eitaa logo
یادداشت‌💌✍
377 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
108 ویدیو
14 فایل
📚۱عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) ۲روش‌های آموزش صید مروارید علم ۳زمزمه‌ قلب من ۴بر دین‌حسین علیه‌السلام ۵ره‌آورد پژوهش۲ ۶تاریخگذاری روایات وحی ✍️نجمه‌صالحی: مدرس‌حوزه و دانشگاه @salehi6 سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای شارژ دوربین کنار وانتی ایستادیم. مردی در میان تارهای سیم که مثل تار عنکبوت شده بود منتظر خدمت‌رسانی بود. او با روی خوش و آرامش، به ترتیب وسایل برقی زوار را شارژ می‌کرد. اندکی منتظر ایستادیم کیف‌های متحدالشکل لبنانی‌ها توجهم را جلب کرد. اینجا عاشقان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام از ترکیه، فرانسه، انگلیس و آمریکا و... آمده بودند و پرچم‌های نصب شده به کوله‌پشتی‌شان ملیت آن‌ها را نشان می‌داد. برخی از ایرانیان نیز با پرچم کشور ایران حرکت می‌کردند. تصاویری که اینجا پیش چشمانمان نقش می‌بست رنگین‌کمان زیبایی از رنگ‌های مختلف تصویر کرده بود. بعضی وقت‌ها زنگ تفریح هم داشتیم مثلا کنار جاده چند گاو و شتر کنار موکب کناری منتظر ذبح بودند، اما برخی کنار بچه شتری می‌ایستادند و عکس سلفی می‌گرفتند! بره ی کوچکی از میان جمعیت به حالت دو حرکت می‌کرد. مرد هیکلی سیاه چرده‌ای، بره کوچک سفیدی را روی دوشش گذاشته بود و صحنه سیاه و سفید جالبی را رقم زده بود! به‌هنگام اذان، گویا سیل جمعیت پشت سدی می‌ایستاد و همه برای ادای نماز به سمت موکب‌ها سرازیر میشدند. بعد از اقامه نماز هم غذاها پخش می‌شد. غذاهای رنگارنگ و متنوع عربی که اسم برخی از آنها را نمی‌دانستیم، حلاجی یا همان قیمه ایرانی به سبک عراقی، خوراک گوشت روی برنج، خورش بامیه، ماهی‌کباب و...مهم نبود چه میخوریم فقط برای رفع گرسنگی می‌ایستادیم. روز دوم کم‌کم رو به پایان بود باید چند عمود را طی می‌کردیم و برای استراحت، توقف! ✍️نجمه صالحی ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواب-راحت-ندارم.mp3
4.83M
🥀چشمامو می‌بندم خیال می‌کنم روبه‌روتم...🥀 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آستانِ مهر
راه طولانی بود و تحملش برای کودکان کمی سخت‌تر، باید انگیزه پیدا می‌کردند، لذا برای رفع خستگی، مسابقه کلمات جدید و مشاعره و... می‌گذاشتیم و گاهی داستان‌های زندگی اهل بیت(ع) را تعریف می‌کردم. فاطمه در میانه راه بهانه‌‌می‌گرفت‌، هوس موز کرده بود! از غر زدن‌هایش خسته شدم و با ناراحتی به او گفتم: « زشته خودت رو بگذار جای دختر کوچولوهای کاروان امام حسین! از طرفی تو مهمان امام (ع) هستی به خود ایشان بگو! » ساکت شد و با اخم به راهش ادامه داد. ناگهان مردی به سمت‌مان آمد و از میان دشداشه‌اش که با دستش آن را شبیه کیسه کرده بود موزی در آورد و به فاطمه داد! برق شادی در چشمان او دیدنی بود! روبه من کرد و با لبخند گفت: مامان امام حسین(ع) برام فرستادا! دیگر باورش شد که باید خواسته‌هایش را با امام(ع) در میان بگذارد! از آن به بعد در طول مسیر اصلا گلایه نکرد! دلم لرزید کاش ما هم در سراسر زندگی باور می‌کردیم امام زمان مان(عج) حی و حاضر است و خواسته های دلمان را می‌شنود و در رفع آن به ما کمک می‌کند! شب برای استراحت به منزل یکی از خادمین رفتیم. خانم صاحب‌خانه با خواهش چادر و مقنعه ما را گرفت و با وجود امکانات حداقلی‌شان شست. سفره رنگینی با برنج و گوشت و خورش بادمجان و انواع ترشی و ... پهن و تزیین شد! ظاهر منزل نشان می‌داد که وضع مالی خوبی نداشتند ولی خالصانه و متواضعانه تمام تلاش خود را می‌کردند تا از اقیانوس فیض محبت اهل بیت(ع) بهره‌ای ببرند‌،‌ دل‌های آنها واله ثارالله (ع) بود! ✍️نجمه صالحی @astanehmehr
