نباشند دعوا راه می‌اندازند و شکم هم را سر پول و زن پاره می‌کنند. ما هر روز اینجا دعوا داریم. کسانی به اینجا می‌آیند که تمام زندگی‌شان را بر سر زن و قمار می‌بازند. سود من در نابودی آن‌هاست. نه من آن‌ها را انسان می‌دانم و نه آن‌ها ما را. ⚜در طول چند سال گذشته ، هیچ کس در اینجا از توانایی‌های مدیریتی و یا زیبایی سالن پذیرایی من و یا هماهنگی لباس و آرایش من حرف نزده است. هرکس به اینجا آمده ، یا از من یک میز برای قمار خواسته و یا چند دختر برای تفریح. بعد از چندسال شما مرا به یاد ، کتاب ، شعر و انداخته‌اید. این پروفسور ایرانی با اشعاری که از شعرای ایران برایمان خواند و ترجمه کرد و دوست اهل شیلی او با اشعار بسیار زیبایی که شاعران آمریکایی لاتین خواند، دیدگاهم را نسبت به مال و ثروت عوض کردند. می‌خواستم حداقل صدمیلیون دلار پول داشته‌باشم و بعد به آمریکا بروم. حالا فکر می‌کنم تا چند ماه دیگر حساب کتاب‌هایم را بکنم و با هرچه برایم ماند ، راهی دنیای متمدن شوم و از این منجلابی که به خاطر پول برای خودم درست کرده‌ام، بیرون بیایم. همین حالا هم حدود هشت میلیون دلار پول نقد دارم. با همین پول به راحتی می‌توانم در آمریکا برای خودم زندگی درست کنم و کتاب بخوانم.》 ⚜دکتر پاپلی با ظرافت هرچه بیشتر چند ساعت قبل داستان 《طمع‌کار》 نوشته‌ی را تعریف کرده‌بود. این داستان روی سوزانا اثر گذاشته بود. 👇👇👇
👆👆👆 ⚜شب از نیمه گذشته بود و ما هم روز پرماجرایی داشتیم. هنوز صدای ترنم گیتار و آوازهای عاشقانه و گاه عربده‌های‌مستانه شنیده می‌شد. ماشین‌ها کم شده بودند، ولی هنوز بودند. سوزانا گفت:《 بعضی‌ها، به‌خصوص قماربازها ، تا صبح می‌مانند.》 سوزانا گفت:《 پروفسور، می‌خواهم یک خواهش از شما و دوستانتان بکنم! فردا هم اینجا بمانید. فردا با چندنفر به طرف جنگل خواهیم رفت‌ . قول می‌دهم به شما خوش بگذرد! من هم بعد از سال‌ها با عده‌ای به می‌روم که از من انتظاری ندارند.》 استاد گفت :《 فردا صبح درباره‌ی آن حرف خواهیم زد.》 ⚜صبح وقتی من و 《اوجدا》 از کلبه بیرون آمدیم ، دکتر را دیدیم که در کنار ساحل پشت‌میز که به مصاحبه و تکمیل پرسشنامه منجر شد. مرد سیاه‌پوست گویانی برای ما کاغذ آورد. دکتر آن را خط‌کشی و سوال‌ها را آغاز کرد. حدود ساعت ۹ صبح سوزانا ما را به صبحانه دعوت کرد. میز را شاهانه چیده بودند. 《اوجدا》روز را با شعری آغاز کرد که سوزانا را سخت تحت تاثیر قرار داد. سوزانا به اوجدا گفت اگر از این شعرها بخوانی ، همین امروز همین‌جا را ترک می‌کنم ! هرچه بادا باد! پروفسور گفت:《 اگر چنین است ، اوجدا بازهم از این اشعار بخوان!》 و او شعرهای بیشتری از شاعران پرتغالی و اسپانیایی زبان خواند. ⚜گابریلا هنوز خواب بود. حدود ظهر آمد که برویم. سوزانا پیشنهاد جنگل را داد. دکتر از گابریلا پرسید :《 شما چه می‌گویی؟ ما به اینجا برای دیدن و سیاحت آمده‌ایم ، ولی شما کار داری و باید به شهر خودت برگردی.》 سوزانا گفت :《 اگر گابریلا می‌خواهد برود، من اتومبیل در اختیار شما می‌گذارم که تا بلم شما را ببرد.》 گابریلا گفت:《من رفیق نیمه راه نیستم!》 ⚜ما آن روز بعدظهر با تجهیزات کامل همراه به سه اتومبیل و تعدادی از دوستان سوزانا عازم حواشی جنگل شدیم. سوزانا در هفتاد کیلومتری ساحل در جنگل ، ساختمان شیکی روی تپه داشت. شب را در آنجا ماندیم و به قصه‌ها و خاطرات دوستان و به اشعاری که اوجدا می‌خواند و صدای آرام گیتار که هیچ‌گاه قطع نشد، گوش سپردیم. ⚜در پسِ شغل خشن این زن ، و انسان‌دوستانه خوابیده بود. پروفسور پاپلی کوشش داشت این روح او را بیدار کند. با هر قصه‌ای که می‌گفت و با هر تفسیری که از شعرهای 《اوجدا》 ارائه