هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم 💚
-ای روشنی دیده ی مجنون تو کجایی؟
وقت است کز این هاله ی غیبت به در آیی!
‹ السݪامعلیڪیابقیةالله ›
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
کی گفته مذهبیا نمیتونن استایل های شیک و قشنگ داشته باشن؟😐
پاشو بیا اینجا ببین چه خبرره😍
اگر میخوای برای #پاییز و #شبیلدا خاص باشی سریع عضو بشو
راستی #روزمرگی هاشم ببین🥰
https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
دخترهای مذهبی اینجارو داشته باشید
لازمتون میشه🦦
انباری جاتِ اکسسوری های مذهبی که هیچ جا نمیتونی مثلشو پیدا کنی !↙️♥️.
Click💅https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
#محالهایتاباشیواینجانباشی🥲👆🏽 > >
#باهاناماهخاصباش🖐🏻🤍
#پارت448
💕اوج نفرت💕
اگر زیادی توی فکر برم شک میکنه. فکر نکردن به اینکه چه جوری فردا بتونم برم سر قرار یا حتی اینکه فردا احمدرضا قراره از چه شرایطی حرف بزنه که عمو آقا هم بهش تاکید داشت کار سختیه.
مدام فکرم سمت این دو موضوع منحرف میشه. اما باید خودم رو عادی نشون بدم.
تا شام کنار علیرضا بودم و در نهایت برای خواب به اتاقم برگشتم. قبل از اینکه وارد اتاقم بشم علیرضا گفت که ساعت هفت صبح باید آزمایشگاه باشیم. این یعنی بعد از نماز دیگه نمیتونم بخوابم.
هرچند که چند روزه بعد از نماز به سختی خوابم میبره و خوابهای کوتاه و پر از استرس دارم.
روی تخت دراز کشیدم تنها کاری که این شب ها باعث آرامشم میشه فرو کردن انگشتر طلایی رنگ زیر بالشتمه. انگشتر رو بیرون آوردم دوباره توی دستم کردم بهش خیره شدم
یعنی زندگی من با احمدرضا سرانجام داره یا نه. شرایط احمدرضا چی باید باشه که اینطور تاکید کرده.
من که هیچ جوره حاضر نمی شم برای زندگی برم تهران. یعنی احمدرضا قبول میکنه که شیراز بمونه.
دستم رو مشت کردم و روی قلبم گذاشتم.
پتو رو روی سرم کشیدم باید بخوابم تا صبح بتونم زودتر بیدار بشم. فکر و خیالم در رابطه با احمدرضا انقدر طکل کشید که پشت پلک هام سنگین شد و بالاخره خواب رفت.
با تکون های ریز دست علیرضا آروم چشم هام رو باز کردم.
_ نگار بلند شو دیر میشه
کش و قوسی به بدنم دادم و پرسیدم
_ مگه ساعت چنده
_پنج و نیم بلند شو تا صبحانت رو آماده کنم نمازتو بخونی حاضر شی طول میکشه. دوست ندارم دیر برسم.
پتو رو روی سرم کشیدم و غرغر کنون گفتم
_ علیرضا زوه من شیش بلند میشم.
اروم پتو رو از روم کنار زد
_ نگار استرس دارم خواهش می کنم بلند شو.
دلم برای لحن پر از التماسش سوخت
نشستم. چشم هام رو مالیدم پام رو از تخت پایین گذاشتم.
درد مچ پام خیلی کم شده اما همچنان همراهمه. فقط شدتش طوری نیست تو راه رفتنم تغییری ایجاد کنه.
پشت سر علیرضا راه افتادم.
علیرضا سمت آشپزخونه رفت و من وارد سرویس بهداشتی شدم. وضو گرفتم برگشتم به مخض خروجم گوشیم رو دست علررضا دیدم که به صفحش نگاه می کرد.
_پروانه این وقت صبح چیکار داره.
ته دلم خالی شد چرا احمدرضا باید این وقت صبح زنگ بزنه اگر علیرضا گوشی رو جواب بده من چیکار کنم جلو رفتم و گوشی رو ازش گرفتم. لبخند بی جونی زدم
_بیشتر مواقع این وقت زنگ میزنه. میدونه برا نماز بیدارم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از زینبی ها
کی گفته مذهبیا نمیتونن استایل های شیک و قشنگ داشته باشن؟😐
پاشو بیا اینجا ببین چه خبرره😍
اگر میخوای برای #پاییز و #شبیلدا خاص باشی سریع عضو بشو
راستی #روزمرگی هاشم ببین🥰
https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
دخترهای مذهبی اینجارو داشته باشید
لازمتون میشه🦦
هدایت شده از زینبی ها
انباری جاتِ اکسسوری های مذهبی که هیچ جا نمیتونی مثلشو پیدا کنی !↙️♥️.
Click💅https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5
#محالهایتاباشیواینجانباشی🥲👆🏽 > >
#باهاناماهخاصباش🖐🏻🤍
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
دستم رو جلوی دهنم گرفته بودم و هق میزدم. علی، برزخی دستش رو به شدت روی میز کشید و با یه حرکت همهی تکههای آینه رو روی زمین ریخت. باز صدای پر از حرصش رو شنیدم.
_ حرف بزن رویا!
تموم دستش پر از خون شده بود و اون اصلاً توجهی نداشت، فقط فریاد میزد.
_ توی عوضی کی رو دوست داری که بابتش اینجوری ما رو بیآبرو کردی!؟
تو همون اوج خشمش، دستش سمت گلدون شیشهای روی میز رفت و گلدون رو به سمت من نشونه رفت. دوباره از ترس دو دستم رو حائل صورتم کردم. به ثانیه نکشید که گلدون با دیوار نزدیک من برخورد کرد و باز صدای شکستنش، با صدای فریاد علی در هم پیچید.
_ کی رو دوست داری نمک به حروم؟
اینبار با ترس و عجز، بین هق هقم ناله زدم:
_ تو رو علی... تو رو...
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
زینبی ها
دستم رو جلوی دهنم گرفته بودم و هق میزدم. علی، برزخی دستش رو به شدت روی میز کشید و با یه حرکت همهی
رویا دختر هفده ساله ای که به خاطر فوت پدر و مادرش از پنج سالگی خونهی عموش زندگی میکنه. وسط خاستگاریش جلوی کل فامیل میگه جواب من نه هست چون یکی دیگه رو دوست دارم😱
پسرعموش که یازده سال ازش بزرگتره، غیرتی میشه عصبی میگه کیو دوست داری دختره میگه تو رو😎😅
هدایت شده از حضرت مادر
بعد از هر نماز حتما برای #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دعا کنید و بدون دعا کردن برای آن حضرت از سجاده کنار نروید.
✍آیت الله قاضی رحمت الله علیه