امشب میدونید چہ شبیہ؟!
شب میلاد بانوے صبر و بردبارے
حضرت زینب'س'
شب خوشحالی خانواده علی؏ و فاطمہ'س'
زینب یعنی زینت پدر
بانو زینب'س' زینت و مرهم دل
بابا علی شون بودن
البتہ نہ فقط بابا جانشون بلکہ مرهم دل
همہ بودن و هنوزم هستن...🙃
صبر و استقامت
کلماتی هستن کہ همہ رو بہ یاد این بانوے بزرگوار می اندازه
و چہ خوبہ کہ ماهم صبر ایشون رو سرلوحہ زندگیمون قرار بدیم...☺️
بی شک اگر در خونہ این بانوے بزرگوار برید دست خالی برنمیگردید
پس امشب رو از دست ندید
تازه امشب یادتون نره از خونہ حضرت علی؏
و حضرت فاطمہ'س' و 3 برادر عزیز این بانو
عیدے بگیرید..😍
001 Shab e Omid.mp3
3.5M
بهترین شب عمر حسینہ؏
شب میلادِ زینبہ..😍🎊
#عیدکممبروک😁
چگونہ از تو بنویسم؛ نگویم از شهیدانت
شهیدانی کہ گردیدند بےپروا بہ قربانت
کہ نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت
و اے کاش
این شهیدان کربلا دور و وَرت بودند..🙃
حتما همہ میدونید کہ
روز میلاد این بانوے
بزرگوار مصادف با
روز پرستار هم هست..☺️
روز پرستار رو بہ همہ پرستاران گرامی کہ
توے زمان کرونا و الان بیش از پیش از جون مایہ
گذاشتن و مدافع سلامت شدن تبریک میگم..🌻
اگر پرستار عزیزی هم توے کانال هست
خوشحال میشیم کہ یہ خاطره از دوران کاریش
رو واسمون بگہ😁↯
@zeinabiha22
توے این شب عزیز در صدر دعا هاتون
ظهور مولامون باشہ
خادمین کانال و بنده حقیر رو هم
از دعاے خیرتون بهره مند کنید☺️
التماس دعا/یاعلی💚
نظرات و انتقاداتتون رو درمورد
عملکرد کانال با ما درمیون بذارید↯
@zeinabiha22
منتظرتونیم
#پارت479
💕اوج نفرت💕
هول شدم ایستادم. دستم رو گرفت
_بشین الان درستش میکنم.
بغض توی گلوم گیر کرد
_الان فکر میکنه من دورش زدم اصلا دلم اینو نمیخواد
_اروم باش اصلا معلوم نیست چی میخواد بگه بشین حرف هم نزن جوابش رو بدم
_وای احمدرضا همه چی خراب شد.
گوشی رو از پهلو ساکت کرد و خنسرد گفت
_اصلا جواب نمیدم بگیر بشین
دوباره روی صندلی سرد کنار خیابون نشستم دستم رو گرفت
_خواهش میکنم اروم باش. بزار زنگ بزنم ببینم چی کار داره. باشه؟
اگر بفمه من با احمدرضام خیلی ناراحت میشه. اگه چتر حمایتش رو از روم برداره من باید چی کار کنم.
سوالی گفت
_زنگ بزنم.
با چشم های پر اشک نگاهش کردم انگشتش رو روی بینیش گذاشت و شمارش رو گرفت گوشی رو کنار گوشش گذاشت. و چند لحظه ی بعد گفت
_جانم داداش
_ سلام شرمنده دستم بند بود.
نیم نگاهی به من کرد و لبخند رضایت بخشی زد
_خوش خبر باشی.
خنده از رو لب هاش محو شد
_بله. حواسم هست.
_نه گفتم که وضعیتش رو بهت
_باشه حتما خدانگهدار
نفس عمیقی کشید و نگاهم کرد.
_چی میگه
_شماسنامت اومده. گفت تا اخر هفته ی دیگه قرار عقد رو میزاره.
خوشحال از اینکه علیرضا متوجه حضور من و احمدرصا کنار هم نشده نفس راحتی کشیدم و با لبخند نگاهش کردم.
