یادداشت💌✍
تبلیغ در مواکب ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و در ایام پیادهروی #اربعین هر روز صبح با عدهای
به سوی وادی نور
پیرمرد بین راه ایستاده بود، با دست ما را به سوی سه جوان که سینیهای بزرگ به سر داشتند، هدایت میکرد. جوانان میان راه نشسته بودند و سر به زیر، نگاهشان به قدمهای عابرین مشتاق رسیدن به محبوب، دوخته شده بود.
پیرمرد با زبان عربی و صدای بلند« هلا بیکم بزوار» و «تفضل یا زوار » میگفت و از اینکه عابری دانه خرمایی از سینی برمیداشت، لذت میبرد و عزمش را برای جذب سایرین جزم میکرد.
انگار همانقدر که ما اضطراب نرسیدن به پیادهروی و گام نهادن در این مسیر را داشتیم، عراقیها اضطراب نداشتن زائر و مهمان موکب آزارشان میداد؛ خندههای پیروزمندانهٔ رئیس عشیره، هنگام توقف زوّار دیدنی بود.
همه در این مسیر یکدل و یکرنگ شده بودند تا جلوهای از روزهای ظهور را رقم بزنند. به قول استاد شجاعی:«دو مانع اصلی ظهور است؛
۱-عدم آمادگی مردم برای اتحاد در دفاع از امام
٢-قدرت غالب جبهه استکبار است. اما #اربعین آرامآرام مسیر تاریخ را، با حذف این دو مانع عوض میکند! منتقمین حسین علیه السلام میآیند تا لشکر آخرالزمانی اربعین را با دو نشان همدلی و وفاداری سازماندهی کنند.»
مردم با پرچمهای سبز و سرخ و سیاه با نوشتههای« لبیک یا حسین»، «یا مهدی»، «یالثارات الحسین» و... در حال حرکت به سوی وادی نور بودند و عدهای پای برهنه در این راه گام نهاده بودند زیرا ورود به سرزمین مقدس را با «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ»* کامل میپنداشتند.
تجربهٔ زیستهٔ مردم در این مسیر، پرشورترین تجربه از مناسک عظیم مسلمانان است حتی عظیم و با شکوهتر از مراسم حج، این حرکت بزرگ آخرالزمانیترین مناسک و شبیهترین تصویر زمان ظهور موعود را ترسیم میکند؛ روزی که هزاران دل مشتاق بیصبرانه منتظر رویت آن است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
*طه/12
✍️نجمه صالحی
#جمعه
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد
#اربعین
#خاطرات_اربعین
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
یادداشت💌✍
به سوی وادی نور پیرمرد بین راه ایستاده بود، با دست ما را به سوی سه جوان که سینیهای بزرگ به سر داشت
عکس مربوط به #خاطره_اربعین☝️(وادی نور)که سال ۹۷ رتبه سوم عکس برتر قاب زیارت جامعه الزهرا سلام الله علیها رو دریافت کرد.
#اربعین
#کربلا
#خاطرات_اربعین
#پیاده_روی_اربعین
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_2
بعد از مدتی نشستن در سالن فرودگاه و انتظار و چشم گرداندن به این طرف و آن طرف و نگاه به تابلو سالن، نوبت سوار شدن هواپیما شد!
از تونلی پیچ در پیچ رد شدیم و به ورودی هواپیما رسیدیم، مهماندارهای ایرانی جلوی در ایستاده بودند تا مدارک و شماره صندلی ها را کنترل کنند. بیاختیار چند سال پیش برایم تداعی شد. خانمهای مهماندار اردنی با پیراهنهای سفید و دامنهای کوتاه، موهای شنیون و صورت های نقاشیشده جلوی در هواپیما ایستاده بودند! با صدای مهماندار فهمیدم باید زودتر سرجایم بنشینم!
بلافاصله بعد از اوج گرفتن هواپیما، پذیرایی شروع شد. ناگت مرغ، کاستر، ماست، نان و سیب در بستههای کوچک، میان مسافران میچرخید. نفس راحتی کشیدم اولین خان تمام شده بود!
