دعا میکنی برای
اومدنِ پسرت پیشِ ما؟
که به حقِ آبروی خودت
تموم شه این انتظار؟
که پایانِ صفر پایانِ سفر باشه ؟..
میدونم که دعا میکنی ..
که هر چی داریم از دعای تو بوده ..
راهمونُ همیشه با نورِ خودت
روشن نگه دار مصباح الهدایةِ من..
از غرق شدن تو هر دریایی جز
دریای خودت نجاتمون بده
سفینةِ النجاةِ من ..
مزدِ این دو ماه اشک و نوکریم
باشه فداییِ سرت ..
من چیزی نمیخوام جز عاشقت موندن ...
هیئت امشبمونم با عنایت
صاحب اصلے این هییت و عزاداری ها
به پایان رسید و اجرتون با خودشون ان شاالله...
همیشه حرفارو ما میزدیم
ولی اصل حرف مال ما نبود
از آن و برای خدا بود
حرف حرف اهل بیت بود
برای خودشون بود
از خودشون بود
ما فقط واسطه ایم و بس
ان شاالله تو واسطه گری کم نزاریم
درضمن
حلول ماه مبارک ربیع الاول
روهم تبریک میگم خدمتتون
فردا روزه مستحبه رفقـآ
بقول بزرگواری
گاهی نماز و روزه بدرد بخور نیست
گاهی دستی که پیری رو کمک کنه بیاره اینور خیابون و پول کرایشو حساب کنه
خیلی بدردبخور تر دوتا نماز و روزه ی مستحبیه که تاکردن با مردمو یادت نده
بیایین دعاکنیم
خدایا اگه قراره چیزی به دستم بدی
دست دهندشم بهم بده..
الهی آمین
اجرهمگی با آقاامام رضا..
حرفی نظری👇🏻
@zeinabiha22
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مداحی حاج #مهدی_رسولی
در حرم مطهر رضوی
چشمی که برا غمت نباره، نمیخوامش
قلبی که غم تو رو نداره، نمیخوامش
پایی که منو روضه نیاره، نمیخوامش...
هدایت شده از حضرت مادر
به قول شهید محمدخانی:
حرم امامرضا علیهالسلام همون جاییه که هرچی بخوای رو برات خیر میکنن.
در میزنیم کسی وا نمیکند
یعنی که امامرضا علیهالسلام را خبر کنیم!
#امام_رضا
توسل کنیم به آقاجانمون امام رضا(ع)
#ختمصلوات
هدیه به
#آقاامامرضا(ع)و#پدرومادرشون
به نیت
#سلامتیوتعجیلدرظهورامامزمانعج
#سلامتیحضرتآقا
#شفایمریضا
#عاقبتبخیریخوشبختیجونا
#سفرکربلا
#حاجترواییهمگی
التماسدعا🙏
https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
هدایت شده از حضرت مادر
امضای تو بود رفتم اربعین.mp3
4.7M
ممنونم رومو نمیندازی زمین
امضای تو بود رفتم اربعین
برگشتم دوباره همسایه سلام
اشکای منو ببین
🎙 #محمد_حسین_حدادیان
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
طبقه بالای مادرشوهرم عذابِ قبره!😔
بخاطر درآمد کم شوهرم مجبورشدیم ۴ سال طبقه بالای مادرشوهرم زندگی کنیم که یروزمونم بی جنگ نبود !🥺😭
بنده خدا شوهرم خیلی به آب و آتیش میزد بلکه #مستقل شیم😩
تااینکه یروز تو گوشی همکاراش اینجارو دیده بود و فهمیده بود #رایگان یادگرفتن و با گوشی کلی پول درمیارن😉
شُکر خدا الان #ماهی_۴۰_تومن_باگوشی درآمدمون اضافه شده و جداشدیم پرشیامونم توراهه🙈 خیرببینن اینجا یادگرفته👇
https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
سلام من محمد هستم ۳۰ ثانیه وقت بزار و متن زیر رو بخون 👇
از بی پولی خسته شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم، دنبال یه کار بودم که درآمدش عالی باشه وقت زیادی هم نخواد تا با کانال زیر آشنا شدم کاملا رایگان بهم یاد دادن چیکار کنم تو یک ماه اول تونستم با کار هایی که میگن ۲۴ میلیون کسب درآمد کنم در کمتر از ۴ ماه تونستم دنا پلاس بگیرم لینکش رو میزارم این پایین همین الان واردش شو همونطوری که زندگیه من رو عوض کرد زندگیه تورو هم عوض میکنه👇
https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای اخر ماه صفر
بفرستین برای عزیزانتان تا از بلا دور باشن 🙏🤲🏻
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
مادرم هر شب به بهانه نوزاد خونمون میخابید
میگفت بچه اولته و نمیتونی بچه رو خوب نگه داری...