یادداشت‌💌✍
هجرت... _عزت زهرا. +نام است یا نام و نام خانوادگی؟ _هر دو. +خوش آمدید! اهل کجایید؟ _هندوستان! این
دنیای جدید! باورش سخت بود، چند وقت پیش برای اولین بار با عزت زهرا هم‌کلام شده بودم، فکر نمی‌کردم این تلنگری که در وجودم خورده، طرح دیگری در زندگی‌ام ترسیم کند! ذهنم درگیر شرایط زندگی عزت زهرا و امثال او بود، اما دیدار ما کوتاه و سؤالات ذهنی‌ام فراوان! مدت‌ها بود هر کاری پیشنهاد می‌شد رد می‌کردم، اما این بار شیفت خدمت در مسجد جمکران، بودم که تماس گرفتند. پس از گفتگو و پیشنهاد آن طرف گوشی، بدون هیچ مقاومتی و بی‌درنگ قبول کردم! چرا؟ اولش خودم هم نفهمیدم، چرا؟! بعد که دقیق فکر کردم، متوجه شدم... پاسخش روشن بود! چون قرار بود نزد افرادی بروم که شبیه عزت زهرا بودند و شرایط زندگی‌شان شبیه او! حالا من وارد دنیای آن‌ها شده‌ام، جلسه اول تدریس قیافه‌های متفاوتی دیدم با رنگ‌های گوناگون! منتظر شنیدن داستان‌های زندگی‌شان هستم ... http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
ایستگاه‌های خدمت در جاده نزدیک به کربلا بیشتر شده بود. ایستگاه امداد و توزیع دارو هلال احمر و ایستگاه بسته‌های فرهنگی، پوستر، سربند، زیارتنامه اربعین و... نگاهم متوجه ایستگاه واحد پاسخ به سوالات شرعی شد. چند نفر از طلاب به زبان عربی سؤالات را پاسخ می‌دادند. چند نفری هم با چرخ خیاطی منتظر دوختن وسایل مجروح شده‌ی زائرین بودند! در جاده آرزوها تعداد زنان بیش از مردان به نظر می‌رسید، برخی دخترکان عراقی مدل چادر ایرانی چادر به سر داشتند تا سبک‌بال‌تر قدم بردارند و بالعکس زنان ایرانی هم چادر عربی بر سر داشتند! حرکت این خیل عظیم تماشایی بود. گاهی از زائرین عکس می‌گرفتیم تا خاطرات تصویری هم در قاب زندگی‌مان جای گیرد. در طول مسیر صحنه‌های جالبی را شکار می‌کردیم! مرد کهنسالی که پیرغلام موکب بود با اولاد ذکورش میان جاده بودند. فرزندان ظرف‌های خرمای آغشته به ارده را روی سر گذاشته بودند و با تواضع از زائرین پذیرایی می‌کردند. پدری کودک نوپایی را به سمت زوار هدایت می‌کرد تا دستمال کاغذی در بین آنان توزیع کند. کودک دیگر با دست های سرخ شده در آب سرد ظرف می‌شست. در گوشه دیگر چند نفر از جوانان عراقی گوشت چرخ کرده را به سیخ می‌کشیدند تا بساط کباب راه بیندازند! گروهی از جوانان ایرانی بلندگویی با خود حمل می‌کردند و صدای روضه‌های آشنا را در فضا پخش می‌کردند."نمک زندگی ما روضه های توست عجب شب‌هایی دارم با روضه‌های تو من از روی مادر تو شرمنده‌ام یا حسین من باید می‌مردم پای روضه های تو..." ✍️نجمه صالحی @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیقم یک جمله‌ای گفت که خیلی به دلم چسبید! گفت:« الهی که تو یک دو راهی گیر کنی ندونی چه کنی!؟ دو راهی بین دو حرم! حرم دو برادر! بین الحرمین😢» واقعا بهترین دعا بود: 🌼الهی که بین این دو راهی گیر کنیم همیشه!🌼 http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
دیدید انگار تو حرم ارباب علیه السلام اشکمون خشک میشه و آروم می‌شیم؟! اصلا انگار شاد می‌شیم! شاید یک دلیلش این باشه که اونجا بهشت رو زمینه، غم و ألم تو بهشت به بهشتی‌ها نمی‌رسه دیگه! 🍃زندگی با حسین علیه‌السلام شیرین است!🍃 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا