بشر و سیب سوم
نجمه صالحی
سطح سه تاریخ-جامعه الزهرا(س)
«ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند
نخواهی که دایم بوی مستمند
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی»
فردوسی
سه سیب در تغییر سرنوشت بشر موثر بوده است. سیب دافعه، سیبی که موجب هبوط آدم ابوالبشر و حوا به زمین شده است.(البته اگر میوه ممنوعه را سیب فرض کنیم).
سیب جاذبه، سیبی که با فرود آمدن بر سر نیوتن، تاریخ علم بشر و فیزیک را دچار دگرگونی کرده است.کشف قانون جاذبه که اکنون برای ما یک امرعادی است و به راحت تر شدن زندگی ما کمک کرده و حتی ایده ای شده است برای ساختن موشک و فضاپیما.
سیب رشدانه، سیبی که بِرَند است و تصویر نیم خورده اش تاثیر عظیمی در تاریخ فن آوری اطلاعات گذاشته است. این سیب موجب رشد و پیشروی شده و انقلابی شگرف در گوشی های لمسی موجود به وجودآورده است.
حال سوالی که در ذهن جان میگیرد این است که سیب یک مسلمان برای ایجاد تحول علمی در جهان کدام است؟ میوه ای که بی اعتناء به فرسایش باد و باران رشد کند و تاریخ علم بشریت را متحول سازد و به او نیرو بخشد. امروزه وجود دانش یکی از ماهیت های اصلی جهت رسیدن به قدرت و تحول بیشتر جوامع اسلامی است.
امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند: علم، سلطنت و قدرت است، هر كه دانش را بيابد با آن يورش برد و پیروز شود، و هر كه آن را نیابد بر او يورش برند و مغلوب گردد. ( شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۹.) علم با عزت و استقلال و قدرت رابطه تنگاتنگی دارد وکسی که کوله بارش از علم تهی باشد نمیتواند توقع پیشرفت، قدرت،رفاه وامنیت داشته باشد.
در روزگار کنونی تنها عده ای خاص خود را مستحق بهره بردن از منابع طبیعی دنیا میدانند و دانش را به نفع خود مصادره کرده اند. در واقع سیب نیم خوردهی غرب حاکی از استفاده نادرست آنان از علم است. آنان به منافع تجاری و شخصی خود می اندیشند و سیب علم را برای خود مصادره کردهاند و در مواقعی پسماند آن را در اختیار دیگران می گذارند. آنان جوامع دیگر را محتاج و نیازمند خویش ساخته اند و از این طریق، مظلومان را استثمار میکنند. از مصداق های ظلمی که از طریق علم به جوامع بشری میکنند، در ساخت بمبهای هستهای و حمله های بیولوژیکی، سیستم درمانی انحصاری و ساخت واکسن و نظایر آن کاملا هویداست.
در این شرایط، حضور مجاهدانی مقاوم و خستگی ناپذیر نیاز است تا کمر همت ببندند و به تعبیر مولا علی (علیه السلام) حتی اگر کوه ها به لرزه در آیند، ایشان پا بر زمین محکم کنند و در راه خدمت ثابت قدم باشند و موجب ارتقاء دانش و کسب قدرت جامعه شوند.(خطبه ۱۱ نهج البلاغه) مومن مجاهد نه تنها فکر عقب نشینی و ترک میدان در ذهنش خطور نمیکند بلکه در برابر تند بادها و طوفان های سهمگین، پایدار و مقاوم و آماده پیکار و مبارزه است.
هنگامی تهدیدهای ابر قدرت ها، متوقّف یا خطرش کم خواهد شد که مسلمانان از لحاظ علمی پیشرفت کنند. مجاهدان طریق علم نباید از این قافله عقب بمانند حتی اگر به فرموده مقام معظم رهبری(حفظه الله تعالی) خود را به واگن علم غرب متصل سازند. باید پیشرفت علمی و قدرت خود را با ایمان و تلاش و کار جهادی تضمین کنند.
مولا علی (علیه السلام) میفرمایند: جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را برای دوستان خاص خود گشوده است.(خطبه ۲۷ _ نهج البلاغه ) درِ جهاد، دری مخصوص مجاهدان طریق الهی است که با نیت خالص خویش در برابر تمام مشکلات فرارو ایستادگی میکنند و به دنبال جایگزین کردن علم کامل و نافع در جهان و صلح فراگیر هستند.
به مدد فقه پویای شیعه دامنه ی جهاد قابل تعمیم و به چند شاخه توسعه یافته است؛ جهاد نظامی، جهاد خدمت رسانی، جهاد سازندگی و جهاد فرهنگی. جهاد علمی نیز از سال1385ش. وارد گفتمان انقلاب اسلامی ایران شده است. در سایه این جهاد، تولید سیب علم از انحصار و سلطهی دشمن خارج میشود و به تولید انبوه خواهد رسید آن هم سیبی سالم و مفید.
جهاد علمی تلاشی بی وقفه، خطر پذیری و امید میطلبد. تب و تاب و سوخت و ساز در این مسیر بسیار است، حتی ممکن است قوی ترین ها شانه خالی کنند. موفقیت،یک شبه حاصل نمیشود چه بسیار عالمان مجاهدی که در طول تاریخ جان نثاری کرده اند و در جهت حفظ وگردآوری علوم و حفظ و دفاع از شریعت و منابع دینی، جان خویش را فدا کرده اند. این راه، تلاشگرانی حماسه ساز و استوار، با گامهای محکم نیاز دارد که برای رسیدن به هدف، همچو شهدای هسته ای، شهریاری ها، احمدی روشن ها، جان فشانی کنند.