هرچی سعی داشتم قانعش کنم ول کن نبود و در واقع زندگی شخصی برام معنی نداشت چون مادرم علناََ وسط زندگیم بود دیگه خسته شده بودم وقتی دیدم از رو نمیره تصمیم گرفتم خیلی واضح بهش بگم ما هم زن و شوهریم به تنهایی نیاز داریم و بهتر تنهامون بزاری اما با چیزی ک دیدم شوکه شدم مادرم داشت ...😱
🔴ادامه داستان کانال تنهام نزار👇
https://eitaa.com/joinchat/2047803799C79d3d86748
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
گوشی شوهرم و برداشتم تو سطل زباله گالریش عکسی دیدم که دنیا رو سرم خراب شد ...😱
❌آهای خانم ها حواستون جم کنید❌
🔴 ادامه داستان واقعی👈 باز شــــــــود 🔴
هدایت شده از حضرت مادر
#شهیدمرزبان
ختم ده صلوات حمد وتوحید
هدیه به
#شهیدفرشیدمیریان
هر عزیزی میتونه نماز شب اول قبر برای شهید بخونه
هدایت شده از حضرت مادر
حلول ماه ربیع الاول مبارک
#صدقهاولماهقمریفراموشنشه
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال عزیزان بگید برای صدقه ماه قمری یا خرید لباسشویی برای خانمی که مریضه کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
_😭😭😭😭
+چرا گریه میکنی؟
_دیروز مادر شوهرم اومد #خونمون، یخچالو باز کرد، دید که #میوه هارو با پلاستیک گذاشتم تو #یخچال، کلی #مسخرم کرد😭
+اخه کی دیگه از این کارا میکنه #دختر؟🤦♀
_خب من که بلد نیستم😢
+مگه تو کانال هنر خانه داری جویین نیستی؟😒
_نه، چی هست؟
+یه کاناله که ترفند #خونه داری یاد میده، این که چجور وسایل رو #تزئین کنی و خونت #شیک و #باکلاس باشه، تازه کلی کارای هنری هم داره...
_وااقعا؟ وای نمیدونستممم😳
+بیا لینکشو بهت میدم ولی به کسی نگیا🤫خزش میکنن..👇
https://eitaa.com/joinchat/1416102027C206c14c564
فقط یک نابغه میتونه در عرض ۱۵ دقیقه گوزن رو پیدا کنه😎
بزن رو لینک تا بهت بگم کجاش بود😅👇
https://eitaa.com/joinchat/2673672343Cc8cec83c1d
#پارت378
به عمو آقا نگاه کردم. با سر رفتنم رو تایید کرد. ایستادم، با امین که همزمان با من ایستاده بود چشم تو چشم شدم نگاهم رو پایین انداختم سمت اتاق رفتم. این بار هم بدون تعارف وارد شدم امین در اتاق رو نیمه باز گذاشت رو به من با لحنی پر از شوخی گفت:
_ من بازم رو صندلی بشینم?
نگاهم رو به زمین دادم و لبخند کمرنگی چاشنی صورتم کردم.
_ هر جا راحتی بشینید
سمت صندلی رفت و روش نشست با خوشحالی گفت:
_ اینجا راحتم. یعنی اونجایی که شما بگید من راحتم.
از همین ابتدا بنا رو به شوخی و خنده گذاشته. سمت تخت رفتم و روش نشستم هر دو سکوت کردیم من منتظر بودم امین شروع کنه گویا امین هم منتظر شروع من بود. بالاخره لب باز کرد و گفت:
_ فکر کنم این بار نوبت شما باشه
نفس عمیقی کشیدم نگاه کوتاهی بهش انداختم
_چی باید بگم
_خیلی کنجکاوم در رابطه با زندگیتون بدونم اما چون سری پیش گفت فعلاً دوست ندارید در رابطه باهاش صحبت کنید بهتون احترام میگذارم و نمیپرسم.
