✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔:@zeinabyavaran313
1_301562170.mp3
5.77M
#تلنگری 💌
غذای لذیذیاست، یادِ تو ...
خوشطعم و خوشرنگ و خوشبو!
و مهمانیِ رمضان، ماه جمع کردنِ سفرههای حیوانی، و نشستن بر سفرهی رنگرنگِ انسانی است💫...
مراقب باشیم رمضان، به هر بهانهای، گوشهی سفرهی یادش را رها نکنیم.
#استاد_شجاعی 🎤
🆔:@zeinabyavaran313
📝 یک نسخه باحال برای خودسازی
✅ ماه رمضان فرصتی عالی برای اجرای این برنامه
🆔:@zeinabyavaran313
🔰 قرآن دستور زندگی و یک سرچشمه تمام نشدنی است
🔻 رهبر انقلاب در سخنان زنده تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم:
قرآن کتاب زندگی است. اگر آحاد بشر قواعد زندگی را با قرآن تطبیق کنند، سعادت دنیا و آخرت نصیب آنها خواهد شد. مشکل ما این است که ما زندگی را با قواعد قرآن تطبیق نمیدهیم؛ مثل کسی که به پزشک مراجعه میکند و نسخهی پزشک را میگیرد، لکن به این نسخه عمل نمیکند؛ این مراجعه به نسخهی پزشک بدون عمل به نسخه اثری نخواهد داشت. امروز وضع ما این جوری است.
قرآن هم کتاب معلّم و معرفت است؛ یعنی دل را و اندیشهی انسانی را سیراب میکند. قرآن برای آن کسانی که اهل معرفتآموزی هستند یک سرچشمهی تمامنشدنی است. لکن علاوه بر اینها، قرآن دستور زندگی هم هست. ۹۹/۲/۶
🆔:@zeinabyavaran313
🔰 اگر فقط یکی از دستورات کاربردی قرآن را رعایت کنید، خواهید دید چه اتفاقی خواهد افتاد
🔻 رهبر انقلاب در سخنان زنده تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم:
🔹 بخشی از دستورات کاربردی قرآن مربوط است به مناسبات اجتماعی؛ مثلاً غیبت نکنید. این، مناسبات اجتماعی را تنظیم میکند. شما وقتی غیبت میکنید، دل خودتان و برادرانتان را چرکین میکنید؛ واقعیّت یک برادر و خواهر مؤمنی را که پنهان است، بیخودی به رخ این و آن میکشید؛ یک کار غلط و نادرست! او هم نسبت به شما ممکن است این کار را بکند. این، زندگی و روابط اجتماعی را از نظم صحیح خارج میکند.
🔹 یا در قرآن میگوید اگر با کسی مخالفید، این موجب بیانصافی دربارهی او نشود. این یک دستور کاربردی است. شما ممکن است با کسی مخالف باشید؛ امّا این موجب نشود در آنجایی که حق با او است، این حق را پنهان کنید یا بیانصافی کنید.
🔹 [یا میفرماید] در امانت خیانت نکنید. امانت فقط پولی نیست که شما دست بنده دارید؛ مقام و مسئولیّتی هم که به وسیلهی شما به من داده شده امانت است. اگر چنانچه این امانت را درست عمل نکنم، این خیانت در امانت است. شما ببینید اگر همین یک دستور را ما عمل بکنیم، چه اتّفاقی خواهد افتاد! ۹۹/۲/۶
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه از ماه مبارک رمضان بیشترین بهره را ببریم؟
🔰یک ماه رمضان میتواند تمام کاستیها را جبران کند!
🔻 #حجت_الاسلام_پناهیان
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 رمز تربیت فرزندان
🔴#استاد_عالی
🆔:@zeinabyavaran313
1_304192290.mp3
2.93M
🎙شرح دعای روز #دوم ماه مبارک رمضان
🔰 با صدای موسوی قهار
🔰و شرح آیتالله #مجتهدی تهرانی(ره)
🆔:@zeinabyavaran313
با سلام خدمت همه دوستان عزیز
در ماه مبارک رمضان هر روز از ساعت ۱۱ تا ۱۱:۴۰ با برنامه ویژه خانواده در رادیو معارف همراه باشید.