از پنجره به بیرون نگاه کردم ابرهای همچو پشمک زیر پایم می لغزیدند. مثل کودکی شده بودم، دوست داشتم مشتی از آنها را بردارم! با عبور از ابرها و حضور در آسمان احساس می کردم به خدا نزدیکتر شدهام. حدود یک ساعت و ربع، روی صفحه آبی رنگ دفتر خلقت و سایبان زمین بودیم و چه زود گذشت!
هواپیما در آغوش فرودگاه نجف جای گرفت! چقدر دلم آرام میگیرد وقتی زیر آسمان شهر أخ الرسول، قدم میزنم و در هوایش نفس می کشم! به نجف آمده بودیم تا اذن حضور را از پدر بگیریم و قدم در جاده بهشت، جاده آرزوها بگذاریم!
#ادامه_دارد
#حب_الحسین_یجمعنا
#امام_حسین
#کربلا
#اربعین_94
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_3
از ظهر گذشته و هوا خوب بود. جلوی درب خروجی فرودگاه، رانندهها با دشداشههای بلند، منتظر مسافران بودند. با صدای بم و بلندشان فریاد میزدند و سعی داشتند مسافرین را به سمت خودرویشان ببرند.
ما هم به سمت یکی از رانندههای صدا بلند رفتیم، بعد از توافق قیمت، یکی از تاکسیهای زرد رنگ ما را به سمت آدرسی که در دستمان بود، رساند؛ منزل ام حیدر!
زهرا خانم، خواهر یکی که از دوستان بود که در قم، با مردی عراقی ازدواج کرده بود و بعد از سرنگونی صدام، برای زندگی از قم به نجف کوچ کرده بود.
او را ندیده بودیم ولی وقتی با او آشنا شدیم، گویی چندین سال بود او را می شناختیم. زبان عربی را به خوبی صحبت میکرد با آنکه فرزندی نداشت خیلی زود توانست با فاطمه ارتباط برقرار کند.
خانهی زهرا خانم که در نجف او را به نام "ام حیدر" میشناختند مانند سایر خانههای عراقی بسیار ساده بود!
اتاق مخصوص ام حیدر، یک اتاق نیمه کاره بود، اتاقی با دیوارهای گچ و خاکی که ورودیش با سی دیهای بدون استفاده تزیین شده بود. کنار دیوارهای سالن پذیرایی مخدههای قرمز رنگ چیده شده بود. پرچمهای سرخ" یا حسین (علیه السلام)" و" لبیک یا حسین (علیه السلام)" دیوارها را زیباتر میکرد، دو تخته فرش ماشینی ایرانی، کف اتاق را پوشانده بود. شاید این تنها چیزی بود که در خانه ام حیدر با سایر خانههای عراقی متفاوت بود!
شب برای استراحت در اتاق ام حیدر بودیم که متوجه موضوع جالبی شدم!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#حب_الحسین_یجمعنا
#امام_حسین
#کربلا
#اربعین_94
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_4
ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و هر روز صبح به مواکب نزدیک جاده نجف میرفت. مردم عراق به صورت قبیلهای و عشیرهای مواکب را مدیریت میکردند. سر در ورودی اغلب مواکب جملهی "شعارنا خدمت لزوار الحسین (ع)" نوشته شده بود.
ام حیدر در مواکب طریقه صحیح وضو را به زنان آموزش میداد. قرار شد صبح زود، همراه او شویم و آقایان هم به حرم امیرالمومنین (ع) بروند. هنگام ساختن وضو، برای نماز صبح، ام حیدر کنارمان به تماشا ایستاد، ذوقکنان گفت: « فاطمه چه خوب وضو میگیره ای کاش برای آموزش کنارم میاومد!» با وجود اینکه فاطمه چند ماه دیگر به سن تکلیف میرسید، اما احکام نماز را به طور کامل میدانست. با شنیدن آرزوی ام حیدر یاد داستان کودکی حسنین(ع) و آموزش وضوی آنها به پیرمرد افتادم! با خودم گفتم بیراه هم نمیگوید گاهی آموزش به زبان کودکان مؤثرتر است!
