eitaa logo
زینبی ها
4.5هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حضرت مادر
خوابیدن کنار دو تا ادمی که ناراحت نگاهت میکنن سختِ ولی چشم هام رو بستم و خستگی راه و گریه ی زیاد باعث شد تا پلک هام سنگین بشن خوابم ببره. دست تو دست احمدرضا با چشم هایی که به درخواست خودش بسته بودمشون راه میرفتم. _باز نکنی نگار دستم رو روی بازوش محکم تر کردم _خب بگو چیه میترسم بیافتم _نه من حواسم هست. فقط تا نگفتم باز نکن ایستاد و کنار گوشم زمزمه کرد _ حالا باز کن با صدای ناهید از رویایی که میدیدم بیدار شدم ولی چشم هام رو باز نکردم. _چرا به تو حرفی نزده _نمیدونم. از احمدرضا شنیدم _باید ببینیم چی شده که یهو تصمیم گرفته. _من نمیزارم اینجوری بره نگار غصه دار تصمیم گرفته. به احمدرضا هم گفتم بیاد نمیزارم بلافاصله ببرش باید بمونه تا نگار از رو تصمیمش مصمم باشه کوچکترین تردیدی داشته باشه اجازه نمیدم ببرش _من تو تصمیمت دخالت نمیکنم ولی به نظرم کارت اشتباهه. اینا زن و شوهرن باید پیش هم باشن _من از اول که احمدرضا بهم گفت نمیتونه شیراز زندگی کنه بهش گفتم نگار دوستت داره اجازه میدم با هم ازدواج کنید اما تحت هیچ شرایطی نمیزارم تا نگار کامل راضی نباشه ببریش. چشم باز کردم علیرضا فوری لبخند زد _بهتری با سر تایید کردم روی تخت نشستم. منتظر پرسیدن سوال هاش بودم اما حرفی نزد کاش احمدرضا از تصمیمم نمیگفت. احتمالا ناراحتی تو صدام باعث نگرانیش شده که فوری به علیرضا زنگ زده. با کمک علیرضا از اتاق بیرون رفتم. پیشنهادشون برای خرید رفتن که مطمعنم فکر ناهیده رو قبول نکردم. ولی تا شب اجازه نداد به اتاقم برگردم و تنها باشم. در نهایت دو ساعت بعد از خوردن شام به اتاقم برگشتم چراغ اتاق رو خاموش کردم روی تخت دراز کشیدم. چشم هام رو بستم تا اگر علیرضا به اتاقم اوند فکر کنه خوابم. نفس سنگینی کشیدم . خدایا کمکم کن در برابر شکوه مقاوم باشم. از همین الان دلهره و اضطراب روبرو شدن رو باهاش دارم. شاید درگیر نوزاد مرجان باشه و من رو بی خیال شه. باید به علیرضا بگم در رابطه با شکوه و رفتارش و عکس العمل های احمدرضا با احمدرضا اتمام حجت کنه. چقدر خوبه که علیرضا هست. 🖐🏻 کنیم😢 دارن‌اگر زودترمیتونیم‌مبلغی‌ازبدهی‌تسویه‌کنیم به (س)واریز بزنید واریزبزنید مستند کمک های قبلی داخل کانال هست 🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c 🙏 @Karbala15
هدایت شده از  حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاء الله از اونایی باشیم که وقتی امام زمان اسممون رو میشنون، زیر لب بگن: خدا ان شاء الله حفظش کنه❤️
هدایت شده از  حضرت مادر
🖐🏻 کنیم😢 دارن‌اگر زودترمیتونیم‌مبلغی‌ازبدهی‌تسویه‌کنیم به (س)واریز بزنید واریزبزنید مستند کمک های قبلی داخل کانال هست 🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c 🙏 @Karbala15
هدایت شده از  حضرت مادر
🖐🏻 کنیم😢 دارن‌اگر زودترمیتونیم‌مبلغی‌ازبدهی‌تسویه‌کنیم به (س)واریز بزنید واریزبزنید مستند کمک های قبلی داخل کانال هست 🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه
5892107046105584
کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255
محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c 🙏 @Karbala15
زینبی ها
#دوستان‌این‌خانواده‌منتظرکمک‌دستای‌مهربونشماهستن🖐🏻 #رفقاکمک‌کنیدبتونیم‌یه‌مبلغی‌ازبدهی‌روجمع کنیم😢 #
عزیزان تابتونیم‌مبلغی‌ازبدهی‌تسویه‌کنیم هر عزیزی در حد توانش هست کمک کنه بتونیم قدمی براشون برداریم