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
سازش با شاد ناشاد
(کرونا و شاد)
ویروس کرونا تمامی ابعاد زندگی بشر را تحت تأثیر قرار داد و به صورت اپیدمی درآمد و بر فعالیتهای روزمره سایه انداخت ، از سلامت و اقتصاد گرفته تا مسائل اجتماعی و مانند آن .
به دنبال گسترش این ویروس،مدارس نیز تعطیل شد، به همین دلیل وزارت آموزش و پرورش، شبکه اجتماعی دانش آموزان یا شبکه مجازی شاد را با نام shadappبه مرحله بهرهبرداری رساند و شاد متولد شد. این شبکه آمد تا مدیران، معلمان و دانش آموزان بتوانند در این دوران، هر آنچه در مدرسه اتفاق میافتد را در این فضای مجازی امن انجام دهند. از مهمترین اهداف راهاندازی این اپلیکیشن داخلی، فراهم کردن محیطی جذاب ،امن و پویا و متناسب با نیازهای آموزشی و اجتماعی دانش آموزان و معلمها بوده است اما آیا به این اهداف دست یافته اند؟ اصلا وجود چنین برنامه ای با وجود پیام رسان های دیگر لازم بود؟شعار شاد این بود آموزش تعطیل بردارنیست اما آیا چنین آموزشی موفقیت آمیزبوده است ؟
اپلیکیشن شاد برای فراگیران ،محیطی جهت آشنایی بیشتر با فناوریهای آموزشی فراهم کرد وکیفیت ارائه دروس در محیط چند رسانه ای به صورت صوت، تصویر، متن، انیمیشن و نظایر آن افزایش یافت. دسترسی به دبیر و مطالب و محتوای درسی در هر زمان و مکان و تکرار زیاد آن برای درک بهتر در صورت لزوم راحت تر شد و نگرش به آموزش و یادگیری و تغییر وظیفه فراگیران تغییر یافت و امکان تکرار مجدد فایل برای تثبیت و تفهیم بهتر مطالب آموزشی مهیا شد. با وروداپلیکیشن شاد فرصتی جهت ارائه خلاقانه و نوآوری معلمان فراهم و نظارت کادر آموزشی بر تدریس معلمان بیشتر شد.علاوه بر آن موجب کنترل پیشرفت اپیدمی کرونا ویروس گردید وترافیک و آلودگی هوا را کاهش داد ودر مصرف انرژی برق و گاز و مصرف آب صرفه جویی شد.
برنامه شاد آمد تا فراگیران بیاموزند با وجود مشکلات مختلف ، زندگی همچنان ادامه دارد و نباید تسلیم شد اما باید درصد تحقق این آرمان بررسی شود.
آیا شاد نوید بخش شادی است؟
در ابتدای شیوع کرونا و تعطیلی مدارس، والدین ازلحاظ عدم درگیری فرزندانشان با ویروس کرونا و برخی از دانش آموزان نیز به دلیل معلق شدن آموزش، شاد بودند ولی به تدریج با ورود شاد برگ دیگری از تقدیر رقم خورد.
شادی که از نامش امواج مثبت ارسال می شد و نوید شاد زیستن و استفاده از امکانات برابر را می داد کم کم رنگ باخت .
در اجرای برنامه شاد می بایست تمامی جامعه هدف دانشآموزی برای دسترسی به این شبکه دیده میشد که نشد. از مشکلات بزرگ شبکه شاد، همین عدم رعایت عدالت اجتماعی بود و این مشکل باعث ایجاد نابرابری در فرصت آموزش شد. خانواده هایی بودند که امکان تهیه گوشی تلفن هوشمند را نداشتند و تعدادی از دانش آموزان به فاصله طبقاتی خویش پی بردند و با آمدن شاد ناشاد شدند.
سرعت کند شاد و گم شدن پیام معلم در انبوه پیامهای دانش آموزان،هنگ کردن و گم شدن تکالیف بچه ها در گوشی معلم و امتحانات آنلاین و باز نشدن سایت امتحان یک معضل دیگر شاد شد که دانش آموزان و والدین را ناشاد کرد.
آسیب های برنامه مجازی آموزشی شاد،از سه منظر خانواده،دانش آموز و معلم ها قابل تامل است. که هر بخش از این گروهها ساعتها نقد و بررسی لازم دارد و در این مختصر به گوشه ای از آن مباحث اشاره می شود.
۱_ خانواده:
به خاطر مجازی بودن کلاس ها و حضور والدین به ویژه مادران در کنار فرزندان ، بسیاری از فعالیت های روزمره زندگی مادران متوقف گردید.عمده اوقاتشان صرف نشستن همپای دانش آموز در این سامانه و کار کردن با فرزند و انجام تکالیف شد و گاها همانگونه که در فضای مجازی هم منتشر شده است، نارضایتی شدید والدین را به همراه داشته است..
۲_دانش آموز
جدی ترین آسیب برنامه شاد، ایجاد تعارض در ذهن دانش آموزان است. دوگانگی بین درس خواندن و نخواندن، کتاب باز کردن یا باز نکردن وکمک گرفتن یا نگرفتن. ترس از کاهش نمرات ترم و ترس از تقلب و عقوبت الهی، نیز بر این دوگانگی می افزاید.
فضای مجازی مانند شیطان خفته ای شد که از درون دانش آموز را تخریب و ناخودآگاه نیمی از هوش و حواس و مغز را درگیر کرد.دانش آموزان بدون آمادگی ذهنی و فرهنگ سازی،وارد فضای وسیع و رها و نا امن اینترنت شدند و اگر نظارت والدین نباشد به تدریج به سمت انزوا و دوری از حضور فیزیکی در خانواده و مسائل جبران ناپذیر می روند.