با صدای بوق سرویس یا ون کوچک سفید رنگ از منزل خارج شدیم. بانوان طلبه ردیف روی صندلیها نشسته بودند. هرکس نزدیک عمود محل مأموریتش پیاده میشد. ما هم به همراه ام حیدر عمود ۸۶ پیاده شدیم. ام حیدر به محل خدمتش رفت و ما هم مثل سالهای قبل به تماشای زائرین خسته نشستیم اما این بار،هنوز غبار خستگی به تنمان ننشسته بود! در موکب، تعدادی از جنگ زدههای موصل هم زندگی میکردند. آنجا تصاویر زیبایی در حال تولد بود!
عصر به خانه بازگشتیم اما متوجه شدیم به دلیل ازدحام جمعیت، امکان زیارت از نزدیک، برای بانوان نیست! تصمیم جدید گرفته شد!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#اربعین
#کربلا
#زمزمه_قلب_من_یاحسین
#حب_الحسین_یجمعنا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_5
باید ماندن در نجف را کوتاه میکردیم، به خواندن زیارت از صحن امام (ع) رضایت دادیم! سال اول به یادم آمد، هیچ تصوری از ضریح و جمعیت و...نداشتم! خود را مانند قطره در رود خروشان انداختم و با موج جمعیت پیش میرفتم و از کنار دیوارهای آیینهکاری میگذشتم. چیزی جز جمعیت نمیدیدم ناگهان احساس کردم امواج متلاطم، آرام گرفته و مثل اینکه خورشید این جمعیت طلوع کرده و همگی مانند گل آفتابگردان رو به نقطه نورانی کردهاند. ضریح مطهر امیرالمومنین (ع) را در قاب چشمانم مشاهده کردم! هنوز در شوک فشار جمعیت بودم که با دیدار ضریح، کام جانم شیرین شد. اشک شوق دیدار همچو ابر بهاری از دیدگانم جاری شد و از پشت پرده لرزان اشک به تماشای ضریح ایستادم.
زیبایی و شکوه ضریح مطهر، مرا سر جایم میخکوب کرده بود. گویی امام به شوق دیدار آغوش گشوده و زائران همچون پرندهای به سوی او پر کشیده بودند. اما ناگهان با یک موج سهمگین به گوشهای پرتاب شدم و با زحمت خود را به کنج خلوت کشاندم. آرامگاه ابوالائمه (ع) کنار دو پیامبر عظیمالشأن حضرت آدم و نوح (ع) قرارداشت. اطراف ضریح را کتیبههای قلمکاری شده با آیات سوره ی دهر مزین کرده بود و از شکوه وصف ناپذیر خاندان مکرم نبی خدا (ص) و ویژگی ابرار و پاداش بهشتی خبر میداد. چند حدیث زیبا هم در مورد امام علی (ع) با خط زیبای نستعلیق به چشم می خورد. گلهای زیبای اطراف ضریح مانند پیچک مارپیچ و بالارونده راه را تا رسیدن به گلهای بهشتی پیموده بودند و عطر و بوی دلانگیزی داشتند.
✍️نجمهصالحی
#ادامه_دارد
#کربلا
#اربعین_94
#یاحسین
#یازینب
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_6
آسمان ضریح آینه باران بود و آینهها از هر زاویه نور را با نور باز میتاباندند و یادآور میشدند که آنجا نوری خدایی جلوه کرده است. وقتی نگاهم به شبکه ضریح گره خورد، دست دلم را با آن گره زدم! هیچگاه خاطره اولین زیارت را فراموش نمیکنم حلاوت آن همیشه کامم را شیرین میکند!
تصمیم گرفتیم زودتر پا به جاده عشق بگذاریم! با ام حیدر خداحافظی کردیم و هر سه به قصد زیارت امیرالمومنین (ع) و شروع پیادهروی، حرکت کردیم. بعد از گذر از تفتیشهای طولانی، بالاخره وارد حرم شدم و برای چند لحظه صحن و سرای زیبا را نگریستم. جانی تازه گرفتم. وارد رواقها شدم. راههای منتهی به ضریح مطهر کاملا مسدود است! مجبور شدم همانجا زیارت امیرالمومنین (ع) و نماز مخصوص را بخوانم و از ابوالحسین (ع) اذن حرکت را به سوی حسین (ع) بگیرم.
