#پویش
#برای_رهبرم_یک_قاسم_سلیمانی_ام
#نیکی صادقیان
#دلنوشته: سردار سلیمانی
آه، باز هم خبری بد دادیم به رهبر.
سرداز دلها ،جان جانان پیش ما نیست اما در دلهاست.
ایشان سالهای زیادی با سربازان به جبهه رفتند و جنگیدند وجانشان را بخاطر ایران فدا کردند.
اما ما راهشان را ادامه خواهیم داد.
سردار خوبی ها جایش همیشه در دل ما خواهد بود و همانطور که در بهشت کنار حضرت ابولفضل هستند!
من همیشه ارزو داشتم که بتوانم سرداری مثل ایشان باشم....
سخت کوش،مهربان، باایمان، جنگجو و فداکار.......
اما این را بدانید که نیاز نیست حتما در جبهه بجنگیم یا لباس ارتشی بپوشیم تا یک سردار باشیم ما میتوانیم با ادامه دادن راه ایشان و با انجام دادن کار های خوب یک سردار باشیم
از وقتی سردار دلها رفته قلب ما هم مانند کبوتر های امام رضا(ع) پرکشیده و با ایشان رفته....
از وقتی رفتی همه چیز تغییر کرده ویروس فسادی در جهان شیوع پیدا کرده و مردمان به آن مبتلا میشوند.
دل ها گرفته و افسرده شدند در نبودت اما ما با سختی ها خودمان را وقف میدهیم تا صاحب زمان بالاخره ظهور کند و دنیای بدی ها تبدیل بشه به بهشت
و این را بدان که ما با گوش دادن به حرف های رهبر و اطاعت کردن از حرف های ایشان راه تو را ادامه خواهیم داد!
#دلنوشته به پدر
#آقای پیمان تقوی
پناهگاه امن خانه
شانه هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.
در برابر توفانهای بیرحم زندگی میایستی؛ آنچنانکه گویی هر روز از گفتوگوی کوهستانها باز میآیی.
لبخند پدرانهات، تارهای اندوه را از هم میدراند.
تویی که صبوریات، دلهای ناامید را سپیده دم امیدواری است. مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر میآید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجرههای خانه را باران میپاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.
پشتگرمی من
پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید، صدایت نزنم!
راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم؛ بابا!
آنقدر با دستهایت انس گرفتهام که گاهی دلم لک میزند، دستانم را بگیری.
هر بار دستانم را میگیری، خیالم راحت میشود؛ میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمیشوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی …
#دلنوشته خانم سودابه يوسفي
#فرزند شهيد به پدرش
سلام سلام برپدری که سال ها ست اورا ندیدم
سلام برپدری که سال ها ست در رویا هایم با او نجوا میکنم
و در کودکی بااو حرف میزنم میخندیدم بازی میکردم پدر حالا من بزرگ شدم
آنقدر بزرگ که چشمان من تجلی گاه اندیشه ات گشته است
پدرم دلم برای بودنت تنگ است اما تنها قاب عکس توست که مرحم دل مجروح من است
میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه بابا بگویم
راستی پدر تابه حال راز یاد گرفتن کلمه بابارا گفته ام خوب امروز این را را آشکار افشا میکنم
میخواستم زمانی که برسر مزارت میآیم صدایت بزنم میخواهم از روز هوایی برایت بگویم که میخواستم لبخند بزنم اما توان لبخند زد ن بر لبانمان نبود
چرا که
در برگ ریزان زندگی ام محو شده بود پدر جان سالها ست در حسرت شنیدن صدایت شبها را به صبح میرسانم
واین در حال ست بسیار ی را میشناسم که از کنارم میگذرند و با کنایه حرفهایی را میزنند که آرزو میکنم کر بودم و هیچ
گاه آن چیز ها را نمیشنیدم
بعضی ها را نیز می بینم
که در چشمان من خیر ه می شوند بدون اینکه مرا بشناسند به تو توهین می کنند
ای گروه طعنه زن نمک بر زخم مان مزن
این زندگی خشک من مال شما
ایام سپید رنگ من مال شما
بابای همیشه خوب من را بدهید
این سهمیه های جنگ من مال شما
پدرم وقتی رفتی دلم گرفت
آخر با تو میشد به پیش صنوبر ها رفت
وپرستو ها را تا دیار نور بدرقه کرد
با تو میشد تا آن سوی پرچین دلها رفت
وعشق خدایی را زیبا تر دید
با تو دلم چه آرامش غریبی داشت
بگو ای مسافر نازنینم
بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت
آری تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی
چرا که روح بلند وملکوتی تو نمی توانست در این دنیا ی خاکی بماند
خوشا به حالت ای سردار که به قافله حسین پیوستی واز علایق دنیا گذشتی
خوشا به حالت که این دنیا نتوانست
تورا در قفس تنگ خویش محبوس نماید
نگاهت نگاه عشق و خداوندی ست
#دلنوشته
#خانم مریم نعمتی
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند...
