#سلاماللهعلیالحسین✋
قلب مرا زدند از اول به نامتاݩ
مݩ آمدم همیشه بمانم غلامتاݩ
با یڪ درود صبح خود آغاز میڪنیم
ماییم واشتیاق«عَلیڪالسلامتاݩ»
#صبحتونحسینی🌹
12.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعد از #ماه_رمضان چه کنیم؟
چطور حس و حال ماه رمضان در ما ادامه داشته باشد؟
سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙استاد علیرضا پناهیان 🌸
4_5829913041935796495.mp3
3.29M
🔴 دعای ندبه
بگوچندجمعه گذشتی زخوابت
چه اندازه درندبه هایادیاری؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را
ویاچون بقیه..توسرباریاری؟؟
اللهمعجللولیکالفرج
ali-fani-8.mp3
21.06M
🎤علی فانی...
من دعای عهد میخوانم تا تو برگردی مولای من❤️🩹
*اے فطرسفردوس
در ایݩ صُبحِحسینــى
از مـا برساݩ
محـضراربابسلامـى
#صلیاللهعلیڪیاسیدالشهدا✋
السلامُ علی اخیهِ ابوالفضل العباس 💔
#صبحتوݩڪربلایی* 🌻🍃°
#پارت178
💕اوج نفرت💕
دستم رو روی صورتم کشیدم. صورتم از شدت سیلی گز گز میکرد.
کیفم رو روی میز گذاشتم و روی صندلی نشستم.
این عشق میارزه? به گناه، به دروغ.
نمیارزه ، ولی نمیدونم چرا نمی تونم ازش دست بکشم.
اگر تو شرایط دیگه دست عمو اقا روی من بلند میشد همه چیز برام تیره و تار میشد. اما حتی از این سیلی ناراحت نیستم.
اشک روی گونم رو پاک کردم و مقنعه ام رو دراوردم و روی تخت گذاشتم.
شاید میترا گزینه ی خوبی برای مشورت باشه. ولی می ترسم از اینکه بره به عمو اقا بگه. تو صحبت هایی هم که با هم داشتیم نظرش بر این بود که برم و با احمد رضا صحبت کنم.
صدای تلفن همراهم بلند شد گوشی رو از کیف بیرون اوردم انگشتم روی صفحه نرسیده بود که در اتاق با شتاب باز شد و عمواقا اومد داخل. با اخم نگاهم کرد و گفت:
_کیه?
ترسیده گوشی رو سمتش گرفتم.
_پروانه.
گوشی رو گرفت به صفحه ش نگاه کرد. تماس قطع شد این رو از قطع صدای گوشی فهمیدم.
شروع کرد به چک کردن گوشیم.
نگاهش دقیق شد و اخم هاش شدید تر.
تو چشم هام خیره شد.
_استاد کیه?
ایستادم.
_استادمه دیگه.
_چرا ذخیرش کردی?
نکنه اس ام اس هام رو چک کنه یا صفحه ی شخصیش رو باز کنه.
_شمارش رو گفت همه ذخیره کردن منم ذخیره کردم.
تن صداش بالا رفت.
_چند بار گفتم تو با بقیه فرق میکنی?
بالا و پایین شدن قلبم رو متوجه میشدم.
میترا که تا حالا تو چهارچوب در ایستاده بود جلو اومد گوشی رو ازش گرفت و روی میز گذاشت.
_این یه کار طبیعیه الان همه...
حرفش رو قطع کرد.
_منم حرفم همینه
انگشت اشارش رو سمت من گرفت.
_این شرایطش با همه فرق میکنه.
_اردشیر اتفاق مهمی نیافتاده که انقدر شلوغش میکنی.
نگاه چپ چپش رو به میترا داد.
_همش تقصیره توعه.
میترا ابروهاش رو بالا داد گفت:
_من که همش دو روزه اومدم اینجا.
_دو روزه اینجایی، اما شش ماهه که داری یه ریز میگی سخت گیر هات زیاده، ازادی بهش بده، امکاناتش رو به روز کن. بیا خانم اینم گوشی، تحویل بگیر.
پشت به ما کرد تا از اتاق بیرون بره نفس راحتی کشیدم که تیزبرگشت سمتم چشم هاش رو ریز کرد.
_این همون امینیه که برده بودیش بیمارستان.
سرم رو پایین انداختم تنها کاری که کردم تند تند نفس کشیدنم بود. صداش رو بالا برد که از ترس توی خودم جمع شدم.
_جواب من رو بده.
_ن...نه این پیرمرده.
کمی خیره نگاهم کرد و بیرون رفت.