حرکت به سوی دانشگاه انسانیت را از وادی السلام شروع کردیم به امید رشد و تغییر! بوی عطر و گلاب و دود آتش صدای روضههای عربی و صدای فریاد" کِراج کِراج " رانندهها که مسافرها را به گاراژ میبردند، توجهم را چند لحظهای به خود جلب کرد. بعد از گذر از وادی السلام به جاده اصلی رسیدیم. سربازی طناب به دست روی مانعهای پلاستیکی نارنجی رنگ ایستاده بود تا مردم به وسط جاده نیایند! هر وقت طناب را پایین میانداخت مردم حرکت میکردند. هنگام بالا بودن طناب، مردم منتظر میایستادند. گویی سرباز، چراغ راهنما شده بود و طناب نشان چراغ قرمز! به هنگام انتظار سرباز شعار ««لبیک یا حسین« سر میداد و مردم شعار را تکرار میکردند!
✍️نجمه صالحی #ادامه_دارد
#اربعین_94
#محرم
#کربلا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_7
در جاده عشق رنگ و نژاد معنایی نداشت. همه جا پر از مردان و زنان عاشقی بود که دل به دریای عشق حسین (ع) داده بودند و با قصد یکی شدن به سمت هدفیخاص در حرکت بودند. شاید بتوان گفت این حرکت تمرینی برای برای چگونه زیستن در زمان ظهور بود. همه با انگیزه واحد و بخاطر مهر اهل بیت (ع) بود که در مسیر این سیل عظیم قرار گرفته بودند.
ناخودآگاه قدمهایمان تندتر شده بود گویی باید میدویدیم تا از این حرکت هدفمند عقب نمانیم! پرچم کشورهای مختلف از ابتدای مسیر کنار جاده دیده می شد و تصاویر رهبران شیعه آیتالله حکیم، آیتالله سیستانی، سید حسن نصرالله و مقام معظمرهبری، در بنرهای بزرگ در جادههای مسیر نصب شده بود. شماره عمودها به نوعی خط نشان حرکت بود، اغلب گروهها و کاروانها، عمودهای پنجاه، صد و...را برای وعده دیدار، نشان میگذاشتند.
نزدیک اذان ظهر خادمین زائران را برای خواندن نماز دعوت میکردند و فریاد میزدند "هلابیکم زوار سجاد "هلابیکم "عجلوا بالصلاه". در موکبی که برای نماز ایستادیم، خانمی بعد از نماز ایستاد و برای بانوان، طریقه صحیح غسل، تیمم و وضو را آموزش میداد، پیدا بود از همکاران ام حیدر است! در سالهای قبل ضعف اجرای احکام را در بین بانوان دیده بودم ولی اگر تذکری میدادم به یک یا چند نفر بود اما این حرکت جدید آنها عالی بود. فاطمه با دقت حرکاتش را نگاه میکرد با آنکه عربی متوجه نمیشد با حرکات و اشارات او غسل را به خوبی یاد گرفت و اجرا کرد و آن بانو فاطمه را بوسید و جایزهای به او داد!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#اربعین
#کربلا
#یاحسین
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_8
سرعت گامهایمان بهخاطر فاطمه کندتر شده بود. سالهای اول پیادهروی برای فاطمه کالسکه میآوردیم تا زیاد خسته نشود ،حتی بعدها تکالیف کلاس اولش را روی کلاسکه انجام میداد و زائرین از این کار او عکس هم میگرفتند! ولی دو سالی بود که همپای ما شده بود!
روی صندلیهای کهنه پلاستیکی مینشستیم تا هم استراحت کنیم و هم زائران حریم یار را نظاره کنیم. آهنگ صدای پای خسته آنها و گرد و غباری که به آسمان بلند میشد، واقعا تماشایی بود!
حال و هوای آنجا دیدنی بود؛ پیرمردی با وجود معلولیت در یکی از پاهایش، سریع، شاد و سبکبال با فاصله از روی زمین سمت آسمان کربلا پرواز میکرد و زیر لب زمزمه زیارت عاشورا داشت. انگار اثری از پیری و معلولیت در وجودش حس نمیکرد! کمی آن طرفتر جوانی با لهجه شیرین اصفهانی، برای دوستانش از خاطرات زیبای پیادهروی میگفت.