مولا علی جانم چگونه شکر گزارم که گدایی چون من را به بارگاه پذیرفته اید تا در اندازهی بضاعت خود عرض ارادت کنم. هرچند که هرگز زبان، دِین دل را ادا نمیکند و سخن راستین دل را آنگونه که هست، بیان نمیکند.
مولا جان از آن هنگام که به خاطر دارم، آن هنگام که پدر و مادر به شوق برخاستنم از زمین، یا علی میگفتند، طوطی وار آموختم که هنگام برخاستن، یا علی بگویم. مولای من، یا علی جان... ای که معنای نامتان بلندمرتبه است، حالا دانستهام که برای رسیدن به بلندی، باید نام بلندتان را صدا کرد. باید برای برخاستن از پستی دنیا، دست به دامان شما شد و یا علی گفت و به آسمان برخاست.
ای علّو انسانیت، یا علی، دستان پاک پیامبر دست بیعت شما را فشرده و برآورده تا خلق ببینند و بدانند که از بیعت با شما میتوان به اوج رسید. بیعت مرا بپذیرید که هرگز قانع به کم نبودهام ای بزرگترین سهم بشر از خدا.
مولای من، عید پادشاهی شما بر تمام زمینیان و آسمانیان، مبارک. در این عید، عیدی ویژه از شما میخواهم. اینکه برای همیشه مرا شیفتهی خود نگه دارید...
از اینکه دل ناقابل من را خانهی عشق پاکتان دانستهاید سپاسگزارم. جان عالم به فدایتان. عیدتان مبارک
#دلنوشته ای به پدر❤️❤️❤️❤️
#خانم فاطمه حسینی
پناهگاه امن خانه
شانه هایت ستون محکمی است
پناهگاه امن خانه را دست در دستانم که
میگذاری خون گرم آرامش در کوچه
رگهایم میدود
در برابر طوفان های بیرحم زندگی
می ایستی آن چنان که گویی هر روز
ازگفت وگوی کوهستانها باز می آیی
لبخند پدرانه ات تارها ی اندوه را از همه
می دراند تویی که صبور یات دلهای
ناامید را سپیده دم امیدواری
است مرام نامه دریا را روح وسیعت
به تحریر می آید
آن هنگام که ابرهای دلتنگی پنجره های خانه راباران می پاشند
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلند ت را آرزو منداست
پشت گرمی من پشتم به تو گرم است
نمیدانم اگر تو نبودی زبانم چطور میچرخید
صدایت نزنم راستش را بخواهی گاهی حتی وقتی با تو کاری ندارم برای دل خودم صدایت میزنم بابا آنقدر با دستهایت انس گرفتم که گاهی دلم
لک میزند دستانم را بگیری
هر بار دستانم رامیگیری خیالم راحت میشود میدانم که هوایم را داری ومن میان ازدحام غریبی گم نمیشوم وتو هیچ وقت دستم رارها نمیکنی
#پویش_خانواده_مهدوی
#خانم بهاره سادات حسینی
#دلنوشته
ای منتظر قیام و ای قائم منتظر
سلام بر تو که در انتظار سیصد و سیزده کبوتر مشتاق بین رکن و مقام می ایستی
سلام بر تو هنگامی که بر مسند حکومت حق و عدالت می نشینی...