۳-معلمان
هنگامی معلمان در فضای واقعی تدریس میکردند بعد از اتمام درس تا جلسه ی بعد، زندگی شخصی شان درگیر درس و کلاس و دانش آموز نمی شد، مگر در موارد بسیار محدود و اندک ! اما در برنامه شاد، معلمان در هر ساعت از شبانه روز و حتی در زمانهای استراحت و اوقات فراغتشان هم درگیر آموزش از راه دور می باشند و این مساله تقریبا تمام لحظات زندگی خصوصی آنان را هم درگیر کرده و باعث فرسایش روحی و جسمی معلمان گردیده است.
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
بوی تغییر
_پس کجاست ؟
امیر بیتفاوت شانه هایش را بالا انداخت و گفت:" به جای سین جیم برو یه لیوان آب بیار!!"
لحظهای به او خیره شد،باورش نمی شد. شاید قرار است با یک پیک موتوری بیاورند. امیر خیلی آرام روی مبل دراز کشید.
لب باز کرد تا چیزی بگوید ولی با نگاه به علی کوچولو که در رختخوابش خواب بود، حرفش را قورت داد و لب نازکش را گاز گرفت.
"آخه من براش پیام فرستادم. چرا انقدر آرومه؟ شاید میخواد شوخی کنه؟ لابد اون ها رو بیرون گذاشته!" با لبخند به حیاط رفت و با آهی برگشت.
دهانش باز ماند. امیر در این چند دقیقه خوابش برده بود .روبروی امیر ایستاد، دلش میخواست امیر را از روی مبل به پایین بیندازد. همراه با نفس عمیقی دستی به صورت گرد و سفیدش کشید.با خودش گفت:" مطمئنم دیگه از خونه بیرون نمیره. آخه امشب مهمون داریم چرا اینقدر بیخیاله...قیمت ها روهم که نمیدونم اگه سرم کلاه بگذارند اون موقع امیره که طلبکارمیشه.. چقدر بهم گفته بود که باید مستقل بشم ولی، ولی آخه الان؟ امروز؟"
تصور برخورد با قصاب و ساطور قصابی لرزی به بدن نحیفش انداخت. صورت سرخش را در قاب چادر پوشاند و بادستان باریکش که انگار هیچ خونی در آن جریان نداشت کیف پول چرمی اش را از روی میز برداشت و از خانه بیرون زد.
هوا گرمایش را مانند شلاق به صورت او می کوبید و آن را سرخ تر کرده بود. تازه به محل آمده بودند و خیابانها برایش غریب بود.چشمهایش را تنگ تر کرد تا تابلوها را بهتر ببیند. بعد از کمی پرس و جو قصابی را پیدا کرد.
نزدیک مغازه دو گربه ی پشمالو زرد رنگ نشسته بودند و با دمشان مگس ها را فراری می دادند .چشمانش از حدقه بیرون زد، نمی دانست چه کند. آرام با خود گفت:"قوز بالا قوز!" یک قدمی به عقب برگشت. آب دهانش را قورت داد. چند پسر بچه مشغول فوتبال بودند، عقب گرد کرد و به سمت آنها رفت ولی ناگهان ایستاد.
" یعنی با خودشون چی فکر میکنند. نکنه شیطنتشون گل کنه و گربه ها رو به طرفم پرت کنند. به خودت بیا زینب! نترس دو تا گربه که اینقدر ترس نداره! " از حرف زدن با آنها پشیمان شد و به سر جای قبلیش بازگشت. بال چادرش را جمع کرد و با اخم و قدمهای لرزان از کنار دوگربه با صلواتی که ترسش را کمتر می کرد گذشت.
بوی گوشت و چربی می آمد، تصویر خود را روی شیشه مغازه دید. چادرش را روی سر محکم تر کرد. چینی روی بینی اش افتاده بود و با صدای تق و توق ساطور بی اختیار چشمانش باز و بسته می شد. آهسته و با قدم های سنگین وارد مغازه شد.
کنار کاشی های قدیمی پر از لک خون و چربی، مرد میانسالی روی یک صندلی پلاستیکی زرد رنگ منتظر نشسته بود، قصاب هم روی سکوی فلزی جلوی تخته کارش تند تند راسته ها را بی استخوان می کرد و استخوان ها را بی گوشت.
زینب با چشمان گرد و صدای لرزان، سلام کرد.فکرش را نمیکرد یک خانم قصاب محله شان باشد .با خود گفت: "من از دو تا گربه ترسیدم ولی این خانم سر گاو و گوسفند می برد." خط نگاه قصاب از گوشت ها روی صورت او چرخید. پیش بند تمیزی به تن داشت جواب سلامش را با لبخند داد .دست سفیدش را از دستکش بیرون آورد و خود را معرفی کرد .زینب با کمی تاخیر دستش را دراز کرد. لبخندی گوشه لبش نشست که با چادر آن را مخفی کرد. آهسته زیر لب گفت:"ای امیر بدجنس!!"
