eitaa logo
زینبی ها
4.2هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد در حال جان دادن بود که به همسرش گفت : باید چیزی را به تو بگویم زن: لازم نیست مرد: اما اگر نگویم نمیتوانم آسوده بمیرم و عذاب وجدان رهایم نخواهد کرد زن: باشه بگو مرد:من زن دوم دارم 😣😣 زن با خونسردی گفت : میدونم همین امروز فهمیدم ... 🤔🤔 حالا آروم باش تا مرگ موش کارشو بكنه...😐😅😂😂😂
🌱🌸 . . . . . . 📸✌️ 📿 . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . 📸✌️ 💕 📿 . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . 📸✌️ ♥️ 📿 . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
˙·٠•●♥ بسم رب العشق♥●•٠·˙
🌱🌸 . . . . . . 📿خدایا شروع سخن نام توست وجودم بہ هرلحظـہ آرام توست💚 ❤️دل از نـام ویـادت بگیـرد قـرار خوشم چون ڪہ باشے مرا درڪنار💕 🌸سلام‌روزتون‌بخیــر . . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . .روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح بردن نام حسین بن علی میچسبد السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني جميعا سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم **السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولادِ الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
بهترازجنتِ رضوان خدا دانی چیست؟ خنکایِ سر صبح ، دمِ ایوان نجف :)
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود : هرگاه در زندگیت دچار تنگی معیشت و کسادی شدی، حاجتت را به خدا عرضه کن و نماز را ترک نکن. نماز استغفار دو رکعت است و در هر دو رکعت، چنین عمل کن: 1⃣در هر رکعت، یک بار حمد، و یک بار سوره قدر را بخوان 2⃣بعد از خواندن این دو سوره، 15 بار فقط بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» 3⃣سپس در رکوع، 10 بار فقط بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» 4⃣بعد از بلند شدن از رکوع ، 10 بار بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» 5⃣در هر دو سجده، 10 بار فقط بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» 6⃣بعد از هر دو سجده، 10 بار بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ» مکارم الاخلاق، ص328
🌱🌸 . . . . . بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم... ✨ . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . 🔸 ... •زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم، ولی به دیوار دلم نه! 🔹 ... •زمانی که اتیکت خادم الشهدا و...رو به سینه ام میچسبونم، اما خادم پدر و مادر خودم نیستم! 🔸 ... •زمانی که اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست، ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم! 🔹 ... •زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم، اما حرمت مادر خودم رو حفظ نمیکنم! 🔸 ... •زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم، ولی شهیدانه زیستنشون رو نه! 🔺شهدا شرمنده‌ایم که مدام شرمنده ایم تعجیل در ظهور اباصالح‌علیه السلام گناه نکنیم . . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . . 🌅 با تمام وجود گناه کردیم نه نعمت هایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش کرد اگر بندگی اش را میکردیم چه میکرد...؟ 💫💞 . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . . 🌼 پشتِ تمام آرزوهایت خدا ايستادہ ڪافيست بـہ حڪمتش ايمان داشتـہ باشے. 😊 . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . {چادرانه‍🌸} چه درخشان میشوے بانو✨ وقتے چادر بهـ سر میڪنے...😍 تو همان ستاره اے⭐️ هستے ڪـہ قانونـِ جاذبۂ 🖤🍃 تورا از آسمان روے زمین قرار دادہـ♥️... . . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