می‌کرد، سوزانا از دنیایی که برای خود ساخته بود دور می‌شد و به دنیایی دیگر می‌رفت. ⚜صبح روز بعد او تصمیم گرفته بود دست از کازینوداری بردارد و با تعدادی از دختران مستعد، در بلم _جایی که می‌گفت خانه‌ای بزرگ دارد_به تجارت بپردازد. او قصد داشت مرکز فعالیت‌هایش را میامی آمریکا قرار دهد. اوجدا که شمّ داشت و خودش یک شرکت آب‌معدنی را در شیلی اداره می‌کرد، راهنمایی‌اش کرد. ⚜ما شب بعد را هم در کنار ساحل ماندیم ؛ البته با شرایطی بهتر. فردا صبح خیلی زود با خداحافظی از سوزانا به طرف بلم رفتیم. سوزانا ما را متقاعد کرد که در بلم به منزل او برویم. منزل او در بلم به مثابه‌ی یک کاخ بود. گابریلا حالا با ما دوست صمیمی شده بود، گفت:《 من شما را رها نمی‌کنم!》 و با ما به بلم آمد. از آنجا با قایق تا چهارصد کیلومتری داخل رودخانه‌ی آمازون ما را همراهی کرد. او در همین مدت تجارت و خرید و فروش را انجام می‌داد. ⚜مسافرت ما ۳۳ روز طول کشید. در بلم مهمان سوزانا بودیم. دو روز آخر که از آمازون برگشته بودیم ، او هم به بلم آمده بود. پروفسور پاپلی و رودرس از بلم به 《 لیما》 پایتخت پرو رفتند و اوجدا با من به ریو برگشت. ⚜من با اوجدا گهگاه تلفنی صحبت می‌کردم. تقریبا یک سال و نیم بعد از مسافرت به بلم ، اوجدا به من تلفن کرد و گفت یک ماه بعد در سانتیاگو مراسم دامادی اوست. او گفت :《 پروفسور‌پاپلی و ده دوازده نفر از بچه‌های گروه هم از آمریکای لاتین می‌آیند . تو هم حتما بیا. 》 دکتر‌پاپلی هم از پاریس به من تلفن کرد که حتما به عروسی بیا. به دکتر گفتم:《 شما سرِ راه به ریودوژانیرو بیایید. از ریو با‌هم به سانتیاگو می‌رویم.》 سه نفر ازبچه‌های دیگر برزیلی هم به عروسی می‌آمدند . اوجدا مخارج همه را تقبل کرده بود. بنابراین دلیلی نداشت که به شیلی نرویم. اوجدا حالا ۴۵ سال داشت و هنوز ازدواج نکرده بود. ⚜وقتی در فرودگاه سانتیاگو از هواپیما پیاده شدیم، دکتر پاپلی گفت :《 آماده سورپرایز باشید!》 وقتی از گمرک گذشتم دیدم سوزانا زیباتر از همیشه بعنوان دست در دست اوجدا برای استقبال ما آمده‌است. هرگز پروفسور پاپلی را در آن لحظه‌ی شادی‌بخش فراموش نمی‌کنم. فرداشب در مراسم ازدواج سوزانا و اوجدا شرکت کردیم. 《 مراسمی فراموش نشدنی در حومه‌ی سانتیاگو》 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin
❖ وقتی "گلی" را🍃🌺 دوست دارید آن را میچینید. اما وقتی "عاشق" گلی هستید... آن را هر روز آبیاری میکنید. فرق بین "عشق" "دوست داشتن" این است.... 🍃🌺 ♡ چارلی چاپلین ♡ @zarrhbin
العجل یا صاحب الزمان🍃💔 این عشقِ آتشین ، زِ دلم پاڪ نمےشود مجنون بہ غیر خانہ‌ے لیلا نمےشود بالاے تخٺ یوسف ڪنعان نوشتہ‌اند هر یوسفے ڪہ یوسفِ زهرا نمےشود 💔 🌷 @zarrhbin
4_5872773452590484190.mp3
6.21M
با (عج) 🍃دلتنگی غروب همه روزهای من 🍃کی میرسد به صحن حضورت صدای من 🎤حاج 👌بسیار دلنشین 💔 🌷 @zarrhbin
❌مطلب مهم لحظاتی قبل اینستاگرام سایت رهبر انقلاب درباره برجام شرط جمهوری اسلامی، لغو کامل همه تحریمها و انجام راستی‌آزمایی است @zarrhbin
📚 🔶️کتاب علی از زبان علی علیه السلام نوشته محمد محمدیان کتابی ارزشمند است که زندگی امیرالمومنین را از زبان خود ایشان نقل می کند.  🔻امیرالمومنین(ع) از هر نظر بی نظیر است. در اولیا، اوصیا و بزرگان کسی را جز ایشان سراغ نداریم که خودش زندگی را از ابتدا تا انتها بیان کرده باشد. 🔻️کتاب "علی از زبان علی دربردارنده گزارش های تاریخی و روایی براساس سیر طبیعی گفتارهای اجتماعی و سیاسی است و نه عهده دار بیان معارف عمیق توحیدی.در واقع این کتاب از اول تا آخر از زبان حضرت علی(ع) است و پاورقی جزئی دارد. @zarrhbin