آن طرفتر دسته عزاداران عربزبان هروله کنان در جاده حرکت میکردند و پاهایشان را محکم به زمین میکوبیدند. مشغول تماشا بودیم که خادمی چند استکان چای عراقی آورد. غلیظ و پررنگ اما شیرین شده با شکر. استکان کمر باریک و قاشق کوچک داخل آن! خوشمزهترین و خاطرهانگیزترین چای جهان!
و دوباره کالسکه، کودکی در کالسکه نشسته بودو سرش را به سمت جاده کج کرده بود، یک نوع شعف عجیبی در وجودش حس میشد! چند سال قبل کاربرد کالسکه برای ما چند منظوره بود. هم وسیله حمل و نقل و هم وسیله استراحت و گهواره و هم میز تحریر فاطمه! برای رفع خستگی در کالسکه مینشست و مشقهایش را مینوشت! با کالسکه داستانها داشتیم.
✍️نجمه صالحی
#کربلا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_9
کالسکه دوست همراه ما در جاده بود، با وجود اینکه فاطمه قد کشیده بود اما هنوز توان سه روز پیادهروی نداشت! سالی که کلاس اول بود معلمش خیلی سفارش کرد حتما تمرین کند، پانزده روز از درس و مدرسه فاصله گرفتن به یادگیریاش صدمه میزند، پس باید حروف الفبا را تمرین میکرد! در کالسکه با سر و صدا مشق مینوشت و صحنه تماشایی ای درست کرده بود! خانمهای عراقی، وقتی از کنارمان عبور میکردند کتابش را میگرفتند به تصویر و حرف "م" اشاره میکردند "م" مادر و به زبان عربی میگفتند یوماااا و لبخند میزدند. فرقی نمیکند چه زبانی یا چه آوایی باشد، «مادر»را همه میشناسند! «مادر» یا زهرا!
دستانم از شدت سرما سرخ شده بود و میلرزید. ناگهان خانمی با یک بسته دستکش بلند مشکی سمتم آمد و آن را به من داد. در دستانش کیسهای پر از دستکش بود که بین بانوان توزیع میکرد. بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد و گفتم: اربابم حسین جان! اینجا الحق جادهی بهشتی است و مما یشتهون نصیبمان میشود. کمی جلوتر خانمهای دیگر به دخترکان گل سر و کلاه و آب نبات و شکلات هدیه میدادند. اینجا به کودکان احترام و توجه خاصی میشد. احساس کردم قلبم سنگین شده و اشکم جاری شد. احترام دختران این جاده کجا و مظلومیت دختران اباعبدالله (علیه السلام) در جاده اسارت کجا؟!
کاروان اسرا با تازیانه و توهین در بیابان پر خار و خاشاک با دلی پر از اندوه راه میرفتند. عقیله بنی هاشم، کوه صبر و استقامت مأمن کودکان وحشتزدهی کربلا بود. امان از دل زینب!
✍️نجمه صالحی
#یاحسین
#محرم
#اربعین
#کربلا
@astanehmehr
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_10
در طول مسیر علاوه بر مداحی، تعزیه خوانی و حرکات نمادین و ماکتهایی از حادثه عاشورا به وفور دیده میشد. به عنوان نمونه گهواره نمادین به یاد علی اصغر (علیه السلام) گذاشته بودند و هر کس رد میشد دستی بر آن میکشید و یا سلامی به اباعبدالله (علیه السلام) میداد، انگار لحظه به لحظه و آن به آن عاشورا تداعی میشد. کودکان، زنان، گهواره....
جوانی با زنجیر به دست و پایش به سختی راه میرفت، صحنهی اسارت زین العابدین پیام رسان عاشورا را ترسیم میکرد.