✨♥️ اربابم •از تـو •بہ یڪ اشاره •و از منـ دویدنش •جانـ را •بخواه،تا ڪه •برایَتـ بیاورمـ دلتنگِ💔 خیابانۍ_هستم بنامـِ بین‌الحرمین😔 
🌱🌸 . . . . . . 📸✌️ ♥️ 📿 . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . . . . 📸✌️ 💕 📿 . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📟۴۵ثانیه کلیدی؛ به‌قولی، رنگین کمان سهم آنانیست که تا آخرین لحظه زیر باران می‌ایستند... نور چشممان، سایه سرمان، ولی امرمان، وصیت اکید سردارمان را تنها نخواهیم گذاشت‌... اللهم عجل فی فرج مولانا . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌱🌸 . . . امیرالمؤمنین عليه السلام: حريص فقير است، حتّى اگر كران تا كرانِ دنيا را مالك شود الحَريصُ فَقيرٌ ولَو مَلَكَ الدُّنيا بِحَذافيرِها غررالحكم حدیث1753 . . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
هدایت شده از کانال چالشی فطرس
شرکت کننده2⃣ 1⃣ 🌹 چالش زیباترین طرح گارد موبایل فطرس با • اَنواع قابهـآے گوشے📱 |•با مَضامین مذهبے و اَرزشے و فانتزی و سفارشی 📿🇮🇷 👇عضویت‌ در کانال و دیدن طرحها https://eitaa.com/joinchat/1391525888C7745736a84 🇮🇷🇮🇷 🔍 Fotros19.ir
🌱🌸. . . . . . 😂 استادِ سرِکار گذاشتنِ بچه‌‌ها بود.روزے از یکے از برادران پرسید: «شما وقتے با دشمن روبہ رو مے شوید براے آنکہ کشتہ نشوید و توپ و تانکِ آنها در شما اثر نکند چہ مےگویید؟» آن برادر خیلے جدے جواب داد: «البتہ بیشتر بہ اخلاص برمےگردد واِلا خودِ عبادت بہ تنهایے دردے را دوا نمےکند. اولاً باید وضو داشتہ باشے،ثانیاً روبہ قبلہ و آهستہ بہ نحوے کہ کسے نفهمد بگویے: اللهَّم ارزُقنا ترکشاً ریزاً بِدَستنَا یا پایَنا و لا جایِ حَساسَنا بِرَحمَتِک یااَرحَم‌َالرّاحِمین» طورے این کلمات را بہ عربے اَدا کرد کہ او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیہ نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر کہ کلمات عربے را بہ فارسے ترجمہ کرد، شک کرد و گفت:اَخَوے غریب گیرآورده‌اے؟!🤦🏻‍♂ 😂 . . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🕊 غدیر یعنے : حـــــرف وَلے روے زمیـن نمانـــــد. ✨ @zeinabiha2
🌱🌸 . . . . . . ♥️ ✨این روزهاباد مخالف زیادمیوزد☹️ میخواهندتـ♥️ــورا  ازسرم بردارند😏 بیخیال بادهای مخالف😉 من اما . . •Ⅰ☝️Ⅰ• آن بیـ🌿ـدی نیستم که  بااین بادهابلرزمـ😇 . . . 🦋 @zeinabiha2 . 🦋 . .🌱🌸 . . .
🌹امیرالمومنین علی علیه‌السلام: اول احکام را یاد بگیرید، سپس تجارت کنید! والله که ربا در میان این امت ناپیداتر از حرکت مورچه بر روی تخته سنگ است. 💕 @zeinabiha2 💕
قهربودیم:: درحال نمازخوندن بود📿 نمازش که تموم شد؛:: هنوز پشت به اون نشسته بودم☹️: کتاب شعرش رو برداشت: و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن:: ولے من باز باهاش قهربودم!!: کتابو گذاشت کنار:: بهم نگاه کرد: و گفت: "غزل تمام؛:: نمازش تمام؛:: دنیـا مـات؛🤨 سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!🙁:: بازهم بهش نگاه نکردم☹️ اینبارپرسید : عاشقمے؟؟؟🤪 سکوت کردم؛ گفت : عاشقم گر نیستے🙂 لطفی بکن نفرت بورز بےتفاوت بودنت هرلحظه آبم مےکند دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــے مگه نه؟؟!!! گفتم:نـــــه!!! گفت: لبت نه گوید و پیداست مے گوید دلت آری: که این سان دشمنے🦋 یعنے که خیـلے دوستـم دارے": زدم زیرخنده: و روبروش نشستم؛ دیگه نتونستم بهش نگم: که وجودش چقد آرامش بخشه... : بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم خداروشکرکه هستے:
