eitaa logo
یادداشت‌💌✍
365 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
106 ویدیو
13 فایل
📚۱عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) ۲روش‌های آموزش صید مروارید علم ۳زمزمه‌ قلب من ۴بر دین‌حسین علیه‌السلام ۵ره‌آورد پژوهش۲ ۶تاریخگذاری روایات وحی ✍️نجمه‌صالحی: نویسنده و پژوهشگر، مدرس‌حوزه و دانشگاه سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعیت ... واقعیت، تلخ‌تر از شکست بازی ایران و امریکا، غصه و دردی بود که بعد از بازی از صدای هلهله و شادی و بوق و کرنای خیابان، به سراغم آمد! ( هر چند قطعا می‌دانم که تعدادشان به نسبت مردم ایران بسیار اندک است). غصه از اینکه چقدر آدم‌ها می‌توانند غافل باشند که علیه وطن و ریشه خود این اقدام را انجام دهند. نمی‌دانم این شادی ریشه در رذالت داشت یا جهالت!؟ شاید هر دو، نمی‌دانم! بعد که کمی فکر کردم یادم آمد نه تنها تاریخ ایران بلکه تاریخ جهان بارها شاهد این رفتارها بوده است! گاه از روی جهالت (خطای شناختی) و گاه از روی عناد و دشمنی، گاه بی ریشگی، گاه منفعت طلبی و گاه خیانت. مگر نه اینکه وقتی کودتای انگلیسی _ آمریکایی ۲۸ مرداد سال ۳۲ دولت ملی و قانونی مصدق را سرنگون کرد، عده ای در داخل برایشان سوت و کف زدند!؟ . مگر نه اینکه بسیاری از حرکت‌ها و جنبش‌های آزادی‌بخش با خیانت افراد به ظاهر خودی و دوست، شکست خوردند؟! گاندی وقتی حرکت ضد استعماری خودش را آغاز کرد یکی از مشکلاتش همین گروه خائن و وطن فروش بود! همچنین نلسون ماندلا و تمام جنبش‌های رهایی بخش تاریخ! حال که دقت می‌کنم می‌بینم این خودباختگان به قول جلال، هرهری مذهبِ التقاطیِ بی‌اصالت پدیده جدیدی نیستند! گاه در موقعیت یک فرد معمولی بروز می‌کنند و گاه در جایگاه یک فرد به ظاهر فرهیخته و اندیشمند! گاه در کسوت عوام و گاه در کسوت خواص! گاه در جامهٔ یک کارگر و گاه در لباس یک سلبریتی که با پشتوانه شهرت ضریب می‌گیرد و تصاعدی شیوعی طاعونی پیدا می‌کند .( همین طور است بصیرتمندی که طبقه و شغل و عوام و خواص نمی‌شناسد!) نمی‌دانم آیا برای این احمد کسروی‌ها و تقی‌زاده ها علاجی وجود دارد!؟ البته که به آگاهی و بیداری آن کارگر و آدم معمولی بیشتر می‌توان امید داشت! چند شب پیش شبکه نمایش فیلم سینمایی مالکوم ایکس را برای چندمین بار به نمایش درآورد اما دیدنش خالی از لطف نبود! دیالوگی که در اواسط فیلم بین مالکوم و یک فرد سیاه پوستِ ( نماینده سفید پوستها) رد و بدل شد نقطه عطف فیلم محسوب می شد( که گره از خیلی وقایع تاریخ باز می کند!) . وقتی فرد سیاه پوست از او می پرسد که چرا سیاهان را علیه نظام سفید پوستان تهییج می کند!؟ ، مالکوم در جواب می گوید: اگر این سوال را یک سفید پوست می‌پرسید می‌گفتم نسبت او به ما مثل نسبت یک گرگ به بره است، اما این سوال را یک سیاه پوست به ظاهر تحصیلکرده و تا حدی موجه در جامعه سفید پوستان پرسیده است!. در جواب می گوید : " برده‌ها دو دسته بودند برده‌های مزرعه و برده‌های خانه. برده‌های مزرعه مورد بیگاری، استثمار و ظلم بودند و در اثر فشار زیاد از هر فرصتی برای رهایی و فرار استفاده می‌کردند اما برده‌های خانه در خانه اربابان در زیرزمین یا اتاق زیر شیروانی زندگی می‌کردند، لباسی برای پوشیدن داشتند و غذایی برای خوردن( ته مانده غذای اربابان رو می خوردند!! ) و از وضع زندگی خود راضی بودند ارباب را بیشتر از خود ارباب دوست داشتند و خود را برای ارباب به آب و آتش می‌زدند. در صورت فوت او مطیع ارباب جدید بودند اگر کسی به آن‌ها می‌گفت: تو برده‌ای و مورد ظلم واقع شدی بیا فرار کن تا آزاد شوی! با تعجب می‌گفت چرا فرار کنم؟ من زندگی خوبی دارم! در انتها مالکوم به آن سیاه پوست می‌گوید : ما هنوز برده خانگی داریم..." آری ما هنوز برده خانگی داریم که به نوکر مآبی و خود حقیر بینی خو کرده‌اند و رضایت دارند! به قول هریت تابمن(خانمی که سازمانی مخفی و زیر زمینی را برای نجات بردگان ایجاد کرده بود ) : " سخت‌ترین مرحله کار ، قانع کردن یک برده به این بود که تو برده نیستی و می توانی آزاد باشی..." ✍️سمیه محسنی پ.ن:نوشته یکی از دوستان تاریخی خوش‌فکر و خوش‌قلم من که دعا می‌کنم انشاالله به زودی کانال تحلیل و یادداشت خودش رو افتتاح کنه، دعا کنید راضی بشه🙂 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
واقعیت ... واقعیت، تلخ‌تر از شکست بازی ایران و امریکا، غصه و دردی بود که بعد از بازی از صدای هلهله
ممنون از دوستانی که این یادداشت خوب را خواندند و در گروه‌های مختلف منتشر کردند🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
38.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ☑️ سه سال در سه دقیقه 👆👆👆 ✍ نگاهی اجمالی به فعالیت جهادی_رسانه‌ای نویسندگان حوزوی ✨ ما نویسندگان حوزوی از دل بی‌مهری‌ها سر برآوردیم و جوانه زدیم... 🍃حالا دیگر سبزتر می‌شویم، تنومند و پرجوهر... 🌱 و برای هر همسایه‌‌ای قلم می‌کاریم به بهانه‌ی درو کردن واژهای نور و معنا. تا تا می‌مانیم کنار هم... 🙏 صد سپاس از صبوری فرد فرد حاضر در این نوشته‌گاه همت و حمایت 1⃣ در کانال نویسندگان حوزوی 2⃣ در تحریریه مدادالفضلاء 3⃣ در تحریریه مجتهده امین 4⃣ در گروه نویسندگان جبهه انقلاب 5⃣ در قرارگاه کوچک جهاد روایت 🎞 تهیه و تدوین: مهدیار اسفندیار https://eitaa.com/joinchat/3931373574Cca376c3815 @HOWZAVIAN
🍃فریاد طبیعت ... پاییز، آسمان کبود، درختان سر به فلک کشیده، برگ‌های رنگارنگ، گل‌های خشکیده بر ساقه، شمشادهای سبز، چمن‌های کوتاه و بلند آفت دیده، بوی دود، بوی برگ‌های خیس، بوی خاک آب خورده‌، همه از چیزی فریاد می‌زنند، همه از کسی فریاد می‌زنند! فریادشان از وجود چیزی است، امید، امید به تغییر، امید به نوشدن! فریادشان از وجود کسی است، وجود خدایی را فریاد می‌زنند که خالق رنگ‌ها و نقش‌ها و زیبایی‌هاست! خدایی که در دل دانه‌ها و گیاهان و درختان و برگ‌هاست و به خوب زیستن ما امید دارد! برای همین است که می‌گوید« یا ایها الذین آمَنوا....آمِنوا» چقدر حرف دارد این طبیعت زیبا... . 🍃الحمدلله علی کل حال🍃 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یخ در بهشت هشتم امروز صحن‌های حرم امام رضا علیه السلام و آب‌خوری‌ها یخ زدند و این‌گونه یخ در بهشت واقعی در بهشت رضا علیه السلام پدیدار شد! ۱۴۰۱/۹/۱۳ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧 غافلگیری بارانی با عجله داشتم بیرون می‌رفتم، باید کاری انجام می‌دادم، در دلم غرغر می‌کردم چرا من!؟ تا در را باز کردم و زمین خیس و آسمان کبود را دیدم، دلم غنج رفت، فراموش کردم چند ثانیه قبل چه می‌گفتم! باران که می‌بارد انگار بغض فرو خفته آسمان می‌ترکد، دوستش دارم چون زلال است، بی غل‌ و غش! آمدنش نوید حال خوب دارد برایم، انگار به آغوش می‌کشم او را، چقدر ذوق کردم از آمدنش! چشمان آسمان خیس است با اشک‌هایش صورت زمین را می‌شوید! برگ‌های درختان از آب باران سنگین شده‌اند، پرنده‌ها دیگر روی برگ‌ها نمی‌نشینند، انگار منتظر رفتن باران هستند! کاش برایشان چتری می‌ساختم تا منتظر رفتن باران جانم نشوند! از سر و روی برگ‌ها آب سرازیر می‌شود، بوی