سر و صدای کاروان تعزیهخوانی بزرگی به گوش میرسید. بانوانی روی شتر نشسته بودند و عدهای قرمز پوش و شلاق به دست میان کاروان حرکت میکردند. مداح هم به عربی تعزیه میخواند، کودکان نقاب زده، به دنبال کاروان میدویدند و زائران ارباب، همزمان از کنار کاروان عبور میکردند و اشک میریختند. صدای روضه و آواهای عربی در هم آمیخته بود! خادمین با صدای بلند و اصرار زیاد زائرین را دعوت به استراحت میکردند."هلا بیکم بزوار"" ایرانیون" "ایرانیات" "اهلا و سهلا تفضل"
در برخی موکبها، خادمین باماساژورهای برقی آماده زدودن خستگی از تن زوّار بودند؛ حوضچههای آهنی با آب ولرم و داروخانههای سیار، همه و همه برای خدمترسانی کنار جاده قرار داشتند. اینجا خدمت به زوّار، افتخار خادمین است؛ گویی آنان در میدان مسابقه خدمتگزاری بودند و حضور زائران در مواکبشان تاج افتخار و گذر از خط پایان !
✍️نجمه صالحی
#کربلا
اربعین_94
#امام_حسین
#خاطرات_اربعین
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_12
برای شارژ دوربین کنار وانتی ایستادیم. مردی در میان تارهای سیم که مثل تار عنکبوت شده بود منتظر خدمترسانی بود. او با روی خوش و آرامش، به ترتیب وسایل برقی زوار را شارژ میکرد. اندکی منتظر ایستادیم کیفهای متحدالشکل لبنانیها توجهم را جلب کرد. اینجا عاشقان اباعبدالله الحسین علیهالسلام از ترکیه، فرانسه، انگلیس و آمریکا و... آمده بودند و پرچمهای نصب شده به کولهپشتیشان ملیت آنها را نشان میداد. برخی از ایرانیان نیز با پرچم کشور ایران حرکت میکردند.
تصاویری که اینجا پیش چشمانمان نقش میبست رنگینکمان زیبایی از رنگهای مختلف تصویر کرده بود. بعضی وقتها زنگ تفریح هم داشتیم مثلا کنار جاده
چند گاو و شتر کنار موکب کناری منتظر ذبح بودند، اما برخی کنار بچه شتری میایستادند و عکس سلفی میگرفتند! بره ی کوچکی از میان جمعیت به حالت دو حرکت میکرد. مرد هیکلی سیاه چردهای، بره کوچک سفیدی را روی دوشش گذاشته بود و صحنه سیاه و سفید جالبی را رقم زده بود!
بههنگام اذان، گویا سیل جمعیت پشت سدی میایستاد و همه برای ادای نماز به سمت موکبها سرازیر میشدند. بعد از اقامه نماز هم غذاها پخش میشد. غذاهای رنگارنگ و متنوع عربی که اسم برخی از آنها را نمیدانستیم، حلاجی یا همان قیمه ایرانی به سبک عراقی، خوراک گوشت روی برنج، خورش بامیه، ماهیکباب و...مهم نبود چه میخوریم فقط برای رفع گرسنگی میایستادیم. روز دوم کمکم رو به پایان بود باید چند عمود را طی میکردیم و برای استراحت، توقف!
✍️نجمه صالحی
#اربعین_94
#امام_حسین
#خاطرات_اربعین
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
هدایت شده از آستانِ مهر
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_11
راه طولانی بود و تحملش برای کودکان کمی سختتر، باید انگیزه پیدا میکردند، لذا برای رفع خستگی، مسابقه کلمات جدید و مشاعره و... میگذاشتیم و گاهی داستانهای زندگی اهل بیت(ع) را تعریف میکردم. فاطمه در میانه راه بهانهمیگرفت، هوس موز کرده بود! از غر زدنهایش خسته شدم و با ناراحتی به او گفتم:
« زشته خودت رو بگذار جای دختر کوچولوهای کاروان امام حسین! از طرفی تو مهمان امام (ع) هستی به خود ایشان بگو! » ساکت شد و با اخم به راهش ادامه داد. ناگهان مردی به سمتمان آمد و از میان دشداشهاش که با دستش آن را شبیه کیسه کرده بود موزی در آورد و به فاطمه داد! برق شادی در چشمان او دیدنی بود! روبه من کرد و با لبخند گفت: مامان امام حسین(ع) برام فرستادا! دیگر باورش شد که باید خواستههایش را با امام(ع) در میان بگذارد! از آن به بعد در طول مسیر اصلا گلایه نکرد! دلم لرزید کاش ما هم در سراسر زندگی باور میکردیم امام زمان مان(عج) حی و حاضر است و خواسته های دلمان را میشنود و در رفع آن به ما کمک میکند!