"حتما همیشه دستاش بوی گوشت می دن. چطور این بو را تحمل میکنه! ساطور زدن خیلی نیرو می خواد. من که تو خرد کردن یک کیلو گوشت موندم. وای اگر دست هاش زیر ساطور بره؟" ابروان نازکش در هم گره خورد و گفت: "چه شغل خشنی. باورم نمیشه!آخه چطوری؟.راستی چرا این شغل را انتخاب کرده؟ "
خانم سلیمی که متوجه تعجب زینب شده بود،با صدای دورگه گفت :"من چند ساله که برای کمک به شوهرم اینجا میام ولی دیگه موندگار شدم." زینب آهسته و با خجالت پرسید:" حالتون از بوی گوشت و دیدن خون های دلمه شده بد نمیشه؟" خانم سلیمی نفس عمیق کشید و گفت:" خب آره روزهای اول حالم بد میشد، ولی عادت کردم" بعد در حالی که فیله های روی میز را در کیسه پلاستیکی می گذاشت گفت: "آبجی همسرم زمینگیر شده، نمیشه به هر کس هم اطمینان کرد ، مجبور شدم،غم نانه دیگه...شکرر"
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#نوروز
#ماه_شعبان
ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
به گزینی
سنگی در آب میافتد، سنگی بزرگ، از دست نوجوانی نحیف با قدی نسبتا بلند و سنگ دیگری از دست پیرمردی رنجور، سنگ بعدی از دست زنی جوان با نگاهی نافذ به دوردستها در آب افکنده میشود... با انداختن این سنگها در آبی بیکران موج کوچکی ایجاد میشود و به تدریج با پیوستن به موجهای دیگر امواج خروشانی تشکیل میگردد. امواج دریا و اقیانوسها در مقیاس متفاوت و شگفتیآور، پویایی و خروش توفان را به نمایش میگذارند و زنده بودن و خروش دریا تنها به همین موجهاست. حتی اگر وسعت این موجها محدود باشد در جنبش آب و خروش دریا بیتأثیر نیستند. شرکت هر فرد در انتخابات نیز مانند همین سنگهاست. هر رأی پیام آور جنبشی کوچک است در مسیر تحولی بزرگ. آراء مردم چون تکههای پازل سرنوشت کنار هم قرار گرفته و در پایان، انتخابی سرنوشتساز را به تصویر میکشند. حال چند پرسش به ذهن میرسد که این انتخاب در چه مواردی و با چه شرایطی بوده است و اولویتهای مهم انتخاب بهتر در سطح کلان جامعه کدام است؟
انتخاب یا تحمیل؟
خوب که بنگریم سراسر زندگی بشر و حتی تاریخ با انتخاب عجین شده است. انتخاب دوست یا انتخاب رشته یا انتخاب همسر، انتخاب کاری جای کار دیگر یا شخصی جای شخص دیگر. در تاریخ این انتخاب همیشه بدست مردم و بدنه جامعه نبوده است، اتفاقا بیشتر تحولات تاریخ در دست انتخاب سلاطین و حکما و سردمداران بوده و عوام ناچار تابع این انتخاب اجباری یا تحمیل شرایط بوده اند. پس از رحلت نبی خاتم (ص) اقلیتی معلوم الحال دست به انتخابی دیگر زدند و برخی مردم عامی را با خود همراه کردند و بدنه عظیم مردم ساکت و مقهور این انتخاب ماند چرا که عوام هنوز اهمیت انتخاب بد را درک نکرده بود و نمیدانست این سنگ کج تا کجا دیوار را کج می کند و گردبادی می سازد که سرنوشت اسلام را طور دیگری رقم می زند و می شود آنچه نباید شود.
کم کم ملتها فهمیدند اگر جامعه از انتصاب الهی خالی شود ناچار بدست حکمای جور میفتد و دین و دنیای مردم به تاراج میرود و دستخوش طوفان های عظیم می¬شود. قرنها گذشت تا مردم بفهمند نباید اجازه داد سرنوشت ملتها بدست جنایتکاران بیفتد، پس حداقل کاری که مردم می توانستند انجام دهند اعتراض در مقابل اعمال سلاطین بود و چه بسیار جانها که بر سر این اعتراض ها از دست رفت تا این میراث به انقلاب اسلامی ایران رسید. انقلابی که انتخابِ سرانجامی نیکو و خروج ازظلمت و پرواز به سمت نور و رهایی از ظلم بود.
برگ برگ تاریخ نشان میدهد در ایران، نحوه اداره امور شهرها از ابتدای پیدایش حیات اجتماعی غیر از عصر سلوکیان تا اواخر دولت سلطنت پهلوی دوم با اراده سلاطین و حاکمان اداره می شد. با انقلاب مشروطه، پادشاهی مطلق به پادشاهی مشروط تبدیل شد و نخستین تجربه مشارکت ایرانیان شکل گرفت. مجلس شورای ملی قوانین انجمن بلدیه و انجمن ایالتی و ولایتی و نظایر آن را به تصویب رساند، لکن عدم آمادگی ساختاری ایران برای پذیرش این سبک قوانین و شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه موجب اجرا نشدن و شکست قانون های مصوب شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شرایط مناسبی فراهم گردید تا مردم در تعیین سرنوشت خود و جامعه خویش سهیم باشند.
انتخاب بهترین ها:
دشمنان اسلام از صدر اسلام تا کنون در حال ایجاد شکاف و سنگ اندازی بوده اند و امواج بحر وسیع اسلام را متلاطم کرده و سدهای بزرگی بر سر راه این موج عظیم ساخته اند. این کینه توزی و دشمنی بدخواهان اسلام تاکنون هم ادامه داشته است. آنان می دانند شرکت مردم ایران در تعیین سرنوشت خود موجب قطع شدن دستان طمعکارشان است لذا دائما در حال توطئه چینی هستند. یکی از مهمترین عرصه های موثر حضور ایرانیان در مقابل دشمنان در دوران انتخابات، به منصه ظهور می رسد.
انتخابات به رخ کشیدن شکوه ایران اسلامی و تجلی عزت است. در حقیقت انتخابات یک نظرسنجی فراگیر از جامعه است. کیفیت و کمیت مشارکت افراد جامعه میزان کارآمدی نظام سیاسی، مشروعیت و مقبولیت کارگزاران سیاسی را نمایان می سازد. مشارکت گسترده و فعال مردم در انتخابات اعتبار ملی در سطح داخلی و پشتوانه در سطح منطقه ای و بین المللی را به همراه دارد.
آری شاخص ترین تجلی مشارکت مردم در امور حکومت، انتخابات است که در برخی کشورها حاکی از میزان مشروعیت نظام سیاسی آن کشور نیز هست. در واقع اگر دایره این موج انتخاب، گسترده تر شود امواج دریای اسلام پرخروشتر خواهد بود. اما باید در نظر داشت که «انتخاب درست» نیازمند توجه به اولویتها، اهداف و مسائل کشور است. گزینش افراد شایسته و تصمیم برای بودن یا نبودن افراد داوطلبِ خدمت به ملت، به دست مردم است. این انتخاب به وسعت زندگی یک ملت است.
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
شلوار سرمهای
#تمرین
سعی میکرد سرش را بالا نگیرد تا کسی برق شیطنت چشمان آبیاش را نبیند. همیشه همین برق نگاه بود که کار دستش میداد!
آقای فلاح، تن مربعی شکلش را با کت و شلوار نوک مدادی پوشانده و شکم بزرگش را زیر شلوار پنهان کرده بود. ناخودآگاه دستش را نزدیک بینی برد تا بوی عطر آقای فلاح را که با بوی تنش مخلوط شده بود استشمام نکند. فلاح دستان لاغر او را در دست راستش محکم گرفته بود و با دستچپ درهای بستهای را که در سالن طولانی و نیمه تاریک، بود باز میکرد. ساختمان به ظاهر ترسناکی بود، چندتایی از دیوارپوشهای سنگی سالن شکسته و مهتابیهای نیمهسوز هم به سروصدا افتاده بودند.
از آزمایشگاه و اتاق پرورشی گذشتند، این را از تابلوی بالای سر اتاقها فهمید. صدای معلمها که از درز درهای کلاس بیرون میآمد، استرسش را بیشتر میکرد.
همان طور که دستش در دست آقای فلاح بود، تلاش میکرد عقبتر بایستد، تندتند نفس میکشید و سعی میکرد لرزش پای چپش را کنترل کند. آقای فلاح نزدیک در رنگ و رو رفتهای ایستاد و او نیز مجبور به توقف شد. هر دو وارد کلاس شدند، سرش سنگین شده بود، صورتش را آرام و سخت بالا آورد و سلام کرد.
آقای اخوان دستانش سفید شده بود و گردی از گچ روی صورت، کفش و پیراهن و شلوار مشکیاش نشسته بود. با لبخندی که تا کنارگوشهایش کش میآمد، جواب سلامش را داد. فلاح با اشارهای به او، علی را به سمت آقای اخوان هول داد و از کلاس خارجشد. اخوان بعد از معرفی او، با دستان بلندش به میز انتهای کلاس که کنار پنجرهای رو به حیاط بود، اشاره کرد و گفت:« برایت آنجا را در نظر گرفتم، برو بشین!.»
نیمکت چوبی کهنهٔ آخر کلاس، کنار یک نوجوان تپل و خوابآلود که معلوم بود هنوز متوجه تغییرات جدید نشده است.با بیمیلی و «هِن و هِن» کیفش را در بغلش گذاشت. علی همانطور که اطراف را نگاه میکرد به آرامی نشست و صدای قیژقیژ نیمکت قدیمی، سکوت چند ثانیهای کلاس را، قورت داد. نورخورشید خود را از پنجره به داخل کلاس پرتاب کرده و چوب میز داغداغ شده بود.
بچهها مستقیم به علی نگاه میکردند و با حرکات او نگاهشان میچرخید. آقای اخوان با پشت دست موهای کم پشتش را خاراند و با صاف کردن گلو نگاهها را به سمت خودش چرخاند و دوباره ادامه درس را توضیح داد.
آقای اخوان چند دقیقه یک بار سرش را به عقب بر میگرداند و نگاهی از پشت عینک به بچهها میکرد و یکی یکی از آنها سوال میپرسید. نگاهش به پاهای علی افتاد که ریزریز زمین را لگد میزد، با صدای مهربانتری گفت:«از تازه وارد بعدا میپرسم.»
باصدایی که بیشتر شبیه بلندگوی پذیرش بیمارستان بود؛ زنگ تفریح اعلام و کلاس خالی شد؛ آقای اخوان به سمت علی آمد. بعد از چند سوال و جواب کوتاه در مورد درسها و مدرسهقبلی علی، نگاهی به سرتاپایش انداخت. تصویر چهره علی با پیراهن و شلوار سرمهای و عینک دایرهای در عینک اخوان دوتا شده بود. پوست گندمی و آفتاب سوختهاش زیر نگاه دقیق اخوان تیرهتر شد.
هنوز زیر ذرهبین آقای اخوان بود که صدای فریاد مدیر را شنیدند:«اخراج!!!»؛ صدای نالهٔ پسر بچهای هم از حیاط مدرسه به گوش میرسید: «کمک!!»
✍️فاطمه خانی حسینی
#ادامه_دارد
#مدرسه
#تمرین_یک_مکان_جدید
#طراحی_شخصیت
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_2
بعد از مدتی نشستن در سالن فرودگاه و انتظار و چشم گرداندن به این طرف و آن طرف و نگاه به تابلو سالن، نوبت سوار شدن هواپیما شد!
از تونلی پیچ در پیچ رد شدیم و به ورودی هواپیما رسیدیم، مهماندارهای ایرانی جلوی در ایستاده بودند تا مدارک و شماره صندلی ها را کنترل کنند. بیاختیار چند سال پیش برایم تداعی شد. خانمهای مهماندار اردنی با پیراهنهای سفید و دامنهای کوتاه، موهای شنیون و صورت های نقاشیشده جلوی در هواپیما ایستاده بودند! با صدای مهماندار فهمیدم باید زودتر سرجایم بنشینم!
بلافاصله بعد از اوج گرفتن هواپیما، پذیرایی شروع شد. ناگت مرغ، کاستر، ماست، نان و سیب در بستههای کوچک، میان مسافران میچرخید. نفس راحتی کشیدم اولین خان تمام شده بود!