‌༺‏والَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهـِ " ڪسانے ڪہ ایمان دارند،عشقشان بہ خدا شدیدتر است... [ بقرہ ،۱۶۵ ] 💫گر نور عشق حق بہ دل و جانت اوفتد باللہ ڪز آفتاب فلڪ خوبتر شوی.💫 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🌱🌸﷽🌸🌱 در فـڪـر شــهادتـم و بــارانــے ام 🍃🌹 مــن زاده ی ایــن دیـار و ایرانــے ام 🍃🌹 فریـاد زنــم تــا ڪـه هــمـھ دریــابنـد 🍃🌹 در ایــن هدفم مــنم سـلیمــانــے ام 🍃🌹 ❂✿❂✿❂✿❂✿❂❂✿❂✿❂✿❂✿❂ 🌱بــراۍ رهــایــی از آشـفتگـے و ســر درگـمـے و یــافتـن آرامـشـے از جـنس شــهدا بـا مــاهمــراه شــویــد.🌈 💚بــھ ڪــانال ســلیمــانــے ام بــپیونــدید😊☺ 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🎈🆔 @soleimaniam🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🍃 | نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 . 🌱 . نفس عمیقے ڪشیدم:خُلقمو تنگ ڪردے زهرا! دوبارہ دل آشوب شدم. پاشو بریم! اخم ڪرد:اے بابا! تازہ اومدیم. از جا ڪہ بلند شدم بہ اجبار روے پاهایش بلند شد. پلاستیڪ پفڪ را داخل سطل زبالہ انداخت و گفت:یعنے وضع مملڪتت برات مهم نیس؟! پوفے ڪردم:نگفتم مملڪتم برام مهم نیس ولے فعلا حاج بابام برام مهمترہ! سن و سالے دارہ از حاج بابام میگذرہ جوونا تو این عرصہ جلو باشن بهترہ! _منو توام یڪے از اون جوونا! نفسم را بیرون دادم با چاشنے ڪمے حرص! _روش فڪ میڪنم! خوب شد؟! •♡• نگاهم را بہ رو بہ رو دوختہ بودم و طمأنینہ قدم بر مے داشتم. تازہ از زهرا جدا شدہ بودم و تنها بہ سمت خانہ باز میگشتم. عمو سهراب دو روز بعد از آمدن عمہ مهلا و امیرعباس،بہ تهران آمد و خانہ ے مرحوم حاج تهرانے را سند زدند. چند روزے درگیر ڪمڪ بہ اسباب ڪشے عمہ بودیم تا جاگیر شود،سماء هم از تبریز آمد و سہ چهار روزے تهران ماند و رفت. عمہ خدیجہ هم ڪہ زمزمہ هایش را بہ گوش مامان فهیم رساندہ بود و التماس دعا داشت! مامان هم تہ و توے علے،پسر عمہ خدیجہ را درآوردہ بود اما بہ روے خودش نمے آورد! بہ عمہ خدیجہ جملاتے از قبیل "رایحہ م ڪہ سن و سالے ندارہ نمیدونم حاج خلیل قبول ڪنہ یا نہ؟! راہ دورم ڪہ محالہ بذارہ بره" یا "ماہ گل جون میدونہ ڪہ براے رایحہ چہ بر و بیایے هس اما نظر خودشم شرطہ فعلا خیال ازدواج نداره" سپس افزودہ بود "البتہ شاید چون حاج باباش دل بستہ شہ و دلش رضا نیس بچہ م خیال ازدواج ندارہ حالا بذارید تو فرصت مناسب با حاج خلیل صحبت میڪنم" اما انگار از شنیدہ ها راضے بود و از نظر او علے آقا مے توانست گزینہ ے مناسبے باشد! در همین فڪر و خیال ها بودم ڪہ با تنہ ے سنگین ڪسے تعادلم را از دست دادم و روے زمین افتادم! آخے گفتم و دست بہ زمین گرفتم ڪہ صورتم زخم و زیلے نشود. صداے نفس نفس زدن جوانے بہ گوشم خورد. چشم بہ پاچہ هاے شلوار مشڪے اش دوختم و تا صورتش بالا بردم. صورت ملتهب و آشفتہ ے محراب را دیدم! اخم هایم در هم رفت. تازہ بخیہ هاے پیشانے اش را ڪشیدہ بود،صورت سفیدش بہ سرخے میزد و عرق از سر و گردنش مے بارید. چشم هاے قهوہ اے رنگش،رنگ شرم گرفتند. _رایحہ خانم شمایے؟! پوفے ڪردم و همانطور ڪہ بلند میشدم سرد گفتم:با اجازہ تون بلہ! دست راستش را بہ پهلو و شڪمش گرفتہ بود! _چیزے تون ڪہ نشد؟! بدون این ڪہ نگاهش ڪنم جواب دادم:نہ خیر! بہ ادامہ ے دوتون برسین فقط مراقب باشین تو