🆔:@zeinabyavaran313
پاسخ های صحیح مسابقه سلام برابراهیم:
سوال ۱- ج
سوال۲-الف
سوال۳-ج
سوال۴-د
سوال ۵-ب
سوال۶-د
سوال۷-الف
سوال۸-ب
سوال۹-د
سوال۱۰-الف
سوال۱۱-الف
سوال۱۲-ب
برندگان مسابقه به قید قرعه:
۱- خانم غفاری به کد ملی ۳۷۸۱۱۴۰۰۹۱🎁
۲-آقای رستمی به کد ملی ۴۲۷۱۵۵۹۱۲۱🎁
۳-خانم بهرامیان به کد ملی ۴۲۷۲۰۶۱۸۰۱🎁
🆔:@zeinabyavaran313
با سلام و احترام
مرکز فرهنگی خانواده گروه
کافه دختران را🎁 (با جوایز ویژه)🎁جهت
دور همی دخترانه ویژه دختران
بالای ۱۲ تا ۱۶سال در اپلکیشن شاد ایجاد نموده است.
جهت عضویت در گروه به خانم کرمی۰۹۱۹۱۴۲۳۴۴۰ پیام دهید.
🆔:@zeinabyavaran313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔:@zeinabyavaran313
🔵٩ توصیه عالی از مرحوم آيت الله كشميرى برای ماه مبارک رمضان:
🔻 کمیتگرا نباشید
١- "کمیت گرا نباشید؛ کیفیت جو باشید!"
دنبال ختم آیات و ادعیه نباشید؛ بلكه در پی هضم آنها باشید! غذای اندک را خوب بجوید تا جزء جان تان شود. بزرگترین مشکل ما قشرینگری به دین و شریعت است. با خود فکر کنید آنقدر در سال های قبل با ولعِ زیادخوانی اعمال انجام دادید، به کجا رسیدید؟!
آغاز ماه رمضان حتماً نیت کنید فقط براى الله روزه بگیرید؛ فقط الله! آداب روزهداری را تا آنجا که نشاط دارید، انجام دهید:
🔻٢- تفکر
حتماً دقایقی از ساعات رازآمیز روزهداری خود را به برترین عبادت اختصاص دهید و آن هم چیزی نیست جز «تفکر»! با خود و خدای خود خلوت کنید.
خصوصاً به نوع رابطه حضرت حق با خودتان بیندیشد؛ امید است ابوابی از معرفت به رویتان باز شود.
🔻٣_ یکی از مهمترین حالات بندگی خصوصاً در ماه رمضان، حالتی است که توصیهى مؤکد نبی مکرم است و آن «سجده طولانی» است.
فقط خدا و اولیاء الهی میدانند هنگام سجدهى عبودیت چه بارانی از ابر رحمت و چه برکاتی از عالم ربوبیت بر سر شما میبارد. حتماً در روز یک سجدهى طولانی داشته باشید.
🔻۴- حتیالمقدور در خانه خود افطار کنید؛ حتی در مساجد افطار نکنید.
بگذارید برکت افطار و دعای مستجاب لحظهی افطار به خانواده و خانهى شما تعلق گیرد.
در ضمن، هنگام افطار دِلال کنید!
"دِلال يعنى ناز کردن"
هنگام افطار برای خدا ناز کنید! چون براش روزه گرفتید وحضرتش خوان کرم گسترده؛ لقمهى اول را نزدیک دهان ببرید، اما نخورید! دعا کنید؛ یعنی به خدا عرض کنید: "اگر حاجتم را بدی، افطار میکنم!"
این حالت معجزه میكند!
🔻۵- رمز ماندگاری در ضیافت الهی رمضان کیمیای«حُسن خلق» است.
با فرزندان، خویشان و دوستان خود با اکسیر حسن خلق و مهربانی برخورد کنید. لحظهى عصبانیت و خشم شما همان لحظه اخراج شما از این مهمانی الهی است!
🔻۶- کشتی رؤیایی رمضان سوار بر امواج دریای «اشک» به ساحل نجات می رسد! از خدای سبحان در این ماه خصوصاً اسحار سحرآمیز آن اشک و گریه درخواست کنید.
🔻۷- از ابتدای ماه رمضان باید هدفگذاری شما "لیلة القدر” باشد که جان رمضان است.
در این خصوص، سخن زیاد است؛ لکن، «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز» فقط سعی کنیم شب قدر در ما واقع شود نه در ماه!
🔻۸- این ماه ماه «ربیع القرآن» ماست.
در این بهار قرآنی هرروز یک آیه را انتخاب کنید و تا افطار به طور متناوب تلاوت و در پیرامون آن تدبر نمایید. امید است دم دمای افطار آن آیه برای شما پرده از رخسار بردارد!
🔻۹- در سراسر ماه رمضان توجه شما به روزهدار حقیقی و انسان کامل یعنی امام عصر نباید منقطع شود.
🆔:@zeinabyavaran313
🌷 امام سجاد علیه السلام:
برای هر روزه داری هنگام افطارش یک دعای مستجاب است.