از پنجره به بیرون نگاه کردم ابرهای همچو پشمک زیر پایم می لغزیدند. مثل کودکی شده بودم، دوست داشتم مشتی از آنها را بردارم! با عبور از ابرها و حضور در آسمان احساس می کردم به خدا نزدیکتر شدهام. حدود یک ساعت و ربع، روی صفحه آبی رنگ دفتر خلقت و سایبان زمین بودیم و چه زود گذشت!
هواپیما در آغوش فرودگاه نجف جای گرفت! چقدر دلم آرام میگیرد وقتی زیر آسمان شهر أخ الرسول، قدم میزنم و در هوایش نفس می کشم! به نجف آمده بودیم تا اذن حضور را از پدر بگیریم و قدم در جاده بهشت، جاده آرزوها بگذاریم!
#ادامه_دارد
#حب_الحسین_یجمعنا
#امام_حسین
#کربلا
#اربعین_94
http://salehi60.blogfa.com/
ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_3
از ظهر گذشته و هوا خوب بود. جلوی درب خروجی فرودگاه، رانندهها با دشداشههای بلند، منتظر مسافران بودند. با صدای بم و بلندشان فریاد میزدند و سعی داشتند مسافرین را به سمت خودرویشان ببرند.
ما هم به سمت یکی از رانندههای صدا بلند رفتیم، بعد از توافق قیمت، یکی از تاکسیهای زرد رنگ ما را به سمت آدرسی که در دستمان بود، رساند؛ منزل ام حیدر!
زهرا خانم، خواهر یکی که از دوستان بود که در قم، با مردی عراقی ازدواج کرده بود و بعد از سرنگونی صدام، برای زندگی از قم به نجف کوچ کرده بود.
او را ندیده بودیم ولی وقتی با او آشنا شدیم، گویی چندین سال بود او را می شناختیم. زبان عربی را به خوبی صحبت میکرد با آنکه فرزندی نداشت خیلی زود توانست با فاطمه ارتباط برقرار کند.
خانهی زهرا خانم که در نجف او را به نام "ام حیدر" میشناختند مانند سایر خانههای عراقی بسیار ساده بود!
اتاق مخصوص ام حیدر، یک اتاق نیمه کاره بود، اتاقی با دیوارهای گچ و خاکی که ورودیش با سی دیهای بدون استفاده تزیین شده بود. کنار دیوارهای سالن پذیرایی مخدههای قرمز رنگ چیده شده بود. پرچمهای سرخ" یا حسین (علیه السلام)" و" لبیک یا حسین (علیه السلام)" دیوارها را زیباتر میکرد، دو تخته فرش ماشینی ایرانی، کف اتاق را پوشانده بود. شاید این تنها چیزی بود که در خانه ام حیدر با سایر خانههای عراقی متفاوت بود!
شب برای استراحت در اتاق ام حیدر بودیم که متوجه موضوع جالبی شدم!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#حب_الحسین_یجمعنا
#امام_حسین
#کربلا
#اربعین_94
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_4
ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و هر روز صبح به مواکب نزدیک جاده نجف میرفت. مردم عراق به صورت قبیلهای و عشیرهای مواکب را مدیریت میکردند. سر در ورودی اغلب مواکب جملهی "شعارنا خدمت لزوار الحسین (ع)" نوشته شده بود.
ام حیدر در مواکب طریقه صحیح وضو را به زنان آموزش میداد. قرار شد صبح زود، همراه او شویم و آقایان هم به حرم امیرالمومنین (ع) بروند. هنگام ساختن وضو، برای نماز صبح، ام حیدر کنارمان به تماشا ایستاد، ذوقکنان گفت: « فاطمه چه خوب وضو میگیره ای کاش برای آموزش کنارم میاومد!» با وجود اینکه فاطمه چند ماه دیگر به سن تکلیف میرسید، اما احکام نماز را به طور کامل میدانست. با شنیدن آرزوی ام حیدر یاد داستان کودکی حسنین(ع) و آموزش وضوی آنها به پیرمرد افتادم! با خودم گفتم بیراه هم نمیگوید گاهی آموزش به زبان کودکان مؤثرتر است!
با صدای بوق سرویس یا ون کوچک سفید رنگ از منزل خارج شدیم. بانوان طلبه ردیف روی صندلیها نشسته بودند. هرکس نزدیک عمود محل مأموریتش پیاده میشد. ما هم به همراه ام حیدر عمود ۸۶ پیاده شدیم. ام حیدر به محل خدمتش رفت و ما هم مثل سالهای قبل به تماشای زائرین خسته نشستیم اما این بار،هنوز غبار خستگی به تنمان ننشسته بود! در موکب، تعدادی از جنگ زدههای موصل هم زندگی میکردند. آنجا تصاویر زیبایی در حال تولد بود!
عصر به خانه بازگشتیم اما متوجه شدیم به دلیل ازدحام جمعیت، امکان زیارت از نزدیک، برای بانوان نیست! تصمیم جدید گرفته شد!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#اربعین
#کربلا
#زمزمه_قلب_من_یاحسین
#حب_الحسین_یجمعنا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_5
باید ماندن در نجف را کوتاه میکردیم، به خواندن زیارت از صحن امام (ع) رضایت دادیم! سال اول به یادم آمد، هیچ تصوری از ضریح و جمعیت و...نداشتم! خود را مانند قطره در رود خروشان انداختم و با موج جمعیت پیش میرفتم و از کنار دیوارهای آیینهکاری میگذشتم. چیزی جز جمعیت نمیدیدم ناگهان احساس کردم امواج متلاطم، آرام گرفته و مثل اینکه خورشید این جمعیت طلوع کرده و همگی مانند گل آفتابگردان رو به نقطه نورانی کردهاند. ضریح مطهر امیرالمومنین (ع) را در قاب چشمانم مشاهده کردم! هنوز در شوک فشار جمعیت بودم که با دیدار ضریح، کام جانم شیرین شد. اشک شوق دیدار همچو ابر بهاری از دیدگانم جاری شد و از پشت پرده لرزان اشک به تماشای ضریح ایستادم.