سلام و درود بی پایان همهی ملائک و صالحین بر تو و بر پدرانت باد
سلام بر تو وسلام برسالارکربلا امام حسین (ع)
آقا جان چشم هایم را بدرقه نگاهتان میکنم وقلبم را فرش قدم هایتان
آقا بیا ای منتقم خون حسین(ع) ودل شادمان کن با آمدنت,بگذار دلهای مرده ما با آمدنت زنده شوند
چقدر صبح ها را عاشقانه دوست دارم وقتی که روزم را با سلام به شما آغاز میکنم
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است...
ای مطلع تمام غزلهاي گمشده اي تجلي حضور خرداد زمين اي آفريننده يقين ما در شبهاي تاريك و سياه در كوره راههاي لغزنده قرنها به انتظارت لحظه شماري ميكنيم بيا سياهي را به سپيده دم نقره فام مبدل ساز! بيا كه در پرتوهاي طلايي نورت همه چيز آرامش پذيرند...
🆔:@zeinabyavaran313
سلام
دلنوشته حجاب و عفاف
از معبودم سپاسگزارم که نعمت حجاب و انشاءالله عفاف را ارزانی ام داشته
چادرم را که بر سر میکنم، حس میکنم میان بهشت هستم.چقدر دوستش دارم چادرم را........
همین چادر، همین عفاف و حجاب بهشت من است و من با آنها بهشت در همین دنیا را تجربه میکنم. چادرم را که بر سر میکنم، حس میکنم خدا رخت عاشقی را بر تنم پوشانده و مرا در راه خود قرار داده. بله من با پوشیدن چادرم احساس می کنم که عاشقی محض درونم را فرا گرفته و مرا به سمت خدا می کشاند، من با این چادر عشق به خدا را در سراسر وجودم احساس میکنم، حس میکنم که عشق او مرا احاطه کرده و مرا به سمت خوشبختی و سعادت هدایت می کند. من هم می توانم چادر را از سر بردارم، من به هیچ اجبار و زوری این کار را نکرده ام اما چرا وقتی که با آن احساس بهشتی بودن به من دست می دهد، حسی خداگونه در سراسر وجودم موج میزند آن را از سر بدارم و خودم را از این لذت محروم کنم؟ من به دیگران کاری ندارم، آنها هر چه که میخواهند بگویند آزادند من با خود و روحیاتم کار دارم. من نه از سر اجبار و نه از سر عمل به قانون بلکه تماما به خاطر عشقی که در قلبم است حجابم را حفظ میکنم.
دوست دارم همچون فاطمه س همچون زینب س و چونان بهترین زنان عالم محجوب باشم
#حجاب_فاطمی
خانم مژگان دستجردی
#دلنوشته
🆔:@zeinabyavaran313
شمیم خانواده
#متن #جمله #دختر_قشنگم دختر نازنینم عاشقانه دوستت دارم فقط یادت باشد امروز که دختری در آینده مادر
#دلنوشته
#متن
#جمله
یاکریمه اهل بیت و یا خواهر امام رئوف به یمن میلادتان ، ذره ذره نور میشویم و قطره قطره حضورو دل را به سرای کرامتتان دخیل میبندیم تا در روز مقدس تولدتان ، با دست های پاکتان تطهیر شویم
بانو ! روز میلاد تو ، کبوترانه مهمان حرمت می شوم ،دانه های عشق از صحن و سرایت برمی چینم و دور تا دور گنبد طلایی ات می گردم و این گونه جشن می گیرم.