باران، بوی زندگی، با آمدنش حیاتی دوباره به کالبد زمین دویده! زیر این آسمان زیبا، روی زمین خیس، راه رفتن می‌طلبد! این هوا نفس عمیق کشیدن می‌طلبد! خیس شدن و گِلی شدن کفش و چادر و دست کشیدن به گِل‌های خیس و خلاصه شادی‌های یک روز بارانی را می‌طلبد! یادش بخیر دویدن در خیابان خیس بارانی، جیغ کشیدن با دهان باز، با شاخه های خیس بازی کردن و پا در چاله‌های پر آب گذاشتن و سروصدا ... کاش نبودند بعضی از محدودیت‌های دست و پاگیر! ✍️نجمه صالحی ۱۴۰۱/۹/۱۴ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
✴️ غافلگیری بارانی ✍️ نجمه صالحی با عجله داشتم بیرون می‌رفتم، باید کاری انجام می‌دادم، در دلم غرغر می‌کردم چرا من!؟ تا در را باز کردم و زمین خیس و آسمان کبود را دیدم، دلم غنج رفت، فراموش کردم چند ثانیه قبل چه می‌گفتم! باران که می‌بارد انگار بغض فرو خفته آسمان می‌ترکد، دوستش دارم چون زلال است، بی غل‌ و غش! آمدنش نوید حال خوب دارد برایم، انگار به آغوش می‌کشم او را، چقدر ذوق کردم از آمدنش! چشمان آسمان خیس است با اشک‌هایش صورت زمین را می‌شوید! برگ‌های درختان از آب باران سنگین شده‌اند، پرنده‌ها دیگر روی برگ‌ها نمی‌نشینند، انگار منتظر رفتن باران هستند! کاش برایشان چتری می‌ساختم تا منتظر رفتن باران جانم نشوند! از سر و روی برگ‌ها آب سرازیر می‌شود، بوی باران، بوی زندگی، با آمدنش حیاتی دوباره به کالبد زمین دویده! زیر این آسمان زیبا، روی زمین خیس، راه رفتن می‌طلبد! این هوا نفس عمیق کشیدن می‌طلبد! خیس شدن و گِلی شدن کفش و چادر و دست کشیدن به گِل‌های خیس و خلاصه شادی‌های یک روز بارانی را می‌طلبد! یادش بخیر دویدن در خیابان خیس بارانی، جیغ کشیدن با دهان باز، با شاخه های خیس بازی کردن و پا در چاله‌های پر آب گذاشتن و سرو صدا ... کاش نبود بعضی از محدودیت‌های دست و پاگیر! @HOWZAVIAN
یادداشت‌💌✍
✴️ غافلگیری بارانی ✍️ نجمه صالحی با عجله داشتم بیرون می‌رفتم، باید کاری انجام می‌دادم، در دلم غرغر
سلام و‌نور وقت بخیر🍂🍃 قابل توجه همراهان عزیز این کانال خوب را دنبال کنید، یادداشت‌های علمی در زمینه‌های مختلف ادبی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی و...به اشتراک می‌گذارند. یاعلی @howzavian ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
🍂🍂رقص میان ابرها دستانم مانند چوب، خشک شده و چشمانم درد گرفته است. این باد تنم را می‌لرزاند و دل و جرأتم را با خود می‌برد و من بدون آن نمی‌توانم چشم باز کنم و دستانم را رها. آخرین تصویری که در قاب چشمانم نقش بست شاخه‌های درخت بود که مثل گیسوان شانه نکشیده دخترکی در هم پیچیده بود و برگ‌ها و شکوفه‌هایی گل‌سرهای این موی ژولیده، شده بودند. با اولین لگد پسر بچه‌ای که به این سر ژولیده خورد و چند شکوفه روی زمین افتاد، تنم لرزید، چشمانم را بستم و دستم را با تمام توان در وجود یک برگ تازه نفس، دور تارِ مویی حلقه کردم و هنوز می‌فشرمش. حالا در اتوبان تنم تردد باد سرد پاییزی را حس می‌کنم و صدای رگ و ریشه های خشکیده‌ام را می‌شنوم، دوباره سر ژولیده می‌لرزد! دوباره صدای خنده بچه‌ها سرم را به درد می‌آورد و دلهره را مهمان دلم می‌کند. لگد پاهای کوچک چند پسربچه تن تنومند درخت را می‌لزاند. ترس در تنم چرخی می‌زند. محکم شاخه را با دستانم می‌فشرم و تن خشکیده و پوسیده‌ام از هم می‌پاشد مثل بلوری که از طبقه دهم ساختمان به زمین می‌افتد و هر تکه از جان و تنم در میان ابرها شروع به رقصیدن می‌کند! ✍️فاطمه خانی حسینی ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60