شب برای استراحت به منزل یکی از خادمین رفتیم. خانم صاحبخانه با خواهش چادر و مقنعه ما را گرفت و با وجود امکانات حداقلیشان شست. سفره رنگینی با برنج و گوشت و خورش بادمجان و انواع ترشی و ... پهن و تزیین شد! ظاهر منزل نشان میداد که وضع مالی خوبی نداشتند ولی خالصانه و متواضعانه تمام تلاش خود را میکردند تا از اقیانوس فیض محبت اهل بیت(ع) بهرهای ببرند، دلهای آنها واله ثارالله (ع) بود!
✍️نجمه صالحی
#اربعین_94
#کربلا
#ماه_صفر
#یارقیه
@astanehmehr
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_13
ایستگاههای خدمت در جاده نزدیک به کربلا بیشتر شده بود. ایستگاه امداد و توزیع دارو هلال احمر و ایستگاه بستههای فرهنگی، پوستر، سربند، زیارتنامه اربعین و... نگاهم متوجه ایستگاه واحد پاسخ به سوالات شرعی شد. چند نفر از طلاب به زبان عربی سؤالات را پاسخ میدادند. چند نفری هم با چرخ خیاطی منتظر دوختن وسایل مجروح شدهی زائرین بودند!
در جاده آرزوها تعداد زنان بیش از مردان به نظر میرسید، برخی دخترکان عراقی مدل چادر ایرانی چادر به سر داشتند تا سبکبالتر قدم بردارند و بالعکس زنان ایرانی هم چادر عربی بر سر داشتند! حرکت این خیل عظیم تماشایی بود.
گاهی از زائرین عکس میگرفتیم تا خاطرات تصویری هم در قاب زندگیمان جای گیرد. در طول مسیر صحنههای جالبی را شکار میکردیم! مرد کهنسالی که پیرغلام موکب بود با اولاد ذکورش میان جاده بودند. فرزندان ظرفهای خرمای آغشته به ارده را روی سر گذاشته بودند و با تواضع از زائرین پذیرایی میکردند. پدری کودک نوپایی را به سمت زوار هدایت میکرد تا دستمال کاغذی در بین آنان توزیع کند. کودک دیگر با دست های سرخ شده در آب سرد ظرف میشست. در گوشه دیگر چند نفر از جوانان عراقی گوشت چرخ کرده را به سیخ میکشیدند تا بساط کباب راه بیندازند!
گروهی از جوانان ایرانی بلندگویی با خود حمل میکردند و صدای روضههای آشنا را در فضا پخش میکردند."نمک زندگی ما روضه های توست عجب شبهایی دارم با روضههای تو من از روی مادر تو شرمندهام یا حسین من باید میمردم پای روضه های تو..."
✍️نجمه صالحی
#اربعین
#یاحسین
#کربلا
#صفر
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_14
پیرمرد بین راه ایستاده بود، با دست ما را به سوی سه جوان که سینیهای بزرگ به سر داشتند، هدایت میکرد. جوانان میان راه نشسته بودند و سر به زیر، نگاهشان به قدمهای عابرین مشتاق رسیدن به محبوب، دوخته شده بود!
پیرمرد با زبان عربی و صدای بلند« هلا بیکم بزوار» و «تفضل یا زوار » میگفت و از اینکه عابری دانه خرمایی از سینی برمیداشت، لذت میبرد و عزمش را برای جذب سایرین جزم میکرد.
انگار همانقدر که ما اضطراب نرسیدن به پیادهروی و گام نهادن در این مسیر را داشتیم، عراقیها اضطراب نداشتن زائر و مهمان موکب آزارشان میداد؛ خندههای پیروزمندانهٔ رئیس عشیره، هنگام توقف زوّار دیدنی بود.