زیبایی و شکوه ضریح مطهر، مرا سر جایم میخکوب کرده بود. گویی امام به شوق دیدار آغوش گشوده و زائران همچون پرندهای به سوی او پر کشیده بودند. اما ناگهان با یک موج سهمگین به گوشهای پرتاب شدم و با زحمت خود را به کنج خلوت کشاندم. آرامگاه ابوالائمه (ع) کنار دو پیامبر عظیمالشأن حضرت آدم و نوح (ع) قرارداشت. اطراف ضریح را کتیبههای قلمکاری شده با آیات سوره ی دهر مزین کرده بود و از شکوه وصف ناپذیر خاندان مکرم نبی خدا (ص) و ویژگی ابرار و پاداش بهشتی خبر میداد. چند حدیث زیبا هم در مورد امام علی (ع) با خط زیبای نستعلیق به چشم می خورد. گلهای زیبای اطراف ضریح مانند پیچک مارپیچ و بالارونده راه را تا رسیدن به گلهای بهشتی پیموده بودند و عطر و بوی دلانگیزی داشتند.
✍️نجمهصالحی
#ادامه_دارد
#کربلا
#اربعین_94
#یاحسین
#یازینب
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_6
آسمان ضریح آینه باران بود و آینهها از هر زاویه نور را با نور باز میتاباندند و یادآور میشدند که آنجا نوری خدایی جلوه کرده است. وقتی نگاهم به شبکه ضریح گره خورد، دست دلم را با آن گره زدم! هیچگاه خاطره اولین زیارت را فراموش نمیکنم حلاوت آن همیشه کامم را شیرین میکند!
تصمیم گرفتیم زودتر پا به جاده عشق بگذاریم! با ام حیدر خداحافظی کردیم و هر سه به قصد زیارت امیرالمومنین (ع) و شروع پیادهروی، حرکت کردیم. بعد از گذر از تفتیشهای طولانی، بالاخره وارد حرم شدم و برای چند لحظه صحن و سرای زیبا را نگریستم. جانی تازه گرفتم. وارد رواقها شدم. راههای منتهی به ضریح مطهر کاملا مسدود است! مجبور شدم همانجا زیارت امیرالمومنین (ع) و نماز مخصوص را بخوانم و از ابوالحسین (ع) اذن حرکت را به سوی حسین (ع) بگیرم.
حرکت به سوی دانشگاه انسانیت را از وادی السلام شروع کردیم به امید رشد و تغییر! بوی عطر و گلاب و دود آتش صدای روضههای عربی و صدای فریاد" کِراج کِراج " رانندهها که مسافرها را به گاراژ میبردند، توجهم را چند لحظهای به خود جلب کرد. بعد از گذر از وادی السلام به جاده اصلی رسیدیم. سربازی طناب به دست روی مانعهای پلاستیکی نارنجی رنگ ایستاده بود تا مردم به وسط جاده نیایند! هر وقت طناب را پایین میانداخت مردم حرکت میکردند. هنگام بالا بودن طناب، مردم منتظر میایستادند. گویی سرباز، چراغ راهنما شده بود و طناب نشان چراغ قرمز! به هنگام انتظار سرباز شعار ««لبیک یا حسین« سر میداد و مردم شعار را تکرار میکردند!
✍️نجمه صالحی #ادامه_دارد
#اربعین_94
#محرم
#کربلا
@javal60
#خاطرات_اربعین
#به_سوی_جاده_آرزوها_7
در جاده عشق رنگ و نژاد معنایی نداشت. همه جا پر از مردان و زنان عاشقی بود که دل به دریای عشق حسین (ع) داده بودند و با قصد یکی شدن به سمت هدفیخاص در حرکت بودند. شاید بتوان گفت این حرکت تمرینی برای برای چگونه زیستن در زمان ظهور بود. همه با انگیزه واحد و بخاطر مهر اهل بیت (ع) بود که در مسیر این سیل عظیم قرار گرفته بودند.
ناخودآگاه قدمهایمان تندتر شده بود گویی باید میدویدیم تا از این حرکت هدفمند عقب نمانیم! پرچم کشورهای مختلف از ابتدای مسیر کنار جاده دیده می شد و تصاویر رهبران شیعه آیتالله حکیم، آیتالله سیستانی، سید حسن نصرالله و مقام معظمرهبری، در بنرهای بزرگ در جادههای مسیر نصب شده بود. شماره عمودها به نوعی خط نشان حرکت بود، اغلب گروهها و کاروانها، عمودهای پنجاه، صد و...را برای وعده دیدار، نشان میگذاشتند.
نزدیک اذان ظهر خادمین زائران را برای خواندن نماز دعوت میکردند و فریاد میزدند "هلابیکم زوار سجاد "هلابیکم "عجلوا بالصلاه". در موکبی که برای نماز ایستادیم، خانمی بعد از نماز ایستاد و برای بانوان، طریقه صحیح غسل، تیمم و وضو را آموزش میداد، پیدا بود از همکاران ام حیدر است! در سالهای قبل ضعف اجرای احکام را در بین بانوان دیده بودم ولی اگر تذکری میدادم به یک یا چند نفر بود اما این حرکت جدید آنها عالی بود. فاطمه با دقت حرکاتش را نگاه میکرد با آنکه عربی متوجه نمیشد با حرکات و اشارات او غسل را به خوبی یاد گرفت و اجرا کرد و آن بانو فاطمه را بوسید و جایزهای به او داد!