چقدر خوب که درک میکنه من هنوز تصمیمی برای ازدواج قطعی باهاش رو ندارم. تا روزی که به این نتیجه نرسم نمیتونم حرف از گذشته بزنم. ادامه داد:
_ خوب از شرایطتون بگید
دوباره نیم نگاهی بهش انداختم
_ ببینید آقا امین من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی از همین الان بهتون بگم؛ حرفی که این سری هم گفتم، چون خیلی برام مهمه
که بدونید دوباره تاکید میکنم. من به خاطر یکسری مسائل الان آمادگی ازدواج رو ندارم اما دارم سعی می کنم بهش فکر کنم به خاطر همین اجازه دادم تا اینجا بیاید. چون دارم بهتون فکر می کنم. خواهش می کنم تمام تلاشتون رو بکنید لااقل تا زمانی که من بتونم با خپدم کنار بیام. دلبستگی بین من و شما به وجود نیاد.
از حرفم جا خود. لحن صحبت کردنش رو کمی رسمی کرد
_ درکتون می کنم. البته یکم بهم بر خورد ولی درکل خوشحالم که انقدر صادقانه احساستون رو بیان کردید.
_ دلم نمیخواد خدایی ناکرده من روزی باعث ناراحتیتون بشم. الان با این حرفهایی که زدم فکر کنم دیگه لازم نباشه از شرایط من بدونید.
_نه دوست دارم بدونم. شاید به نتیجه رسید که به ازدواج با من فکر کنید تا آن موقع لااقل من تصمیمم قطعی شده باشه.
نفس سنگین کشیدن سماجتش اصلاً آزاردهنده نبود. بالاخره امروز با رضایت من خانوادش رو رسمی برای خواستگاری آورده.
_ باشه میگم ولی این شرایط کلی هست و همیشه برام مهمه ربطی به خواستگاری نداره.
_ بله می فهمم
_من به تازگی برادرم رو پیدا کردم گذشته تلخی هم داشتم به همین خاطر به برادرم تو همین مدت کوتاه خیلی وابسته شدم. من جایی زندگی می کنم که برادرم باشه.
طوری که انگار مخالف حرفم بود ابروهاش رو بالا داد و متعجب گفت
_ تا اونجایی که میدونم ایشون بزرگ شده آلمان هستند. اگر بخوان برگردن چطور ? بالاخره با ازدواج یک سری تعهدهایی توی زندگی هست شاید نشه که همیشه کنار هم باشید.
_ برادرم به من قول داده که ایران زندگی کنه قصد رفتن نداره
_ ولی من از امید شنیدم که قراره به زودی برگردن
_ دائمی نیست حال مادربزرگشون خوب نیست قراره بریم ایشون رو ببینیم.
_ ناراحت پرسید شما هم قرار برید.
_ بله ولی گفتم که دائمی نیست.
روی صندلی جا به جا شد و اخمی وسط پیشونیش ظاهر شد.
_ به من نگفته بودند که شما هم قراره برید .راستش من اصلا موافق این شرطتون نیستم. شاید در آینده به نتیجه بهتری برسیم.
چرا هر کسی به مب میرسه فوری میخواد اختیارم رو دستش بگیره نباید اجازه بدم در آینده هم زندگی مثل گذشته باشه.
_مطمئن باشید از زمانی که به شما ربطی داشته باشه بهتون اطلاع میدم. من از تحت کنترل بودن خوشم نمیاد .ازشرطی هم که گذاشتم کوتاه نمیام.
از لحنم جا خورد و فوری گفت:
_ نه اصلا منظورم این نبود. اگر این برداشت رو از حرف هام کردید ازتون واقعا معذرت می خوام. من امروز خیلی شوکه شدم شما خیلی رک حرف میزنید. فکر می کردم که تا قبل از رفتن برادرتون به نتیجه برسیم . منظورم از اینکه به من نگفته بودن همین بود، وگرنه من اصلا قصد جسارت بهتون رو ندارم.
از نظر من زن توی جامعه باید آزادیهای خاص خودش را داشته باشد و اگر بحث اعتماد برقرار باشه نیازی نیست که رفت و آمدهای زن تحت کنترل بشه. اگر با من ازدواج کنید من شرایطی رو فراهم می کنم که خونمون نزدیک خونه برادرتون باشه.
عقبنشینی جالبی بود لبخند کمرنگی روی لبهام ظاهر شد خیلی ممنون زیر لب گفتم.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
حلول ماه ربیع الاول مبارک
#صدقهاولماهقمریفراموشنشه
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال عزیزان بگید برای صدقه ماه قمری یا خرید لباسشویی برای خانمی که مریضه کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
#پارت379
💕اوج نفرت💕
نگار خانم امروز اون چیزی نشد که فکرش رو می کردم. مقصر خودم هستم چون سری پیش شما گفتید که هیچ قولی در رابطه با ازدواج به من نمیدید. من جدی نگرفتم. الان یکم تمرکزم رو از دست دادم. میشه به من بگید این نتیجه که در رابطه با ازدواجمون قرار کی حاصل بشه?