همه در این مسیر یکدل و یکرنگ شده بودند تا جلوهای از روزهای ظهور را رقم بزنند. به قول استاد شجاعی:«دو مانع اصلی ظهور است؛
۱-عدم آمادگی مردم برای اتحاد در دفاع از امام
٢-قدرت غالب جبهه استکبار است. اما #اربعین آرامآرام مسیر تاریخ را، با حذف این دو مانع عوض میکند! منتقمین حسین علیه السلام میآیند تا لشکر آخرالزمانی اربعین را با دو نشان همدلی و وفاداری سازماندهی کنند.»
مردم با پرچمهای سبز و سرخ و سیاه با نوشتههای« لبیک یا حسین»، «یا مهدی»، «یالثارات الحسین» و... در حال حرکت به سوی وادی نور بودند و عدهای پای برهنه در این راه گام نهاده بودند زیرا ورود به سرزمین مقدس را با «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ»* کامل میپنداشتند.
✍️نجمه صالحی
#اربعین
#کربلا
#یاحسین
#صفر
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_15
سرعت قدمهایمان تندتر شده بود گاه راه میرفتیم و گاه با سر میدویدیم. گویی برای جانماندن از قافله عشق باید سریعتر حرکت میکردیم. به تدریج جاده نزدیک کربلا باریکتر میشد و مواکب نیز کمتر! مردم بیشتر پیش میرفتند تا بایستند و لبی تر کنند. صدای خش خش پاها روی زمین و گرد وخاک در آسمان تصویر جالبی از ورود میلیونی جابرهای زمانه به کربلا را به نمایش میگذاشت. اشکها و زمزمههای زیر لب از بیتابی و انتظار حکایت داشت! جمعیت زیادی در شهر کربلا بودند و ورودیهای شهر مملو از جمعیت؛ با اینکه هوا تاریک بود گویی خواب از چشمان شهر پریده بود!
راهیان نور به سوی نور عظیم در حرکت بودند.
سیل خروشان مردم تمامی نداشت. آن ها خود را به نینوا رسانده بودند تا با بانوی کربلا همنوا شوند و با امام زمانشان در سوگ ثارالله (ع) بگریند!
در شهر خون خدا، غوغایی بر پا بود. ترافیک انسانی حرکت را سختتر کرده بود. زائران همچو سربازان جان بر کف، برای تجدید پیمان با امام زمان (عج) خود را در جبهه حق جای داده بودند. صدای نوحه و عزاداری زمینیها با عرشیان در هم آمیخته بود. غم و سوگواری امام شهدا (ع) پایانی نداشت، همه بیقرار عشق شاه عاشقان بودند و در اربعین امیر دلها، خود را با پای پیاده به کربلا رسانده بودند!
✍️نجمه صالحی
#یاحسین
#کربلا
#اربعین
#ماه_صفر
http://salehi60.blogfa.com/
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_16
#بخش_آخر
زن ومرد، کودک و نوجوان، پیر و جوان 1452 عمود را پشت گذاشته و در لشکرکشی عظیم اربعین با کاروان نینوا همنوا شده بودند!
خاک کربلا، به واسطه ی خون خدا، تقدس یافته بود و ملائک نیز بالهایشان را زیر پای زوّار گسترانده بودند! گویی ام الائمه، فاطمه زهرا (س) به استقبال آمده بود و به زائرین خسته خوش آمد میگفت وخستگی را از چهرهشان می زدود!
با عشق و شوری وصف ناشدنی از میان جمعیت گذشتیم و به سمت حرم حضرت ارباب(ع) حرکت که نه پرواز کردیم! گویی هنوز صدای غریبانه امام حسین (ع) و یارانش به گوش میرسید!
حضرت زینب(س) زنی صبور از تبار صابران و قافله سالار آل طه(ع) آمده بود تا پروبال شکستهاش را با دیدار برادر التیام بخشد!
شریکه الحسین (ع) آمده بود تا روضه تلخ اسارت را با حسین (ع) از دروازه ساعات و جاماندن رقیه در شام بگوید!
چقدر زیبا خواهد بود دیدار حسین (ع) و پیام رسان نهضت او!
با پدیدار شدن گنبد سلطان عشق ازلی در قاب چشمانمان ایستادیم و دست ادب به سینه گذاشتیم و سلام دادیم!
"صلی الله علیک یا ابا عبدالله"
✍️نجمه صالحی
#پایان
#کربلا
#اربعین
#ماه_صفر
#زیارت
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60