✍️نجمه صالحی
#ادامه_دارد
#اربعین
#کربلا
#یاحسین
@javal60
.
جشن عید غدیر در تاریخ1⃣
بر اساس روایات اهل بیت علیهمالسلام روز غدیر بزرگترین عید مسلمانان بوده و این عید در آسمان معروفتر از زمین است. امام رضا علیه السلام در روز عید غدیر به دوستان خود غذا و هدایای فراوان ارسال نموده و خود و تمامی اطرافیانشان لباسهای نو میپوشیدند.
علاوه بر پوشیدن لباس نو، اطعام، هدیه دادن به خانواده و ایجاد فرح و شادی در این روز از دستورهای
اکید ائمه اطهار علیهم السلام بوده است.
آدابی که برای عید غدیر بیان شده همگی نشان دهنده دستورات اهل بیت علیهمالسلام برای عید دانستن این روز و اظهار این خوشحالی بوده است.
در سال ۳۵۲ برای اولین بار معز الدوله دستور داد در روز عید غدیر شهر بغداد زینت شود، بازارها مانند اعیاد در شبها باز باشند،در خیابانها طبل و بوق بزنند بر در خانه وزرا و شرطهها آتش روشن نمایند.
همان طور که ابن کثیر مورخ قرن هشتم اشاره کرده است سالهای بعد نیز در بغداد انجام میگرفته و گزارشهای زیادی در این زمینه در منابع موجود است و همگی این اقدامات نشاندهندهی شادی و فرح بوده است. علاوه بر بغداد جشن و پای کوبی روز غدیر در منطقه مغرب جهان اسلامی، شام، مصر و غرب آفریقا به طور علنی انجام میگرفت.
〰〰〰
کلینی، ج۴، صص۱۴۸_۱۴۹.
شیخ صدوق ، من لا یحضره الفقیه،ج۲، ص۵۵.
ابن جوزی، المنتظم، ج۱۴، ص۱۵۱.
ابن کثیر، البدایه و االنهایه، ج۱۱، ص۲۴۳.
#ادامه_دارد
#نجمه_صالحی
#عید_غدیر_خم
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60
.
جشن عید غدیر در تاریخ2⃣
در ۱۸ ذی الحجه سال ۳۶۲ ه.ق، برای نخستین بار، تعداد زیادی از اهل مصر و مغربیان برای دعا جمع شده و آن روز را عید بزرگ اعلام کردند. در این جشنها که سالهای پیاپی برپا میشد تمامی اقداماتی که نشان از شادی دارد مانند پوشیدن لباس نو، ازدواج، آزادی بندگان، پخش کردن هدایا و قربانی توسط شیعیان انجام میگرفته است.
مردم، قاریان، فقها و شعرخوانان ابتدا در مسجد شهر قاهره جمع شده و سپس این جشن در قصر خلیفه و در حضور وی انجام میگرفت و خلیفه فاطمی نیز به مردم خلعت میبخشید و به ایراد خطبه میپرداخت.
اعتقاد به قداست روز غدیر آن قدر والا بوده که در سال ۴۸۸ المستعلى بالله خلیفه فاطمی در این روز بر مسند حکومت نشست.
〰〰〰
امینی، عیدالغدیر فی عهدالفاطمیین
مقریزی، الخطط، ج۲،ص۲۵۵.
#ادامه_دارد
#نجمه_صالحی
#عید_غدیر_خم
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60
یادداشت💌✍
. جشن عید غدیر در تاریخ2⃣ در ۱۸ ذی الحجه سال ۳۶۲ ه.ق، برای نخستین بار، تعداد زیادی از اهل مصر و م
.
غدیر از نگاه مسلمانان1⃣
✍نجمه صالحی
اصل واقعه غدیر و به ویژه جمله "من كنت مولاه فهذا على مولاه"، با وجود نقلهای متعدد و متواتر مورد تشکیک قرار نگرفته است؛ اما به دلیل اهمیت غدیر در شکل گیری نظام فکری فرق مختلف اسلامی مباحث فراوانی در مورد آن در میان مسلمانان پدید آمده است.
اختلاف در میان اندیشمندان مسلمان، در معنای واژه "مولی" بوده که مباحث کلامی و لغوی فراوانی درباره آن شکل گرفته است. برخی از متکلمان، در کتابهای خود بخش مفصلی را به این موضوع اختصاص دادهاند و برخی دیگر، کتابها و رسالههایی مستقل در این زمینه نگاشتهاند. به عنوان نمونه، شیخ مفید دو رساله با عنوانهای «رساله فی معنی المولى» و «اقسام المولى في اللسان» نگاشته است.
اهل سنت"مولی" را به معنای "محبت" گرفته و معتقدند که منظور رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از این جمله این بوده که مسلمانان باید حضرت علی علیهالسلام را دوست داشته باشند!! به اعتقاد اهل سنت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دستور دادند که مسلمانان ایشان را دوست داشته باشند!!*
این معنا از "مولی" در شعر شاعران نیز آمده است!! مولوی، شاعر معروف فارسی زبان در شعر خود چنین میگوید:
"گفت هر کو را منم مولا و دوست!
ابن عم من علی مولای اوست"
〰〰〰〰〰
*فخر رازی، الاربعين في اصول الدين، ج۲،ص 283 .
تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، 275.
مولانا، مثنوی دفترششم، بخش۱۲۹، کتاب امام علی از نگاه مولوی ص ۷۰ تا ۷۲ با تلخيص نوشته علّامه جعفری
#ادامه_دارد
#نجمه_صالحی
#عید_غدیر_خم
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60