_ شاید هیچ وقت،شاید به زودی.
خیره نگاهم کرد و ادامه داد.
_ من تا کی باید منتظر باشم برای جواب شما?
_آقا امین شما میتونید منتظر نباشید. از حرف هام ناراحت نشید گفتید که صداقت براتون مهمه من دارم صادقانه باهاتون حرف میزنم. یه کم به شما فکر کردم اگر بتونم با خودم کنار بیام شما مردی هستید که بتونم بهتون تکیه کنم.
لبخند کمرنگی زد
_ خداروشکر بین این همه حرفای تلخ و سرد، یه حرف شیرین هم شنیدم.
_ اگر تلخی کردم معذرت میخوام. فقط می خوام روزی نرسه که فکر کنید با احساساستون بازی کردم.
با صدای در اتاق هر دو به در نگاه کردیم.
ایستادم و سمت در رفتم به علیرضا که پشت در ایستاده بود نگاه کردم.
لبخند مهربونی زد و آروم گفت:
_ من حرفی ندارم چند ساعت دیگه تنها باشید اما اردشیر خان و حاج آقا عباسی میگن که بسه دیگه بیاید بیرون
_باشه الان می آیم.
چرخیدم و به امین گفتم
_پدرتون گفتن که بریم بیرون
_ و البته عموی شما
چه گوش های تیزی داره، با اینکه علیرضا آروم حرفش رو به من زده بود ولی شنیده بود.
_ نگار خانم یک لحظه بشینید من یه حرفی بزنم بعد بریم بیرون.
کاری رو که می خواست انجام دادم
_اول اینکه شماره تلفن همراهتون رو به من بدید تا با هم در تماس باشیم. دوم اینکه من ازتون خواهش می کنم بعد از سفرتون نظر نهاییتون رو به من بگید.
_ برای شماره اجازه بدید از برادرم اجازه بگیرم. در رابطه با تصمیمم هم باشه قول میدم بعد از سفر با خودم کنار بیام.
نفس سنگین کشید
_ خیلی ممنون
به در اشاره کرد
_بریم ?
همزمان با بله گفتم ایستادم. یاد شناسنامم افتادم. حتماً باید بهش بگم.
_ببخشید آقا امین. یه مسئله ی مهم رو یادم رفت بگم. اگه میشه بشینید تا بگم.
_بله خواهش می کنم.
روی صندلی نشست و خیره نگاهم دوباره روی تخت نشستم
_ گفتنش برام سخته بزرگترین راز زندگیمه
آب دهنم رو قورت دادم و نفس سنگین کشیدم و سرم رو پایین انداختم.
_ ازدواج قبلی من با صیغه محرمیت بوده نه عقد دائم.
سنگینی نگاهش روی خودم احساس کردم.
_این انتهای گذشته ی زندگیمه که هر وقت به نتیجه رسیدم بهتون میگم.
نیم نگاهی بهش کردم و دوباره سر زیرگفتم
_یعنی من یک زنم با یک شناسنامه سفید.
سرم رو بالا گرفتم تا عکس العملش رو ببینم. به زمین خیره بود و دونه های عرق، روی پیشونیش به وضوح دیده میشد.
_حرفم تموم شد میتونیم بریم بیرون.
بدون اینکه نگاهم کنه ایستاد سمت در رفت. در رو باز کرد و کنار ایستاد همچنان سر به زیر لب به
_فرمایید.
بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفتن همه با لبخند نگاهمون کردن اما با دیدن چهره ی امین لبخند از روی لبهاشون محو شد.
مهمون ها روی صندلی ها جابجا شده بودن. کنار میترا، مادر و خواهر خانواده عباسی نشستم. نگاه مادرش بین من و امین جا به جا شد رو به من آهسته پرسید
_ چی شده دخترم ?
_ صحبتهای اولیه بود دیگه
_پس چرا قیافه هاتون اینجوریه?
به امین که هنوز سربه زیرو با قیافه ای درهم و شاید کمی عصبی به زمین خیره بود نگاهی کردم و لب زدم
_ شاید به خاطر استرس باشه.
خواهر امین گفت:
_ آخه داداش استرس نداشت. خیلی هم خوشحال بود. هرجا میرم خواستگاری از اول اخم هاش تو هم بود ولی اینجا از اول سر حال بود
ضربه آرومی که مادرش با آرنج به پهلوش زد از دیدش مخفی نموند.
_ هانیه جان منظورش نامزد قبلی امین هست.
میترا که تا الان ساکت بود گفت
_ انشاالله که خیره
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