میترا که از حرف های عمو اقا دلخور شده بود نگاهی به من کرد سمت تخت اومد و نشست.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
#پارت179
💕اوج نفرت💕
_ببخشید به خاطر من ناراحت شدید.
عمیق نگاهم کرد.
_کاری که داری میکنی ارزشش رو داره?
سرم رو پایین انداختم.
_یه نگاه تو اینه به خودت بنداز، تنها رنگی که تو صورتت مونده جای سیلی که خوردی.
دستم رو روی صورتم گذاشتم. ادامه داد:
_من صبح دیدمش، پیرمرد نبود.
جواب ندادم
_با همین رستوران بودی?
تو چشم هاش نگاه کردم یعنی میتونم بهش اعتماد کنم.
با تردید سرم رو بالا دادم و لب زدم
_نه
سوالی گفت:
_نه?
نگاهم رو ازش گرفتم و به زمین خیره شدم.
_نه.
نفس سنگینی کشید و ایستاد و سمت در رفت.
_میترا جون.
برگشت سمتم.
_بله.
هر چی التماس داشتم تو نگاهم ریختم.
_لطفا به عمو اقا نگید.
سمت در رفت در رو بست و بهش تکیه داد.
_نه تنها این حرف رو بلکه تمام حرف هایی که بین من و تو رد و بدل میشه بین خودمون میمونه.
متوجه منظورش شدم سرم رو پایین انداختم.
_اخه حرفی نیست که
_باشه، هر جور راحتی. فقط اینو بدون که هر وقت دوست داشتی میتونی روی من حساب کنی. دوست دارم مادرانه کمکت کنم ولی اگه قبولم نداری خواهرانه کنارتم.
_خیلی ممنون.
از اتاق بیرون رفت فوری گوشی رو برداشتم پیام های استاد رو پاک کردم نگاهم به شماره ی پروانه افتاد سی و چهار پیام خوانده نشده.
پروانه با من خیلی مهربونه ولی این عشق باعث شد تا محبت هاش رو ندیده بگیرم.
شمارش رو گرفتم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم.با خوردن اولین بوق جواب داد.
_الو.
_سلام پروانه جان.
_سلام. نگار چرا جواب نمیدی? شاید ادم بهت نیاز داره.
_ببخشید اینجا درگیر بودم.
_دعوات کرد?
_اره.
_میخوای بیام پیشت?
_دوست دارم ولی فکر کنم الان وقتش نباشه.
_چرا، هنوز عصبانیه?
_اره خیلی.
_عیب نداره. من میام، یه کار واجب باهات دارم.
_باشه بیا.
_خداحافظ.
تماس رو قطع کردم.
بغض توی گلوم گیر کرد من نیاز دارم با یکی حرف بزنم کاش مادرن بود.
اشک بدون پلک زدن روی گونم ریخت.
دریغ از یک اشنا، یه هم کلام،
دستم رو روی چشم هام گذاشتم. اروم گریه کردم دلم برای اغوشش گرمشون تنگ شده حتی نمی تونم برم سر خاکشون.
نفسم رو با صدای اه بیرون دادم.
نیم ساعتی تو اتاق تنها موندم. در اتاق رو بازکردم هیچ کس تو حال نبود اروم و بی صدا بیرون رفتم سمت اشپزخونه رفتم که صدای میترا باعث شد تا بایستم.
_اردشیر تو فکر میکنی این دختر اگه از موقعیتش چیزی بدونه بازم اینجا میمونه?
_میگی چی کار کنم?
_چرا بهش نمیگی?
_نگار دار و ندار منه، اگه الان بهش بگم بهم میریزه. دنبال یه روزنه ی امیدم یه چیزی که لای اون همه خبر بد باعث شه تا نابود نشه.
_اونی که میگفتی رو پیدا کردی?
_هر جا میرم میگن قبلا اینجا بوده.
_چرا نمیری به احمدرضا بگی?
منتظر جواب عمو اقا شدم ولی سکوت کرد میترا ادامه داد:
_برو بگو این دختر گناه داره ببخش بقییه محرمیت رو بهش.
_احمد رضا خیلی زرنگه اگه حرفی بزنم میفهمه نگار پیش منه.
_اصلا ازش پرسیدی نگار کجاست.
_شک داره با رامین فرار کرده.
جمله ی اخر عمو نفسم رو تنگ کرد و حس کنجکاویم رو برای صحبت های قبلیشون از بین برد.
واقعا احمدرضا شک کرده که من با رامین رفتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
🔸#الله_اکبر 🚨 | سپاه آیه فتح خواند
حساب توییتری سپاه پاسداران همزمان با آغاز حملات به اسرائیل نوشت:
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ...
|صدای ایران 🇮🇷 VOI|
🎙@VOINEWS|@VOINEWS