_ما هم باید آرمایش بدیم.
با سر حرفم رو تایید کرد
_نگار بلند شو بریم یه لباس برات بخرم.
_اخه دارم
ایستاد و دستم رو گرفت
_میدونم داری دلم میخواد به سلیقه ی من لباس بپوشی.
با کمکش ایستادم. سمت پاساژ قدم برداشتیم. موقع ایستادن نگران به پام نگاه کرد
_دیگه درد نمیکنه
_کجام؟
_مچ پات رو میگم.
_آهان. نه از وقتی از آلمان برگشتیم خیلی کم درد گرفته.
_شرمندتم. ببخشید
دستش رو گرفتم
_در رابطه باهاش حرف نزنیم.
نفسش رو با صدای آه بیرون داد
_چشم
وارد پاساژ شدیم به سلیقه خودش یه پیراهن مجلسی آبی نفتی کاملا پوشیده برام خرید.
به چهره ی خسته ای که تلاش میکرد خودش رو سرحال نشون بده نگاه کردم. چقدر از کنارش بودن لذت میبرم. ای کاش شکوه این همه نفرت و کینه رو تو وجودش نگه نمیداشت.
متوجه نگاهم شد و با لبخند نگاهم کرد.
_میگم بریم حلقه برات بخرم
به انگشتر توی دستم نگاه کردم
_خریدی دیگه
_اون که حلقه نیست. یه انگشتره
_ولی برای من خیلی ارزشمنده.
_چرا؟
_چون هر وقت نگاهش میکردم یاد تو میافتادم.
_نگار خسته شدم. وقتی تونستم جواب مثبت رو ازت بگیرم کمی از خستگیم در اومده ولی همچنان حالم خرابه. پنج ساله رویی ارامش رو ندیدم. حالا حالا ها هم نمیبینم. تو تنها نقطه ی مثبت زندگی منی. گاهی اشتباه یه نفر انقدر تاوانش سنگینه که دامن هفت نسل رو میگیره.
خدا کنه تاوان اشتباه مادرم به من ختم بشه.
اصلا دلم نمیخواد حرف به شکوه برسه
_بیا حرف های خوب بزنیم
دلخور نگاهم کرد و سرش رو پایین انداخت.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نام زینب خاک را زر میکند
دخت حیدر کار حیدر میکند
نام زینب دلنشین و دلرباست
دختر مشکل گشا مشکل گشاست
#میلاد_حضرت_زینب س و روز پرستار رو خدمت همه همراهان عزیز و مخصوصاً پرستاران حاضر در کانال تبریک عرض میکنیم.
#پارت480
💕اوج نفرت💕
_احمدرضا تو به آینده فکر کردی؟
از گوشه ی چشم نگاهم کرد
_تمام فکر من آیندس. اونم با تو
اگه تو باشی تحمل تمام مشکلاتم کنار اومدن باهاشون برام اسون ترین کار دنیاست.
تو چشم هام خیره شد و نفسش رو با صدای آه بیرون داد
_از این به بعد نمیرارم آب تو دلت تکون بخوره. تمام عزمم رو جزم کردم دنیا رو به کام تو شیرین کنم. شرایطی که علیرضا گفت اصلا ناراحتم نکرد. احساس کردم اون قولی که به خودم دادم از اونجا شروع میشه. فقط...
عمیق نگاهم کرد. سرش رو پایین انداخت
_با من بمون. دیگه روزهای سختمون تموم شده.
چشم هام پر اشک شد
_میدونی وقتی اینجوری بهم ابراز علاقه میکنی چقدر به وجد میاریم؟
سرش رو تکون داد
_نگو علاقه. حس من به تو چیزی بالا تر از علاقس بالا تر از عشق. نگار دوست دارم هر چیزی که دارم رو به تو بدم نه فکر کنی مادی، نه.
نگاهش رو ازم گرفت
_قلبم. نفسم. حتی باقی مونده عمرم. همش رو بدم تا تو خوشبخت باشی. اما خودخواهم باید با من باشی.
