🍃فریاد طبیعت ...
پاییز، آسمان کبود، درختان سر به فلک کشیده، برگهای رنگارنگ، گلهای خشکیده بر ساقه، شمشادهای سبز، چمنهای کوتاه و بلند آفت دیده، بوی دود، بوی برگهای خیس، بوی خاک آب خورده، همه از چیزی فریاد میزنند، همه از کسی فریاد میزنند!
فریادشان از وجود چیزی است، امید، امید به تغییر، امید به نوشدن!
فریادشان از وجود کسی است، وجود خدایی را فریاد میزنند که خالق رنگها و نقشها و زیباییهاست!
خدایی که در دل دانهها و گیاهان و درختان و برگهاست و به خوب زیستن ما امید دارد!
برای همین است که میگوید« یا ایها الذین آمَنوا....آمِنوا»
چقدر حرف دارد این طبیعت زیبا... .
🍃الحمدلله علی کل حال🍃
#ستاره
#خدا
#وخدایی_که_در_این_نزدیکیست
#جمعه
#امام_زمان
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یخ در بهشت هشتم
امروز صحنهای حرم امام رضا علیه السلام و آبخوریها یخ زدند و اینگونه یخ در بهشت واقعی در بهشت رضا علیه السلام پدیدار شد!
#ستاره
#امام_رضایی_ام
۱۴۰۱/۹/۱۳
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🌧 غافلگیری بارانی
با عجله داشتم بیرون میرفتم، باید کاری انجام میدادم، در دلم غرغر میکردم چرا من!؟
تا در را باز کردم و زمین خیس و آسمان کبود را دیدم، دلم غنج رفت، فراموش کردم چند ثانیه قبل چه میگفتم!
باران که میبارد انگار بغض فرو خفته آسمان میترکد، دوستش دارم چون زلال است، بی غل و غش! آمدنش نوید حال خوب دارد برایم، انگار به آغوش میکشم او را، چقدر ذوق کردم از آمدنش!
چشمان آسمان خیس است با اشکهایش صورت زمین را میشوید! برگهای درختان از آب باران سنگین شدهاند، پرندهها دیگر روی برگها نمینشینند، انگار منتظر رفتن باران هستند! کاش برایشان چتری میساختم تا منتظر رفتن باران جانم نشوند!
از سر و روی برگها آب سرازیر میشود، بوی باران، بوی زندگی، با آمدنش حیاتی دوباره به کالبد زمین دویده!
زیر این آسمان زیبا، روی زمین خیس، راه رفتن میطلبد! این هوا نفس عمیق کشیدن میطلبد!
خیس شدن و گِلی شدن کفش و چادر و دست کشیدن به گِلهای خیس و خلاصه شادیهای یک روز بارانی را میطلبد!
یادش بخیر دویدن در خیابان خیس بارانی، جیغ کشیدن با دهان باز، با شاخه های خیس بازی کردن و پا در چالههای پر آب گذاشتن و سروصدا ...
کاش نبودند بعضی از محدودیتهای دست و پاگیر!
✍️نجمه صالحی
#ستاره
#صبح_پاییزی
۱۴۰۱/۹/۱۴
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
✴️ غافلگیری بارانی
✍️ نجمه صالحی
با عجله داشتم بیرون میرفتم، باید کاری انجام میدادم، در دلم غرغر میکردم چرا من!؟
تا در را باز کردم و زمین خیس و آسمان کبود را دیدم، دلم غنج رفت، فراموش کردم چند ثانیه قبل چه میگفتم!
باران که میبارد انگار بغض فرو خفته آسمان میترکد، دوستش دارم چون زلال است، بی غل و غش! آمدنش نوید حال خوب دارد برایم، انگار به آغوش میکشم او را، چقدر ذوق کردم از آمدنش!
چشمان آسمان خیس است با اشکهایش صورت زمین را میشوید! برگهای درختان از آب باران سنگین شدهاند، پرندهها دیگر روی برگها نمینشینند، انگار منتظر رفتن باران هستند! کاش برایشان چتری میساختم تا منتظر رفتن باران جانم نشوند!
از سر و روی برگها آب سرازیر میشود، بوی باران، بوی زندگی، با آمدنش حیاتی دوباره به کالبد زمین دویده!
زیر این آسمان زیبا، روی زمین خیس، راه رفتن میطلبد! این هوا نفس عمیق کشیدن میطلبد!
خیس شدن و گِلی شدن کفش و چادر و دست کشیدن به گِلهای خیس و خلاصه شادیهای یک روز بارانی را میطلبد!
یادش بخیر دویدن در خیابان خیس بارانی، جیغ کشیدن با دهان باز، با شاخه های خیس بازی کردن و پا در چالههای پر آب گذاشتن و سرو صدا ...
کاش نبود بعضی از محدودیتهای دست و پاگیر!
#ادبی
#روزنوشت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
یادداشت💌✍
✴️ غافلگیری بارانی ✍️ نجمه صالحی با عجله داشتم بیرون میرفتم، باید کاری انجام میدادم، در دلم غرغر
سلام ونور
وقت بخیر🍂🍃
قابل توجه همراهان عزیز
این کانال خوب را دنبال کنید، یادداشتهای علمی در زمینههای مختلف ادبی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی و...به اشتراک میگذارند.
یاعلی
@howzavian
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
🍂🍂رقص میان ابرها
دستانم مانند چوب، خشک شده و چشمانم درد گرفته است. این باد تنم را میلرزاند و دل و جرأتم را با خود میبرد و من بدون آن نمیتوانم چشم باز کنم و دستانم را رها.
آخرین تصویری که در قاب چشمانم نقش بست شاخههای درخت بود که مثل گیسوان شانه نکشیده دخترکی در هم پیچیده بود و برگها و شکوفههایی گلسرهای این موی ژولیده، شده بودند.
با اولین لگد پسر بچهای که به این سر ژولیده خورد و چند شکوفه روی زمین افتاد، تنم لرزید، چشمانم را بستم و دستم را با تمام توان در وجود یک برگ تازه نفس، دور تارِ مویی حلقه کردم و هنوز میفشرمش.
حالا در اتوبان تنم تردد باد سرد پاییزی را حس میکنم و صدای رگ و ریشه های خشکیدهام را میشنوم، دوباره سر ژولیده میلرزد!
دوباره صدای خنده بچهها سرم را به درد میآورد و دلهره را مهمان دلم میکند. لگد پاهای کوچک چند پسربچه تن تنومند درخت را میلزاند. ترس در تنم چرخی میزند. محکم شاخه را با دستانم میفشرم و تن خشکیده و پوسیدهام از هم میپاشد مثل بلوری که از طبقه دهم ساختمان به زمین میافتد و هر تکه از جان و تنم در میان ابرها شروع به رقصیدن میکند!
✍️فاطمه خانی حسینی
#پاییز
#برگ_ریزان
#جان_پنداری
#دخترم
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60