هدایت شده از  حضرت مادر
💚 بیا‌که‌رنجِ‌فراقت‌ بریدامان‌‌مارا به‌یُمنِ‌آمدنت‌ تازه‌کن‌جهانِ‌مارا:)) ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
یه تکیه گاه امن یه پناه گرم. اگر علیرضا نبود اصلا معلوم نبود زندگیم به کجا میرسه. در اتاقم باز شد و از بوی عطری که تو اتاق پیچید متوجه حضور علیرضا شدم. عکس العملی نشون ندادم تا از خواب بودنم مطمعن بشه. دستش رو روی پیشونیم گذاشت از صدای نفس کشیدن عمیقش فهمیدم که بالای سرم ایستاده. اروم گفت _از چی نگرانی، من تا قبل از نیمه ی اردیبهشت تهرانم. وابستگی من به تو دو طرفه اس هم وجود خودت برام ارامشه، هم هر لحظه با دیدنت و حرف زدنت یاد مامان میندازیم. من تنهات نمیزارم عزیزم. چشم هات رو باز کن اروم چشم های خیسم رو باز کردم و با لبخندش روبرو شدم. به شوخی گفت _حالا دیگه خودت رو میزنی به خواب که از شر من کم شی. بعد تو خواب گریه میکنی. روی زمین کنار تخت نشست. _علیرضا _جانم _همش میترسم بین شما ناراحتی ایجاد بشه. _چرا مگه چیزی شده _همین که تو الان تنها اینجایی . میترسم ناهید حرف هات رو بشنوه دلگیر بشه. _مگه من از ناهید کم میزارم که بخواد ناراحت بشه. سوالی نگاهش کردم. لبخند پر از ارامشی زد _من اگر محبتم فقط روی تو بود ناهید ناراحت میشد. من برای ناهید ارزش احترام قائلم. ناهید هم دختر حسودی نیست. همین الان خودش به من گفت بیام بهت سر بزنم. چرا انقدر نگرانی؟ _دست خودم نیست همش فکر میکنم اگر باعث اختلافتون بشم تو ناراحت میشی بعد برای ارامش زندگیت از من دست میکشی. عمیق نگاهم کرد _تو باعث اختلاف ما نمیشی. من هم هیچ وقت از تو دست نمیکشم. تو علاوه بر خواهر بودنم وظیفه ی منی لحن شوخی به صداش داد و آهسته گفت _کلا هر دانشجویی که با اون اخلاق من رو ببینه عاشقم بشه فراموش نشدنیه برام. لبخند بی جونی زدم _ناهید همه چی رو میدونه نگاهش جدی شد _تو گفتی؟ _نه میترا گفته قبل از ازدواجتون اخم هاش تو هم رفت _ این زن عموی تو هم کم فضول نیست. دستش رو گرفتم _حالا اخم نکن ناهید استرسم رو که دید به من گفت که ارامش داشته باشم. نفس سنگینی کشید و لبخند مهربونی رو لب هاش نشست. _چرا به احمدرضا گفتی که بیاد دنبالت با این سوال دوباره غم سراغ دلم اومد. نگاه از نگاهش برداشتم روی تخت نشستم که ادامه داد _دلیلت خیلی برام مهمه باید جوابی بدن که برای همیشه این سوال از ذهنش پاک بشه. _دلم براش تنگ شده. با خودم گفتم من که باید برم حالا امروز و فردا نداره. _اخه خیلی یهویی تصمیم گرفتی. تو صبح به من گفتی میری پیش میترا خانم بعد از پایین سر دراوروی _علیرضا دنبال چی هستی. من نه از کسی ناراحتم نه کسی تو تصمیمم دخالت داشته . با میل و رضایت قلبی خودم این تصمیم رو گرفتم. _دنبال اینم که خواهرم با خوشحالی بره سر خونه زندگیش و حتی ذره ای ناراحتی تو دلش نباشه. تو چشم هاش خیره شدم. کمی نگاهم کرد و ایستاد _کاری هم به جواب های سر بالای تو ندارم خودم تهش رو در میارم. الانم بگیر بخواب _ناراحتت کردم؟ _نه عزیزم .شب بخیر. شب بخیری گفتم از اتاق بیرون رفت فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اون‌نفرت💕 سلام این‌رمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. مبلغ ۳۰هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه‌علی‌کرم. بانک اقتصاد نوین فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @onix12 لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه قوانین❌ بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