سرش رو بالا اورد بهم خیره شد
_مال من بودی. هستی...
بدون پلک زدن اشک روی گونم ریخت لبخند کمرنگی روی لب هام نشست.
_میمونم.
دستش رو جلو اورد با انگشت اشک رو از روی گونم پاک گرد
_تو خیابون گریه نکن.
عمیق نگاهم کرد
_دیگه هیچ وقت گریه نکن.
اشک جمع شده زیر پلکم رو پاک کردم و سرم رو تکون دادم و زیر لب گفتم
_چشم
صدای تلفن همراهش بلند شد به صفحش نگاه کرد. نفسش رو با صدای آه بیرون داد
_تموم شد.
_چی؟
_این ملاقات شیرین و دوست داشتنی. میترا خانمِ. کاش این یه ساعت دو روز طول میکشید.
انگشتش رو روی صفحه کشید و کنار گوشش گذاشت
_بله
_الان میایم.
تماس رو قطع کرد و بهم نگاه کرد
_دیگه نمی تونم بینمت؟
_فردا میبینیم دیگه.
_یعنی تا فردا نمیشه؟
_علیرضا نمیزاره. همینم اگه بفهمه ازم ناراحت میشه.
_حق داره.
دستم رو گرفت و با هم همقدم شدیم. ماشین میترا رو از دور دیدم از همین فاصله هم میشد لبخند رضایت بخش رو روی لب هاش دید. هر چی به ماشین نزدیک تر شدیم فشار دست احمدرضا روی دستم بیشتر میشد. در ماشین رو باز کرد و با لبخند نگاهم کرد و زیر لب گفت
_دوستت دارم.
نیم نگاهی به میترا که بهمون خیره بود انداختم و زیر لب گفتم
_منم دوستت دارم.
روی صندلی نشستم در رو بست شیشه رو پایین دادم و با لبخند نگاهش کردم میترا ماشین رو روشن کرد
_بریم نگار؟
_بریم
نگاه از نگاه احمدرضا برنداشتم تا از دیدم خارج شد
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از Satamad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ چرا روانیها فقط برهنه میشن!!؟
چرا یکبار خودشون وزندگیشون رو آتش نمی زنند؟
🔹تحلیلی دقیق از چرایی برهنگی دختر هرزه دانشگاه آزاد و حمایت های نهادهای جاسوسی بین المللی از ابن اقدام شنیع
🔹ساتاماد
@satamad
هدایت شده از شـــهــیــدانـــه🌱
دقیق ترین تحلیلی که دیدم 👌👆
عجب تحلیلی بود دمش گرم 👏👏👏
هدایت شده از دُرنـجف
4ـ نیکی در حق فرزندان.mp3
16.78M
🔸 درس چهارم: نیکی در حق فرزندان
استادغلامی 🍃✨
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از حضرت مادر
enc_17003176723113544162206.mp3
3.52M
آره این علویه واقعا علویه
شاهکار زندگیش تو مسجد امویه
عهده دار قیامه در مسیر امامه
اومده فقط بده راه علی رو ادامه💚
#میلاد_حضرت_زینب
#پارت481
💕اوج نفرت💕
نفس سنگینی کشیدم و به روبرو نگاه کردم.
_خوش گذشت
حواسم جمع میترا شد.
_واقعا شما بهش نگفته بودید؟
_نه به جان بچم. ولی خیلی خوشحال شدم اومد. نمیدونی بالا چقدر کلافس. دیروز دلن براش سوخت اصلا پر پر تو بود.
همونطور که دستش به برمون بود با دست دیگش زد رو لباسی که احمدرضا برام خریده بود
_چی خریدی؟
به مشمای دستم نگاه کردم.
_لباس. گفت دوست دارم به سلیقه ی من لباس بپوشی
_باز کن ببینمش. چه رنگیه
گوشه ی لباس رو از مشمای بزرگ دستم بیرون کشیدم
_اینه
نیم نگاهی کرد
_وای چقدرم خوشرنگه
برگشتم به احمدرضا که توی صندلی بچه خوابیده بود نگاه کردم.