راہ دیگہ زخمے و ڪشیدہ بہ جا نذارین! سپس مشغول تڪاندن خاڪ از روے چهارخانہ هاے طوسے پیراهن بلندم شدم. بدون هیچ حرف دیگرے با قدم هاے بلند حرڪت ڪرد،متعجب نگاهش ڪردم. یڪ معذرت خواهے هم نڪرد! منتظر بودم بہ سمت ڪوچہ ے مان برود ڪہ راہ ڪوچہ ے بغل دستے را پیش گرفت! داشت از محدودہ ے دیدم خارج میشد ڪہ از زیر پیراهن سفید رنگش برگہ اے روے زمین افتاد اما متوجہ نشد! شستم خبر دار شد حتما اعلامیہ اے چیزیست ڪہ اینطور داشت با هول و ولا مے رفت! نمیدانم چرا با قدم هاے بلند،پشت سرش راہ افتادہ و سریع برگہ را از روے زمین برداشتم و داخل ڪیفم انداختم! با احتیاط نگاهے بہ اطراف انداختم ڪہ میانہ ے راہ چشمم خورد بہ آن سمت خیابان! دو مرد قد بلند با اندامے درشت و هیبتے ترسناڪ،ڪت و شلوار بہ تن داشتند و ڪراوات زدہ! داشتند با یڪے از ڪاسب هاے محل صحبت میڪردند و این سمت را نشان مے دادند. دلم مثل سیر و سرڪہ جوشید! قلبم بہ تپش افتاد و تنم بہ لرزہ. بہ حتم دنبال محراب بودند با آن حال آشفتہ اش! اگر دستشان بہ محراب مے رسید حتما پایشان بہ خانہ ے عمو باقر و یا حتے ما باز میشد! نگاہ یڪے از ماموران ساواڪے ڪہ روے صورتم نشست عرق سرد روے ڪمرم فرود آمد! آب دهانم را با شدت فرو دادم،نگاهش را از من گرفت و بہ این سمت قدم برداشت! مشغول دید زدن رهگذران و پشت بام ها شد! نمیدانم چطور دست و پایم را جمع ڪردم و رو برگردانم‌. پاهاے لرزانم را بہ زور روے زمین ڪشیدم،ڪمے ڪہ دور شدم از شدت اضطراب و ترس با سرعت دویدم! عابرانے ڪہ از ڪنارم مے گذشتند متعجب نگاهم میڪردند. بہ انتهاے ڪوچہ ڪہ رسیدم دیدم محراب از روے دیوارے بالا مے رود! سرعتم را چندبرابر ڪردم و بے اختیار بلند گفتم:آقا...آقا محراب! روے دیوار خشڪید،متعجب بہ سمتم سربرگرداند! تمام تنم بہ لرزہ افتادہ بود،اخم ڪرد:چیزے شدہ؟! مقابلش رسیدم،نفس نفس میزدم! _چے...چے همراتہ؟! هان؟! اخمش غلیظ تر شد:یعنے چے؟! 👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است👉🏻 Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• بہ قلمِــ🖊 🍃 ☝️🏻 ♥️📚
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🍃 | نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 . 🌱 . با تحڪم گفتم:وقتو تلف نڪن! هرچے همراتہ بدہ من! خودم دیدم ڪہ یہ برگہ از زیر پیرهنت افتاد زمین! نپیچون داداش! اون ماموراے ساواڪم دیدم،تا نیومدن بجنب! رویش را برگرداند:برو دختر حاج خلیل! این ماجراها بہ شما دخیلے ندارہ! با حرص گفتم:میخواے همہ رو دق بدے؟! الان میرسن! من تا اینجا اومدم پسر حاج باقر! الانہ ڪہ سر برسن شریڪ جرمیم براے اونام هیچ توفیرے ندارہ باهم میبرنمون! زمزمہ ڪرد:لعنت بہ دل سیاہ شیطون! سپس از دیوار پایین پرید و سریع از زیر پیراهنش چند برگہ در آورد و بہ سمتم گرفت. قهوہ ے چشم هایش در صورتم ریخت! _عادے اما سریع برو! اگہ مشڪلے برات پیش بیاد... جملہ اش را ڪامل نڪرد،بہ جایش اخم مهمان ابروهایش شد! _منتظر چے اے؟! دِ یالا برو! سریع برگہ ها را داخل ڪیفم چپاندم و با قدم هاے بلند از محراب فاصلہ گرفتم‌. ریسڪ بزرگے بود اگر از همان ڪوچہ اے ڪہ آمدہ بودم بازگردم! درماندہ بہ چپ و راستم نگاهے انداختم،انگار تازہ پا بہ این محلہ گذاشتہ بودم! خواستم راهے را انتخاب ڪنم ڪہ یڪے از آن دو مامور ساواڪ مقابلم سبز شد! گرہ ے ڪراواتش را محڪم ڪرد و فاصلہ اش با من شد یڪ قدم... زانوهایم خم شد... . 👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است👉🏻 Instagram:Leilysoltaniii •○● @Ayeh_Hayeh_Jonon ●○• بہ قلمِــ🖊 🍃 ☝️🏻 ♥️📚