📗اقبال الاعمال ج۱ ص۲۴۴
✅ باهمدیگه عهد ببندیم هرشب لحظه افطار دعا برای فرج رو از یاد نبریم
اللهم عجل لولیک الفرج
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توصیه آیتالله #مجتهدی تهرانی برای ماه مبارک رمضان☝️
🔸روزه صورت شیطان را سیاه میکند...
🆔:@zeinabyavaran313
1_306821372.mp3
3.13M
🎙شرح دعای روز #سوم ماه مبارک رمضان
🔰 با صدای قاسم موسوی قهار
🔰 و شرح آیت الله #مجتهدی تهرانی(ره)
🆔:@zeinabyavaran313
📣توجه توجه📣خبرخوب📣توجه توجه📣
🌺به اطلاع شما عزیزان همراه در کانال شمیم خانواده می رساند:
مرکز فرهنگی خانواده در نظر دارد از روانشناسان و کارشناسان مجرب مرکز برای پاسخگویی به سوالات و مشکلات شما در زمینه های:
🔑✨روابط زوجین
🔑✨تربیت فرزند
🔑✨مشاوره تحصیلی
🔑✨مدیریت استرس(به خصوص در شرایط کرونایی)
و..
استفاده نماید.
لذا از شما عزیزان تقاضا می شود سوالات خود را در طول هفته به آی دی کانال Azizi_313 @ ارسال نمایید تا در روزهای دوشنبه هر هفته پاسخ های خود را در کانال از زبان کارشناسان ما دریافت نمایید.
مرکز فرهنگی خانواده
🆔:@zeinabyavaran313
سوال یکی از دوستان عزیز👇👇👇👇
سلام وقت بخیر دخترم ۱۰ سالشه نمازاشو می خونه ولی آخر آخر وقت یعنی ۵دقیقه مونده به اتمام وقت. معمولا توی کارای دیگش هم اینجوریه مثلا تکلیفش رو هم تا اونجا که می شه به تاخیر میندازه در مورد نمازش باید چکار کنم؟
پاسخ جناب آقای یارمحمدی👇👇👇
🆔:@zeinabyavaran313
با سلام
افرادی که معمولا کارهای خود را با تاخیر انجام می دهند (با تاخیر ولی انجام می دهند)، نشان دهنده این است که در چنین خانواده ای القا به جای آموزش در پیش گرفته شده است و میزان انگیزه لازم برای شخص یک انگیزه بیرونی است و نه درونی. لذا برای این افراد لازم است که میزان انگیزه درونی ایجاد شده بشتر از انگیزه بیرونی گردد. برای افزایش میزان انگیزه درونی برای کودکان و نوجوانان کاهش القا و دادن میزان از استقلال در انجام دادن کارها لازم است. برای این امر به چند عامل مهم باید توجه گردد:
1. به کودک و نوجوان حق انتخاب قائل شده و سعی شود که به انتخاب او حتی انجام دادن عمل در زمان های پایان احترام گذاشته شود و از القای مستقیم و توبیخ و سرزنش خوددرای بعمل آید.
2. بعد از انجام دادن، رفتار مورد نظر با تقویت یعنی تشویق همراه گردد (برای رفتارهای مختلف تشویق های مختلفی نیاز است و معمولا تشویق به گونه ای انتخاب گردد که با خواسته های کودک همخوانی داشته باشد و بلافاصله بعد از رفتار و فقط برای همان رفتار و با گفتن عین رفتار و مخلوط کردن آن با رفتارهای دیگر تشویق انجام گیرد.)
3. در مرحله او از هر گونه سرزنش و مقایسه کردن کودک با خود و سایر کودکان خودداری بعمل آید.
4. رد بحث ها و گفتگوهای خانوادگی در زمینه مسئله مورد نظر از کودک نظر خواسته شده و به نظرات او با دیده احترام و تایید و در برخی موارد با تصحیح نگریسته شود.
5. در کارهای انتخابی به جای فشار بر کودک که حتما باید فلان کار انجام گیرد، او را بین دو کار مخیر کنید و هر کدام را انتخاب کرد احترام بگذارید، مثلا نماز را اول وقت می خوانی یا قران را، نماز را قبل از اتمام درس های می خواهی بخوانی یا بعد از تمام کردن آن ها، نماز را بعد از بازی می خوانی یا قبل از آن. نماز را بعد از ناهار می خوانی یا بعد از آن. در ا ین صورت کودک هم به خود حق انتخاب قائل شده و هم با انتخاب کردن سعی می کند یکی را انجام دهد.
آقای یارمحمدی(روانشناس مرکز فرهنگی خانواده)
🆔:@zeinabyavaran313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔:@zeinabyavaran313