_خواهرم نمیدادش. میگفت بچه ی ارومیه.
_دوست داشتنیه.
_نگار فردا بیام ارایشت کنم
چرخیدم و صاف نشستم
_نه. مراسم عقده. بیشترش مختلطه
با تعجب پرسید
_ چرا مختلط؟
_بالاخره ناهید برادر داره، عمو داره،دایی داره اونام سر عقد هستن دیگه تا مراسم تموم شه برن بیرون مختلطه
وا رفته گفت
_چه حیف. ولی خوب شد گفتی من میخواستم از خونه ارایش کنم.
وارد کوچه شدیم کمی استرس گرفتم
_میترا جون علیرضا بهتون زنگ نزد
_چرا چون پیش هم نبودیم جواب ندادم. اگه گفت بگو صداش رو نشنیدم راستم میگی چون تو صداش رو نشنیدی.
ماشین رو داخل پارکینگ برد با دیدن ماشین سفید پارک شده ی علیرضا دلشورم بیشتر شد ولی حرفی نزدم
طبقه ی دوم صورت احمدرضا که هنوز تو خواب ناز بود رو بوسیدم از میترا تشکر کردم و ازشون جدا شدم. خواستم در بزنم که متوجه شدم در بازه. اروم هولش دادم و وارد شدم نگاه کلی به حال انداختم نبود
نفس عمیقی کشیدم و استرس رو از خودم دور کردم. با صدای بلند گفتم
_علیرضا
در رو بستم. روی پاشنه ی پا چرخیدم. با علیرضا که تو چهارچوب در ایستاده بود روبرو شدم. تپش قلبم بالا رفت
_سلام
_سلام چقدر دیر کردید. جواب تلفن چرا نمیدید؟
کع
کفشم رو دراوردم بهش نزدیک شدم
_یکم خرید طولانی شد. بعد هم من که گوشی ندارم. صدای زنگ گوشی میترا رو هم نشنیدم. شما کارتون درست شد؟
_اره
به اپن اشاره کرد
_کارت اونجاست. برای خودم فقط یه کارت گرفتم بدم به اردشیر خان. دوست هام رو تلفنی دعوت کردم
مشمای بزرگ لباس رو روی زمین گذاشتم برای دیدن کارت عقد سمت اُپن رفتم.
کارت کرم رنگی که اسم ناهید و علیرضا با رنگ نقره ای روش رو با ذوق برداشتم
_چقدر قشنگه، مبارک باشه
سرگرم خوندن شعر کوتاه روش بودم که علیرصا گفت
_تو که گفتی لباس نمیخولی
یک لحظه سرم یخ کرد
_نمیخواستم یهویی شد.
طوری که انگار از لباس خوشش نیومده لبش رو پایین داد
_چرا این رنگی؟
کارت رو روی اپن گذاشتم و رفتم جلو لباس رو از دستش گرفتم
_خوبه که رنگش
_یکم شاد میخریدی. به نظر من همون لباسی رو که داشتی بپوش.
پا کج کرد و سمت مبل رفت
_حالا بزار بپوشم ببین شاید بهم بیاد. راستی شناسنامم کو
_تو کیفمه برو ببی...
چرخید سمتم و چشم هاش رو ریز کرد با اخم نگاهم کرد.
_تو از کجا میدونی شناسنامت اومده
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۴۰ هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
#قتل وحشتناک عروس در شب نامزدی
ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شدم و دیدم برق اتاق دخترم همچنان روشن است اولش فک کردم شاید با نامزدش بیدار مونده ولی وقتی از کنار اتاقش رد شدم با دیدن در نیمه باز دلم شور افتاد کمی که نزدیکتر رفتم دیدم دخترم با چشمانی باز از تخت آویزان است .سریع داخل اتاق شدم و .....
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از حضرت مادر
امام صادق(ع)فرمودند:
ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است.
#بحار_الانوار
از صدقه شب و روز جمعه جا نمونید هزار برابر ثواب داره ها
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید رو برای ادمین بفرستید🙏 @Karbala15 اجرتون باحضرت زهرا(س)