پیش از خورشید ، گنبد طلایی توست که هر روز طلوع می کند.
صبح شهر قم مدیون توست؛ مدیون خورشیدی که شب نیز بر فراز شهر آشکار است.روز میلاد تو ، کبوترانه مهمان حرمت می شوم.
جشنی است که همه در آن دعوتند؛ کوچک و بزرگ ، پیرو جوان؛دور تا دور حرم تو چرخ می زنند و چرخ می زنند و نگاه مهربان و نوازشگر تو ، پر و بال دلشان را نوازش
می کند.
زیارت نامه خواندنِ این روز ، حال و هوای دیگری دارد.
روز میلاد توست و تو روشنی به ما هدیه می دهی و ما با دستانی پر از روشنی ، از این حُسن بازمی گردیم؛با دل هایی که در حوضچه چشمانمان با آب دیده تطهیر شده است.روز میلاد تو هر روز در ما تکرار می شود ، ای تکرار روشنی در روح و روان ما!
مثل بهار ، ناگهان می رسی همه پنجره ها را به آغوش باغچه ها می کشانی.با آمدنت ، بهار بر شانه ابرها می ایستد و همه درختان گمشده را فریاد می زند.
وقتی از تو می نویسم ، کلمات می خواهند از خوشحالی بال در بیاورند.تو که متولد شدی ، خاک ، خشکسالی را فراموش کرد و همه شعرها شکوفه دادند.
تو که آمدی ، آسمان در حاشیه امن لبخندهای تو به باران نشست و صدایت را همه رودخانه ها آواز کردندتا در گوش همه درختان بخوانند.
تو که آمدی ، همه ترانه ها عاشقانه شدند و شعرها از لبخند شروع شدند.
تو که لبخند زدی همه آیینه ها شکوفه دادند و خاک درخت شد و شعله ها باران رحمت.
ارسالی زینب خانم دل افکار🤩🤩
#اربعین
#دلنوشته
🏴 اولین بار است...
اولین باری است که پایم را در جادهای میگذارم که میگویند به آسمان ختم میشود...
هیچ وقت فکر نمیکردم خاک، اینقدر مقدس باشد که یک مشت غبار، بغضم را اینطور بفشارد.
راه میافتم.
با کفشهایی که خیلی زود از نفس میافتند!
با دلی که تازه یاد میگیرد چطور بلرزد برای چیزی فراتر از خودش...
صدای مردی که نام حسین را میبرد از دور میپیچد توی جانم.
نمیشناسمش، اما دلم میخواهد پشت سرش راه بروم.
یک پیرزن عراقی یک لیوان آب دستم میدهد.
دستم میلرزد.
او با چه زبانی به من میگوید: خوش آمدی؟
با نگاهش؟ با دست پینهبستهاش؟
یا با بغضی که مثل من، قورتش داده؟
نذرها عجیباند.
یکی لقمه میدهد،
یکی دوشش را،
یکی گریهاش را...
و من نمیدانم نذر کنم کدام تکهی خودم را که کمتر آلوده باشد
تا دیروز فکر میکردم اربعین یعنی پیادهروی، یعنی عزاداری،
اما حالا...
میفهمم اربعین یعنی پیدا کردن خودت در میان جمعیتی که همه آمدهاند،
تا یک «تنها مانده» را تنها نگذارند.
این راه، راه رفتن نیست...
یک جور افتادن است.
افتادن از من قبل،
تا رسیدن به حریمی که بوی عطر خون میدهد.
جایی که خاکش روضه میخواند و آسمانش، بغض هزارساله را گریه میکند.
و من...
همینجا، کنار اولین پرچم،
دل دادهام به نوری که از کربلا برمیخیزد،
تا شاید در آن بیفتم و دوباره بلند شوم...
✍️ زهرا حاجیزاده
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
🔸کانال شمیم خانواده
به ما بپیوندید👇
🆔 @zeinabyavaran313